معنی: جمع کردن، منقبض کردن، تنگ کردنمعانی دیگر: هم کشیدن، (خود را) جمع کردن، همفشردن، ترنجیدن، محدود کردن، مقید کردن، دست و بال بسته کردن، در تنگنا قرار دادن، وبال گردن شدن، منقب کردن
[ترجمه گوگل]این دارو باعث انقباض عروق خونی می شود [ترجمه ترگمان]این دارو باعث می شود رگ های خونی منقبض شوند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. But the drive to constrict the activities of minority religions is unlikely to have the desired result.
[ترجمه سعید پارساپور ] اما انگیزش به کاستن از فعالیتها نزد اقلیتهای دینی، بنظر تاثیر مطلوبی نداشته است
|
[ترجمه گوگل]اما تلاش برای محدود کردن فعالیتهای ادیان اقلیت بعید است که نتیجه مطلوبی داشته باشد [ترجمه ترگمان]اما انگیزه محدود کردن فعالیت های مذاهب اقلیت بعید است که نتیجه مطلوب را داشته باشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. There were shapes of spruces rising to constrict a sky full of great cold stars.
[ترجمه گوگل]شکلهایی از صنوبر وجود داشت که برای منقبض کردن آسمانی پر از ستارههای سرد بزرگ بالا میرفتند [ترجمه ترگمان]اشکال of در حال بالا رفتن بود تا آسمان را پر از ستاره های سرد بزرگ کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Criticism and poetics both constrict the text by making it conform to a meaning or to a model.
[ترجمه گوگل]نقد و شاعری هر دو متن را با انطباق با یک معنا یا مدل محدود می کنند [ترجمه ترگمان]از این رابطه، هر دو متن را با تبدیل آن به یک معنا و یا به یک مدل محدود می کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. He can have anything, but chooses to constrict his life.
[ترجمه گوگل]او می تواند هر چیزی داشته باشد، اما تصمیم می گیرد زندگی خود را محدود کند [ترجمه ترگمان]اون میتونه هر چیزی داشته باشه، اما انتخاب میکنه که زندگیش رو باز کنه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Certain triggers dilation and constrict these vessels.
[ترجمه گوگل]برخی باعث گشاد شدن و انقباض این عروق می شوند [ترجمه ترگمان]به طور خاص باعث انبساط و انقباض این رگ ها می شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. In severe cases, the airway can constrict.
[ترجمه گوگل]در موارد شدید، راه هوایی ممکن است منقبض شود [ترجمه ترگمان]در موارد شدید، راه تنفسی می تواند منقبض شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Small doses constrict the blood vessels and large doses dilate the blood vessel.
[ترجمه گوگل]دوزهای کوچک رگ های خونی را منقبض می کند و دوزهای زیاد رگ های خونی را گشاد می کند [ترجمه ترگمان]دوزهای کم رگ های خونی و دوزهای بزرگ را منبسط می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Corset: Article of clothing worn to shape or constrict the torso.
[ترجمه گوگل]کرست: لباسی که برای شکل دادن یا منقبض کردن نیم تنه پوشیده می شود [ترجمه ترگمان]corset: ماده لباس هایی که برای شکل گرفتن و یا انقباض پیکر بندی شده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. Tending draw together or constrict tissues ; styptic.
[ترجمه گوگل]کشیدن بافت ها به هم یا منقبض کردن ممتنع [ترجمه ترگمان]Tending به دور هم جمع می شوند و یا بافت های منقبض را منقبض می کنند؛ styptic [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Don't constrict your hair with tight hair bands and hats.
[ترجمه گوگل]موهای خود را با بندهای موی تنگ و کلاه منقبض نکنید [ترجمه ترگمان]موهات رو با موهای سفت گره نکن و کلاه و کلاه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. One pupil will concurrently constrict in reflexive response to light shined in the other.
[ترجمه گوگل]یک مردمک به طور همزمان در پاسخ بازتابی به نوری که در دیگری تابیده می شود منقبض می شود [ترجمه ترگمان]یک دانش آموز به طور همزمان در واکنش به نور در نور دیگر، انقباض می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Perhaps, peripheral blood vessels are mistakenly told to constrict, increasing blood pressure.
[ترجمه گوگل]شاید به اشتباه گفته شود که رگ های خونی محیطی منقبض شده و فشار خون را افزایش می دهد [ترجمه ترگمان]شاید رگ های خونی محیطی به اشتباه گفته می شود که منقبض می شوند و فشار خون را افزایش می دهند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Are you sure to constrict the picture database?
[ترجمه گوگل]آیا مطمئن هستید که پایگاه داده تصویر را محدود می کنید؟ [ترجمه ترگمان]آیا مطمئنید که پایگاه داده تصویر را منقبض می کنید؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• compress, make smaller, tighten to constrict something means to squeeze it tightly. if something constricts you, it limits your actions so that you cannot do what you want to do.