فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: contends, contending, contended
حالات: contends, contending, contended
• (1) تعریف: to strive against difficulties or opposition (usu. fol. by "with").
• مترادف: fight, grapple, strive, struggle, wrestle
• مشابه: battle, combat, compete, cope, deal
• مترادف: fight, grapple, strive, struggle, wrestle
• مشابه: battle, combat, compete, cope, deal
- The ship contended with the high waves until, finally, it capsized.
[ترجمه م.بختیاری] کشتی با امواج بلند مقابله کرد تا درنهایت واژگون شد|
[ترجمه گوگل] کشتی با امواج بلند دست و پنجه نرم کرد تا اینکه سرانجام واژگون شد[ترجمه ترگمان] این کشتی با امواج بلند خود تا زمانی که در نهایت واژگون شد، مخالف بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The prime minister is having to contend with criticism from his own party.
[ترجمه جواد] نخست وزیر مجبور است با انتقادهای حزب خودش مقابله کند|
[ترجمه گوگل] نخست وزیر مجبور است با انتقادات حزب خود مقابله کند[ترجمه ترگمان] نخست وزیر مجبور است از حزب خود انتقاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to strive in competition or rivalry.
• مترادف: compete, contest, vie
• مشابه: battle, duel, fight, jostle, joust, strive, war
• مترادف: compete, contest, vie
• مشابه: battle, duel, fight, jostle, joust, strive, war
- They are one of several teams contending for the championship title.
[ترجمه گوگل] آنها یکی از چندین تیمی هستند که برای کسب عنوان قهرمانی مدعی هستند
[ترجمه ترگمان] آن ها یکی از تیم های متعددی هستند که برای عنوان قهرمانی رقابت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها یکی از تیم های متعددی هستند که برای عنوان قهرمانی رقابت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to strive in argument; dispute; debate.
• مترادف: altercate, argue, debate, disagree, dispute
• متضاد: concur
• مشابه: clash, combat, compete, feud, fight, quarrel, spar, spat, squabble, wrangle
• مترادف: altercate, argue, debate, disagree, dispute
• متضاد: concur
• مشابه: clash, combat, compete, feud, fight, quarrel, spar, spat, squabble, wrangle
- They angrily contended about which plan was best.
[ترجمه گوگل] آنها با عصبانیت در مورد اینکه کدام طرح بهترین است، بحث کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها با عصبانیت ادعا کردند که کدام نقشه بهترین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها با عصبانیت ادعا کردند که کدام نقشه بهترین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't want to contend with you about this matter any longer.
[ترجمه راحین] نمیخوام دیگه در این باره باهات بحث کنم.|
[ترجمه گوگل] من نمی خواهم بیشتر از این با شما در مورد این موضوع بحث کنم[ترجمه ترگمان] دیگر نمی خواهم در این مورد با تو حرف بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: contendingly (adv.)
مشتقات: contendingly (adv.)
• : تعریف: to assert in argument; state forcefully.
• مترادف: argue, assert, avow, claim, maintain
• مشابه: affirm, allege, asseverate, aver, contest, debate, declare, insist, profess, pronounce, propound, protest, state
• مترادف: argue, assert, avow, claim, maintain
• مشابه: affirm, allege, asseverate, aver, contest, debate, declare, insist, profess, pronounce, propound, protest, state
- I've heard your arguments, but I still contend that humanity is basically good.
[ترجمه گوگل] من استدلال های شما را شنیده ام، اما همچنان معتقدم که انسانیت اساساً خوب است
[ترجمه ترگمان] من استدلال های شما را شنیده ام، اما هنوز ادعا دارم که بشریت اساسا خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من استدلال های شما را شنیده ام، اما هنوز ادعا دارم که بشریت اساسا خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید