congest

/kənˈdʒest//kənˈdʒest/

معنی: متراکم کردن، انبوه شدن، گرفته کردن
معانی دیگر: ( مجاری بینی و گلو و غیره) گرفته شدن، گرفتن، محتقن شدن یا کردن، بسته شدن، پر از اخلاط شدن، (رگ ها) پر خون شدن، خون گرفته شدن، پر ازدحام شدن، شلوغ شدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: congests, congesting, congested
(1) تعریف: to fill to excess; overcrowd; clog.
مشابه: clog

- The crowd congested the small waiting room.
[ترجمه گوگل] جمعیت اتاق انتظار کوچک را شلوغ کرده بود
[ترجمه ترگمان] جمعیت اتاق انتظار را به هم می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in pathology, to cause an excessive accumulation of blood in (an organ or vessel).
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: congestible (adj.), congestive (adj.), congestion (n.)
• : تعریف: to become clogged or overfilled.
مشابه: clog

جمله های نمونه

1. The roads to Bordeaux were heavily congested.
[ترجمه گوگل]جاده های بوردو به شدت شلوغ بود
[ترجمه ترگمان]جاده بوردو به شدت متراکم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The city streets were congested with vehicles.
[ترجمه گوگل]خیابان های شهر مملو از وسایل نقلیه بود
[ترجمه ترگمان]خیابان های شهر پر از وسایل نقلیه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Department stores are often congested before Christmas.
[ترجمه گوگل]فروشگاه های بزرگ اغلب قبل از کریسمس شلوغ هستند
[ترجمه ترگمان]فروشگاه های زنجیره ای اغلب قبل از کریسمس متراکم می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Many of Europe's airports are heavily congested.
[ترجمه گوگل]بسیاری از فرودگاه های اروپا به شدت شلوغ هستند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از فرودگاه های اروپا به شدت متراکم هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Traffic was already very congested by six thirty this morning, particularly on the M1 northbound.
[ترجمه گوگل]ترافیک در ساعت شش و نیم صبح امروز بسیار شلوغ بود، به ویژه در M1 به سمت شمال
[ترجمه ترگمان]ساعت شش و نیم صبح، ترافیک خیلی متراکم بود، به خصوص در قسمت ۱
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. His face congested with anger as the argument grew more heated.
[ترجمه گوگل]با شدت گرفتن مشاجره، صورتش از خشم پر شد
[ترجمه ترگمان]وقتی بحث بیشتر شد چهره اش از خشم درهم رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The roads out of Cornwall were heavily congested .
[ترجمه گوگل]جاده های خارج از کورنوال به شدت شلوغ بود
[ترجمه ترگمان]راه ها خارج از کورنوال به شدت متراکم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His throat congested with phlegm.
[ترجمه گوگل]گلویش از خلط احتقان شده بود
[ترجمه ترگمان]بغض گلویش را گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. His lungs seem to be congested.
[ترجمه Javad Keyhan] علی الظاهر ریه هایش پر شده از مایع ( ادم ریه کرده )
|
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد ریه هایش پر از احتقان است
[ترجمه ترگمان]به نظر میرسه ریه هاش باد کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Isn't the road congested?
[ترجمه گوگل]جاده شلوغ نیست؟
[ترجمه ترگمان]این جاده بهتر از این نیست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Some areas are congested with both cars and people.
[ترجمه گوگل]برخی از مناطق هم مملو از ماشین و هم از مردم است
[ترجمه ترگمان]برخی از مناطق با هر دو خودرو و هم افراد متراکم هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Wangfujing Street is always very congested.
[ترجمه گوگل]خیابان Wangfujing همیشه بسیار شلوغ است
[ترجمه ترگمان]خیابان Wangfujing همیشه خیلی شلوغ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The arteries in his neck had become fatally congested.
[ترجمه گوگل]رگ های گردنش به طرز مرگباری گرفتگی شده بود
[ترجمه ترگمان]The که در گردنش بود به شدت متراکم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He knew how the traffic congested at the junction of Seventh Avenue and Forty - second Street.
[ترجمه گوگل]او می دانست که چگونه ترافیک در تقاطع خیابان هفتم و خیابان چهل و دوم شلوغ شده است
[ترجمه ترگمان]می دانست که چگونه ترافیک در تقاطع خیابان هفتم و خیابان چهل و دوم جریان دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The traffic had been slightly congested there and I couldn't have accelerated to thirty miles an hour.
[ترجمه گوگل]ترافیک در آنجا کمی شلوغ شده بود و من نمی توانستم به 30 مایل در ساعت سرعت بدهم
[ترجمه ترگمان]ترافیک آن جا کمی بهتر شده بود و نمی توانستم بیش از سی مایل با سرعت حرکت کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

متراکم کردن (فعل)
assemble, accumulate, amass, condense, compress, collect, congest, jam

انبوه شدن (فعل)
congest, flocculate, overcrowd

گرفته کردن (فعل)
congest

انگلیسی به انگلیسی

• clog, crowd, fill overly full; become congested, become clogged; cause congestion

پیشنهاد کاربران

1 ) شلوغ شدن ، پرازدحام شدن
2 ) دچار احتقان شدن ( سینوس ها و . . . ) ، گرفتن
انباشته شدن
شلوغ بودن - تراکم یافتن

بپرس