contrary

/ˈkɑːntreri//kənˈtreəri/

معنی: مغایر، مخالف، ضد، نقیض، مقابل، معکوس
معانی دیگر: برخلاف، وارونگان، آخشیج، (از نظر جهت یا ترتیب یا نهاد) مخالف، متفاوت، خلاف، کژخوی، لجوج، کله شق، یکدنده، (منطق) عکس نقیض، پادنهش (قضیه ی دو بخشی که فقط یکی از بخش های آن صحیح و یا هر دو خطا است)

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: totally different; opposite.
مترادف: conflicting, contradictory, converse, counter, opposing, opposite, polar
متضاد: same
مشابه: adverse, cross, discordant, repugnant, reverse, warring

- You and I hold contrary views.
[ترجمه سارا] من و تو دیدگاههای متفاوتی داریم
|
[ترجمه گوگل] من و شما نظرات مخالفی داریم
[ترجمه ترگمان] من و تو برعکس views می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The two boys headed off in contrary directions.
[ترجمه گوگل] دو پسر در جهت مخالف حرکت کردند
[ترجمه ترگمان] دو پسر به خلاف جهت به راه افتادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: not favorable; adverse.
مترادف: adverse, inauspicious, inimical, unfavorable
مشابه: foul, hostile, ill, inclement, inopportune, negative, unfriendly, unlucky, unpropitious

- Cloudy skies and high winds are contrary conditions for ballooning.
[ترجمه سارا] آسمان ابری و بادهای شدید شرایط مطلوبی برای بادبادک بازی نیستند
|
[ترجمه شان] آسمان ابری و وزش باد های شدید، مغایر بالن سواری است.
|
[ترجمه گوگل] آسمان ابری و وزش بادهای شدید شرایط مخالف برای پرواز با بالن است
[ترجمه ترگمان] آسمان ابری و باده ای شدید شرایط متنوعی برای ballooning هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: stubbornly averse; willful.
مترادف: antagonistic, averse, headstrong, obstinate, stubborn, willful
متضاد: amenable, complaisant, good-natured
مشابه: antipathetic, contradictory, contumacious, intractable, mulish, perverse, pigheaded, recalcitrant, refractory, unreasonable

- It's hard to like such a spoiled and contrary child as he is.
[ترجمه علی جادری] خیلی سخته که بچه ای ننر و لجباز مثل او را دوست داشته باشید .
|
[ترجمه گوگل] دوست داشتن چنین کودک لوس و مخالفی مثل او سخت است
[ترجمه ترگمان] خیلی سخته که مثل اون بچه لوس و ننر رفتار کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I just thought we might go to a movie; you don't have to be so contrary!
[ترجمه زهرا رحمانی] من فقط فکر کردم شاید بهتر باشه بریم یه فیلم ببینیم؛ لازم نیست انقدر یکدندگی کنی ( اینقدر لجباز باشی ) .
|
[ترجمه شان] من فقط می خواستم اگر بشود، به سینما برویم ، لازم نیست انقدر مخالفت کنی!
|
[ترجمه گوگل] من فقط فکر کردم ممکن است به یک فیلم برویم لازم نیست خیلی مخالف باشید!
[ترجمه ترگمان] من فکر کردم شاید بهتر باشه بریم یه فیلم ببینیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: contraries
عبارات: on the contrary
(1) تعریف: something opposite or totally different from something else.
مترادف: antithesis, converse, opposite
مشابه: reverse

- His opinion was the contrary of mine.
[ترجمه شان] عقیده او ، برخلاف نظر من بود.
|
[ترجمه گوگل] نظر او بر خلاف نظر من بود
[ترجمه ترگمان] عقیده او بر عکس من بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: one of two contrary or totally different things.
مشابه: antithesis
قید ( adverb )
مشتقات: contrarily (adv.), contrariness (n.)
• : تعریف: in opposition; counter.
مترادف: counter, opposite

- The election outcome ran contrary to our expectations.
[ترجمه گوگل] نتیجه انتخابات برخلاف انتظار ما بود
[ترجمه ترگمان] نتیجه انتخابات بر خلاف انتظار ما بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. contrary opinions
عقاید مغایر

2. contrary to the rule
برخلاف قاعده

3. contrary to what you said, even the desert can be productive
برعکس آنچه که گفتی صحرا هم می تواند بارور باشد.

4. contrary wind
باد مخالف

5. contrary to
برخلاف،برعکس

6. contrary to popular belief
برخلاف باور همگان

7. like a contrary child
مانند کودکی لجباز

8. on the contrary
برعکس،برخلاف (آنچه که گفته شده)

9. mistress mary quite contrary . . .
مری خانم با خلق تنگ . . .

10. The result is contrary to expectation.
[ترجمه گوگل]نتیجه بر خلاف انتظار است
[ترجمه ترگمان]نتیجه بر خلاف انتظار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Hot and cold are contrary terms.
[ترجمه علی] سرد و گرم ، دو واژه متضاد هستند
|
[ترجمه گوگل]گرم و سرد اصطلاحی متضاد هستند
[ترجمه ترگمان]شرایط سرد و سرد شرایط مخالف هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Contrary to expectations and the weather forecast, we had a fine day for the experiment.
[ترجمه گوگل]برخلاف انتظار و پیش بینی هوا، روز خوبی برای آزمایش داشتیم
[ترجمه ترگمان]برخلاف انتظارات و پیش بینی آب و هوا، ما روز خوبی برای آزمایش داشتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Contrary to popular myth, the majority of accidents are not caused by speeding or drunkenness.
[ترجمه علی] برخلاف تصور رایج، عمده تصادفات بر اثر سرعت یا مستی نیست
|
[ترجمه شان] بر خلاف افسانه رایج، وقوع بیشتر تصادفات ناشی از سرعت و مستی ( رانندگان ) نیست.
|
[ترجمه گوگل]بر خلاف افسانه رایج، اکثر تصادفات ناشی از سرعت غیرمجاز یا مستی نیستند
[ترجمه ترگمان]برخلاف افسانه محبوب، اکثر تصادفات با سرعت و مستی ناشی نمی شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Contrary to the more alarmist reports, he is not going to die.
[ترجمه شان] بر خلاف بیشتر گزارش های هشدار دهنده، او در حال مرگ نیست.
|
[ترجمه گوگل]برخلاف گزارش های هشداردهنده تر، او قرار نیست بمیرد
[ترجمه ترگمان]برخلاف گزارش های more، او نخواهد مرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Millions were ready to avouch the exact contrary.
[ترجمه Hossein] میلیون ها نفر آماده بودند که دقیقا برعکس آن را اعلام کنند
|
[ترجمه گوگل]میلیون‌ها نفر آماده بودند تا دقیقاً برعکس را اعلام کنند
[ترجمه ترگمان]میلیون ها نفر آماده بودند که دقیقا برعکس عمل کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I've never opposed it. The contrary is true: I've always supported it.
[ترجمه Hossein] من هرگز با آن مخالفت نکردم و بالاعکس آن درست است، من همیشه او را حمایت کردم
|
[ترجمه گوگل]من هیچ وقت مخالفت نکردم برعکس درست است: من همیشه از آن حمایت کرده ام
[ترجمه ترگمان]من هیچ وقت مخالفت نکردم برعکس، من همیشه از آن حمایت کرده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مغایر (صفت)
abhorrent, contrary, opposed, contradictory, adverse, different, alien, disagreeable, other, anomalous

مخالف (صفت)
contrary, contradictory, adverse, averse, dissident, antagonistic, defiant, opposing, dissenting, converse, antipodal, repugnant, reluctant

ضد (صفت)
contrary, opponent, adversary, hostile, opposite, antagonistic

نقیض (صفت)
contrary, contradictory, opposite

مقابل (صفت)
contrary, equal, opposite, equivalent, inverse

معکوس (صفت)
contrary, opposite, reverse, reverberate, inverse, inverted, turned upside down, echoic, reflected, repercussive

تخصصی

[ریاضیات] متضاد، ضد، عکس قضیه، متقابل، برهان خلف، معکوس، مخالف، خلاف، مقابل

انگلیسی به انگلیسی

• something which is opposite
contradictory, opposed; stubborn, obstinate
in opposition, against, counter
contrary ideas or opinions are completely opposed to each other in such a way that both cannot be accepted as true by the same person.
if you say that something is true contrary to what someone else believes or says, you are saying that it is true and that they are wrong.
you say on the contrary when you are disputing what has just been said and stating that the opposite is true.
evidence or statements to the contrary contradict what you are saying or what someone else has said.

پیشنهاد کاربران

contrary و opposite
به دلیل نزدیکی معنی در زبان فارسی معمولاً بصورت مشابه استفاده میشوند، اما معانی متفاوت دارند
opposite = مخالف - معکوس
مانند: روز و شب سیاه و سفید کوتاه و بلند
contrary = مقابل - متضاد
ضدیت و برعلیه چیزی بودن در نظر و عقیده
تضاد ( n ) مثل on the contrary
متضاد ( adj )
مخالفت کننده ( adj )
[تلفظ دو تای اولی "کانترری"است ، تلفظ آخری "ا" رو نداره ]
نقیض
پاد - باش
the merger is not contrary to the public interest
مدیر مخالف مصلحت عمومی نیست
بر خلاف، بر عکس، متضاد، مغایر، متقابل، معکوس، مخالف، خلاف، مقابل و. . .
against
1. To/the/quite the contrary
این اصلاحح هر جا باشه یعنی " برعکس" ، "اتفاقا برعکس" معنی میده و معمولا رلط دهنده دوتا جمله هستش نه فقط یک جمله.
2. بر خلاف، متضاد
3. کله شق، لجوج ( کسی که کاری مخالف بقیه انجام میده )
در مورد دوم و سوم، حالت صفت دارد، بر خلاف مورد اول که اسم بود.

بر عکس
معمولا به دو صورت زیر به کار میرود:
on the contrary مثال It wasn’t a good thing; on the contrary, it was a huge mistake. اون چیز خوبی نبود بر عکسش اون اشتباه بزرگی بود
quite the contrary مثال ‘Are they happy?’ ‘No, no, quite the contrary. ’ آیا اونا خوشحال بودند؟ نه نه کاملا برعکسش

بپرس