فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: constrains, constraining, constrained
مشتقات: constrainable (adj.), constrainingly (adv.), constrainer (n.)
حالات: constrains, constraining, constrained
مشتقات: constrainable (adj.), constrainingly (adv.), constrainer (n.)
• (1) تعریف: to cause by physical, moral, or other compulsion; compel; oblige.
• مترادف: compel, impel, oblige
• مشابه: bind, coerce, force, obligate, pressure, require
• مترادف: compel, impel, oblige
• مشابه: bind, coerce, force, obligate, pressure, require
- His sense of duty constrained him to speak out.
[ترجمه امیری] حس وظیفه شناسی اش، اورا ناگزیر ساخت تا دهن باز کند ( صحبت کند ) .|
[ترجمه گوگل] احساس وظیفه او را مجبور به صحبت کردن کرد[ترجمه ترگمان] حس وظیفه شناسی او را مجبور می کرد که با او حرف بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to keep within tight restrictions; confine.
• مترادف: confine, curb, limit, restrict
• مشابه: bind, enclose, leash, pinch
• مترادف: confine, curb, limit, restrict
• مشابه: bind, enclose, leash, pinch
- The tight jacket constrained her movements.
[ترجمه @l!] ژاکت تنگ حرکاتش رو محدود کرده بود.|
[ترجمه گوگل] ژاکت تنگ حرکات او را محدود می کرد[ترجمه ترگمان] ژاکت تنگ حرکاتش را به هم می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He thought that doing commercial art would constrain his creativity.
[ترجمه گوگل] او فکر می کرد که انجام هنر تجاری خلاقیت او را محدود می کند
[ترجمه ترگمان] او فکر می کرد که انجام دادن هنر تجاری خلاقیت او را محدود خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او فکر می کرد که انجام دادن هنر تجاری خلاقیت او را محدود خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to hold back; restrain.
• مترادف: inhibit, restrain
• مشابه: bind, encumber, repress, stifle
• مترادف: inhibit, restrain
• مشابه: bind, encumber, repress, stifle
- The guards constrained the defiant prisoner.
[ترجمه بهنام اسحاقی] نگهبانان جلوی زندانی نافرمان راگرفتند|
[ترجمه پویا شفیعی] نگهبانان زندانی سرکش را محدود کردند.|
[ترجمه گوگل] نگهبانان زندانی سرکش را محدود کردند[ترجمه ترگمان] نگهبانان، متهم را به زور به هم انداختند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Modesty constrains him from boasting of his latest accomplishments.
[ترجمه امیری] فروتنی اورا از به رخ کشیدن دستاورد های اخیرش، باز میدارد.|
[ترجمه گوگل] فروتنی او را از لاف زدن به آخرین دستاوردهایش باز می دارد[ترجمه ترگمان] عفت کلام او را بر زبان می آورد که از آخرین موفقیت های او سخن بگوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید