conjure

/ˈkɑːndʒər//ˈkʌndʒə/

معنی: التماس کردن به، جادو کردن، سحر کردن
معانی دیگر: (به ویژه با سوگند) استدعا کردن، التماس کردن، (در اصل) هم قسم شدن، هم سوگند شدن (در توطئه و غیره)، (از راه ورد و جادو) احضار روح کردن، (شیاطین یا اجنه را) فراخواندن، طلسم کردن، تردستی کردن، شعبده بازی کردن، سوگند دادن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: conjures, conjuring, conjured
(1) تعریف: to do or produce by or as if by magic or sleight of hand.
مشابه: produce

- The magician conjured a rabbit from a hat.
[ترجمه شان] شعبده باز با تردستی، از داخل کلاه یک خرگوش بیرون آورد.
|
[ترجمه گوگل] شعبده باز یک خرگوش را از کلاه به یاد آورد
[ترجمه ترگمان] جادوگر یک خرگوش را از کلاه بیرون آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to call forth or appeal to (a spirit or devil).
مترادف: call, call forth, evoke, invoke, summon
مشابه: arouse, raise

- In this scene, the witches chant, seeking to conjure evil spirits.
[ترجمه شان] در این صحنه، جادو گران در جستجوی ارواح خبیث ، آنان را احضار می کنند.
|
[ترجمه گوگل] در این صحنه، جادوگران به دنبال تجسم ارواح شیطانی شعار می دهند
[ترجمه ترگمان] در این صحنه، جادوگرها در جستجوی ارواح خبیث هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: conjure up
(1) تعریف: to call forth or appeal to a spirit or devil.

- The accusation was that she had conjured.
[ترجمه شان] اتهام آن زن، اقدام به سحر و جادو بود .
|
[ترجمه گوگل] اتهام این بود که او تداعی کرده بود
[ترجمه ترگمان] اتهام این بود که او سحر و جادو کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to practice magic or magicians' tricks.

جمله های نمونه

1. conjure up
1- (با چشم بندی یا سحر و جادو) احضار کردن

2. i conjure you to consider my case
شما را (به مقدسات ) قسم می دهم که به کار من رسیدگی کنید.

3. a name to conjure with
نام معروف و ذی نفوذ،آدم مهم و سرشناس

4. he claims that he can conjure up spirits
او ادعا می کند که می تواند ارواح را فرا بخواند.

5. He could conjure coins from behind people's ears.
[ترجمه گوگل]او می توانست از پشت گوش مردم سکه بسازد
[ترجمه ترگمان]او می تواند سکه ها را از پشت گوش مردم بیرون بکشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. How am I expected to conjure up a meal for six of his friends with almost nothing in the fridge?
[ترجمه گوگل]چگونه از من انتظار می رود که برای شش نفر از دوستان او یک وعده غذایی درست کنم که تقریباً هیچ چیز در یخچال نیست؟
[ترجمه ترگمان]از کجا انتظار داشتم برای شش تا از دوستانش با تقریبا هیچ چیز در یخچال غذا درست کنم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I can't simply conjure up the money out of thin air.
[ترجمه Mary Ghiasy] از اسمون نمیتونم پول بیارم که!
|
[ترجمه گوگل]من نمی توانم به سادگی پول را از هوای رقیق درآورم
[ترجمه ترگمان]من نمی تونم به سادگی پول رو از هوای رقیق درست کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Her grandfather taught her to conjure.
[ترجمه گوگل]پدربزرگش به او تداعی کردن را یاد داد
[ترجمه ترگمان]پدربزرگش بهش یاد داد که جادو کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. When we think of adventurers, many of us conjure up images of larger-than-life characters trekking to the North Pole.
[ترجمه گوگل]وقتی به ماجراجویان فکر می‌کنیم، بسیاری از ما تصاویری از شخصیت‌های بزرگ‌تر در حال پیاده روی به قطب شمال را تداعی می‌کنیم
[ترجمه ترگمان]وقتی در مورد ماجراجویان فکر می کنیم، بسیاری از ما تصاویری از شخصیت های زنده و بزرگ تر را یاد می گیریم که به قطب شمال سفر می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Unfortunately, I can't just conjure up the money out of thin air!
[ترجمه گوگل]متأسفانه، من نمی توانم فقط از هوای رقیق پول را تصور کنم!
[ترجمه ترگمان]متاسفانه، من نمی تونم پول رو از هوای رقیق درست کنم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. What does the word "feminist" conjure up for you?
[ترجمه گوگل]کلمه "فمینیست" چه چیزی را برای شما تداعی می کند؟
[ترجمه ترگمان]واژه \"فمینیستی\" برای شما چه معنایی دارد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I conjure you most earnestly to reconsider your position.
[ترجمه گوگل]من شما را با جدیت ترغیب می کنم که در موضع خود تجدید نظر کنید
[ترجمه ترگمان]من به شما اجازه می دهم که در موقعیت خود تجدید نظر کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Dieting always seems to conjure up images of endless salads.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد رژیم گرفتن همیشه تصاویری از سالادهای بی پایان را تداعی می کند
[ترجمه ترگمان]Dieting همیشه به نظر می رسد که تصاویری از سالاد بی پایانی را به نمایش می گذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He strained to conjure up her face and voice, but they had vanished.
[ترجمه گوگل]او تلاش کرد تا چهره و صدای او را تداعی کند، اما آنها ناپدید شده بودند
[ترجمه ترگمان]سعی کرد قیافه و صدایش را به خود جلب کند، اما ناپدید شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I cannot but conjure up the memories of the good old days.
[ترجمه کتایون] هیچ کاری بجز تداعی خاطرات گذشته را نمی توانم انجام دهم
|
[ترجمه شان] هیچ کاری به جز یادآوری روز های خوب گذشته، نمی توانم انجام دهم.
|
[ترجمه گوگل]نمی توانم خاطرات روزهای خوب گذشته را تداعی نکنم
[ترجمه ترگمان]خاطره روزه ای خوش قدیم را نمی توانم به یاد بیاورم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

التماس کردن به (فعل)
conjure, implore

جادو کردن (فعل)
enchant, conjure

سحر کردن (فعل)
witch, fascinate, spellbind, enchant, conjure, practise magic, practise surcery

انگلیسی به انگلیسی

• implore, appeal; invoke, summon; perform magic, bewitch
if you conjure something into existence, you make it appear as if by magic.
if you conjure up a memory, picture, or idea, you create it in your mind.

پیشنهاد کاربران

✍ توضیح: To summon or call forth, often through magic or imagination 🧙‍♂️✨
🔍 مترادف: Summon
✅ مثال: The magician conjured a rabbit out of his hat, amazing the audience.
1. شعبده بازی کردن. تردستی کردن. چشم بندی کردن 2. با شعبده بازی ( کاری را ) کردن 3. از غیب حاضر کردن 4. ( روح ) احضار کردن 5. مجسم کردن. تصویر کردن 6. به خاطر آوردن. ( در خاطر ) زنده کردن 7. ( عامیانه ) سر هم کردن
...
[مشاهده متن کامل]

مثال:
I can't conjure up the words to say how I feel
من نمی توانم لغات را برای گفتن اینکه چه احساسی دارم سر هم کنم.

1. فراخواندن. احضار کردن
2. تداعی کردن
3. تجسم کردن
تجسم کردن
conjure verb
شعبده باری کردن
پدیدار کردن ، ظاهر کردن، رقم زدن
conjure up phrasal verb
به یادآوردن به فکر واداشتن
ظاهر کردن با شعبده
conjure noun
شعبده باز
به یاد اوردن
1.
To call ( an image ) to the mind
To bring to mind
To evoke
2.
( of a word, sound, smell, etc )
To cause someone to think of something
ظاهر کردن
قسم دادن ( به مقدسات )
پدیدار کردن، به عرصه ظهور آوردن
تداعی کردن
احضار روح
تصویری را به ذهن آوردن
احضار روح، فراخوانی ( شیاطین و اجنه و غیره ) - جادوگری، تردستی، شعبده بازی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس