اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act or process of conquering.
• مترادف: defeat, subjugation, vanquishment
• مشابه: domination, mastery, occupation, rout, subjection, takeover, triumph, victory
• مترادف: defeat, subjugation, vanquishment
• مشابه: domination, mastery, occupation, rout, subjection, takeover, triumph, victory
- The army celebrated its easy conquest of the capital city.
[ترجمه Mehrdad] ارتش فتح آسان پایتخت را جشن گرفت.|
[ترجمه گوگل] ارتش فتح آسان پایتخت را جشن گرفت[ترجمه ترگمان] ارتش فتح آسان شهر را جشن گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The conquest of these lands brought disease and misery to the native populations.
[ترجمه گوگل] فتح این سرزمین ها برای مردم بومی بیماری و بدبختی به همراه داشت
[ترجمه ترگمان] فتح این سرزمین ها باعث ایجاد بیماری و بدبختی مردم بومی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فتح این سرزمین ها باعث ایجاد بیماری و بدبختی مردم بومی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: something gained by conquering, such as territory, riches, or the like.
• مترادف: booty, loot
• مشابه: plunder, prize, treasure
• مترادف: booty, loot
• مشابه: plunder, prize, treasure
- The pirates surveyed their conquest with satisfaction.
[ترجمه گوگل] دزدان دریایی فتح خود را با رضایت بررسی کردند
[ترجمه ترگمان] دزدان دریایی پیروزی خود را با رضایت ورانداز کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دزدان دریایی پیروزی خود را با رضایت ورانداز کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a person whose love or favor has been captured.
• مشابه: catch, sweetheart
• مشابه: catch, sweetheart
- We saw her showing off her latest conquest at the party.
[ترجمه گوگل] ما او را در حال نشان دادن آخرین پیروزی خود در مهمانی دیدیم
[ترجمه ترگمان] ما او را دیدیم که آخرین conquest را در جشن به نمایش گذاشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما او را دیدیم که آخرین conquest را در جشن به نمایش گذاشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید