conduct

/kənˈdəkt//kənˈdʌkt/

معنی: رفتار، سلوک، عمل اوردن، هدایت کردن، اداره کردن، بردن
معانی دیگر: اجرا، مدیریت، اداره، راهنمایی کردن، همراهی کردن، مشایعت کردن، مدیریت کردن، اجراکردن، (با: -self) مواظب رفتار خود بودن، (خوب) رفتار کردن، (برق و فیزیک) رسانا بودن، (برق) رساندن، انتقال دادن، (ارکستر و غیره) رهبری کردن، رسیدن (یا رساندن) به، منتهی شدن به

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the way one acts; behavior.
مترادف: actions, bearing, behavior, comportment, demeanor, deportment
مشابه: action, etiquette, form, manner, manners

- He was let out of prison for good conduct.
[ترجمه foad bahmani] او به دلیل رفتار خوب از زندان آزاد شد.
|
[ترجمه گوگل] او به دلیل حسن رفتار از زندان آزاد شد
[ترجمه ترگمان] به خاطر رفتار خوب از زندان آزاد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The defendant's conduct during the grueling trial was admirable.
[ترجمه گوگل] رفتار متهم در طول دادگاه طاقت فرسا قابل تحسین بود
[ترجمه ترگمان] رفتار متهم در طی محاکمه سخت قابل تحسینی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: guidance or course.
مترادف: administration, direction, guidance
مشابه: leadership, management, marshaling, operation, supervision

- The article gives a detailed account of the administration's conduct of the war.
[ترجمه گوگل] این مقاله شرح مفصلی از عملکرد دولت در جنگ ارائه می دهد
[ترجمه ترگمان] این مقاله شرح مفصلی از رفتار دولت در مورد جنگ می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: conducts, conducting, conducted
(1) تعریف: to comport or keep control of (oneself).
مترادف: behave, carry, comport, manage
مشابه: acquit, act, bear, demean, prosecute

- Utterly bored, the children nonetheless conducted themselves well.
[ترجمه گوگل] بچه‌ها که کاملاً خسته بودند، با این وجود رفتار خوبی داشتند
[ترجمه ترگمان] با این وجود، کودکان که کاملا خسته بودند، با این حال خودشان را به خوبی هدایت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was nervous, but she conducted herself very professionally at the interview.
[ترجمه A.A] او عصبی بود اما در مصاحبه خیلی حرفه ای رفتارکرد ( خودش را مدیریت کرد )
|
[ترجمه سعیده] او خیلی عصبی بود. ولی خیلی حرفه ای خودش رو در مصاحبه اداره کرد و پیش برد
|
[ترجمه گوگل] او عصبی بود، اما در مصاحبه بسیار حرفه ای رفتار کرد
[ترجمه ترگمان] او عصبی بود، اما خود را بسیار ماهرانه انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to manage and direct.

- Some of the staff are critical of the way the boss is conducting the business.
[ترجمه گوگل] برخی از کارکنان از شیوه ای که رئیس کسب و کار را انجام می دهد انتقاد می کنند
[ترجمه ترگمان] برخی از کارکنان از نحوه اداره کسب وکار انتقاد می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He conducts his affairs in a tightly organized manner.
[ترجمه گیلانه طاهرپرور] او امور خود را به شیوه ای کاملاً سازمان یافته انجام میدهد
|
[ترجمه فرید] او امورات کاریش را برویشی کاملا سازمان یافته انجام میدهد
|
[ترجمه گوگل] او امور خود را به شیوه ای کاملاً سازمان یافته انجام می دهد
[ترجمه ترگمان] کاره ای او را با نظم و ترتیبی بسیار منظم انجام می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to guide and lead.
مترادف: direct, lead, manage, pilot, transact
مشابه: control, escort, guide, hold, marshal, shepherd, steer, usher

- Every summer, she conducts tours to Italy.
[ترجمه فرید] او هر تابستان تور ایتالیا برگزار میکند
|
[ترجمه گوگل] هر تابستان، او تورهایی را به ایتالیا برگزار می کند
[ترجمه ترگمان] هر تابستان، او به ایتالیا سفر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to do or carry out.

- The police are conducting an investigation into the man's death.
[ترجمه گوگل] پلیس در حال انجام تحقیقات در مورد مرگ این مرد است
[ترجمه ترگمان] پلیس در حال انجام تحقیقات در مورد مرگ این مرد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The woman on the phone was conducting a survey.
[ترجمه Kia] زن داشت با تلفن یک نظرسنجی را هدایت می کرد.
|
[ترجمه Mohammad Zardosht] زنی که پشت تلفن بود، داشت یک نظرسنجی انجام میداد.
|
[ترجمه گوگل] زن تلفنی مشغول بررسی بود
[ترجمه ترگمان] زنی که روی تلفن نشسته بود یک بررسی انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to direct (a musical group or the playing of a piece of music).
مشابه: lead

- She conducted the orchestra in its summer concerts this year.
[ترجمه گوگل] او این ارکستر را در کنسرت های تابستانی امسال رهبری کرد
[ترجمه ترگمان] او این ارکستر را در کنسرت های تابستانی خود در سال جاری اجرا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This is the first time that he will be conducting Beethoven's ninth symphony.
[ترجمه گوگل] این اولین بار است که او نهمین سمفونی بتهوون را رهبری می کند
[ترجمه ترگمان] این اولین باری است که او سمفونی نهم بتهوون را اجرا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to allow passage through or along, as of heat or electricity.
مترادف: carry, transmit
مشابه: channel, convey, pipe

- Those wires conduct electricity to the building.
[ترجمه گوگل] این سیم ها برق را به ساختمان هدایت می کنند
[ترجمه ترگمان] آن سیم ها برق را به ساختمان منتقل می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to lead.
مترادف: direct, lead
مشابه: manage, officiate, perform, steer

(2) تعریف: to direct the performance of music.
مشابه: lead

- Do you know who will be conducting in tonight's performance?
[ترجمه M] میدونی یا میدونید اجرای امشب رو کی رهبری میکنه ( رهبری ارکست )
|
[ترجمه گوگل] آیا می دانید در اجرای امشب چه کسی رهبری خواهد کرد؟
[ترجمه ترگمان] می دانید که امشب چه کسی اجرای آن را اجرا خواهد کرد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. conduct that pertains to a lady
رفتاری که شایسته ی یک خانم است

2. discreditable conduct
رفتار شرم آور

3. equivocal conduct
رفتار مشکوک

4. heroic conduct
رفتار قهرمانانه

5. his conduct caused me the deepest pain
رفتار او مرا عمیقا رنج می داد.

6. his conduct was admirable
رفتار او تحسین انگیز بود.

7. infamous conduct
رفتار ننگ آور

8. irregular conduct
رفتار غیرعادی

9. right conduct
رفتار درست

10. the conduct of everyday business
اجرای امور روزمره

11. they conduct all kinds of business
آنان انواع معاملات را انجام می دهند.

12. they conduct experiments on mice
آنها روی موش ها آزمایش می کنند.

13. to conduct a fact-finding mission
یک ماموریت واقعیت یابی را سرپرستی کردن

14. to conduct oneself with honor
با درستکاری رفتار کردن

15. his light conduct and his intemperate opinions
رفتار سبک سرانه و عقاید افراط آمیز او

16. the children's conduct grieved their mother
رفتار آن بچه ها مادرشان را ناراحت کرد.

17. the rules of conduct in the office
دستور رفتار در اداره

18. she kept crabbing the conduct of her neighbors
او مرتبا رفتار همسایگان خود را مورد خرده گیری قرار می داد.

19. the papers flagellated his conduct
روزنامه ها از رفتارش انتقاد کردند.

20. he believed that laws modify conduct
او معتقد بود که قانون رفتار را تعدیل می کند.

21. he asked students to regulate their conduct
از دانشجویان خواست که رفتار خود را اصلاح کنند.

22. he was unable to explain his strange conduct
او قادر نبود رفتار عجیب و غریب خود را توجیه کند.

23. This is a conduct that beseems a gentleman.
[ترجمه گوگل]این رفتاری است که یک جنتلمن به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان]این رفتار یک آقا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. 25 officers were investigated following allegations of improper conduct during the murder inquiry.
[ترجمه گوگل]25 افسر در پی ادعای رفتار نامناسب در جریان تحقیقات قتل مورد بازجویی قرار گرفتند
[ترجمه ترگمان]در پی اتهامات رفتار نامناسب در طی تحقیقات مربوط به قتل، ۲۵ افسر مورد بازجویی قرار گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. From beginning to end his conduct had been despicable and wicked.
[ترجمه گوگل]از ابتدا تا انتها رفتار او نفرت انگیز و شریرانه بود
[ترجمه ترگمان]از آغاز تا پایان رفتار او زشت و شریر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. This conduct is more than I can digest.
[ترجمه گوگل]این رفتار بیش از آن است که بتوانم هضم کنم
[ترجمه ترگمان]این رفتار بیش از آن چیزی است که من هضم کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. We accused him of immortal conduct toward her.
[ترجمه گوگل]ما او را به رفتار جاودانه با او متهم کردیم
[ترجمه ترگمان]ما او را از رفتار immortal نسبت به او متهم کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. Her family was given safe conduct to Britain when civil war broke out.
[ترجمه گوگل]هنگامی که جنگ داخلی آغاز شد، خانواده او رفتار امنی در بریتانیا داشتند
[ترجمه ترگمان]هنگامی که جنگ داخلی آغاز شد خانواده اش به انگلستان منتقل شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. Such conduct is unworthy of praise.
[ترجمه گوگل]چنین رفتاری شایسته ستایش نیست
[ترجمه ترگمان]این رفتار شایسته تمجید نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. We condemned him for his bad conduct.
[ترجمه گوگل]ما او را به خاطر رفتار بدش محکوم کردیم
[ترجمه ترگمان]ما او را به خاطر رفتار bad محکوم کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رفتار (اسم)
action, exploit, gesture, behavior, conduct, treatment, manner, demeanor, bearing, dealing, deportment, comportment, thews, step, demarche, ethic, gest

سلوک (اسم)
behavior, conduct, demeanor, bearing, deportment, behaviour

عمل اوردن (فعل)
carry out, execute, conduct, produce, manufacture

هدایت کردن (فعل)
conduct, lead, direct, rede, steer, navigate

اداره کردن (فعل)
address, execute, operate, conduct, direct, man, moderate, manage, manipulate, administer, run, rule, wield, administrate, keep, steer, helm, chairman, preside, engineer, officiate, stage-manage

بردن (فعل)
snatch, remove, bear, abstract, take, win, take away, carry, convey, conduct, propel, lead, steer, pack, transport, drive, port

تخصصی

[عمران و معماری] هدایت
[برق و الکترونیک] هدایت کردن
[فوتبال] رفتار
[مهندسی گاز] هدایت کردن
[حقوق] هدایت کردن، رهبری کردن، اداره کردن، رفتار کردن، انتقال دادن، هدایت، اداره، رفتار

انگلیسی به انگلیسی

• behavior; management
behave; manage; direct an orchestra or other musical ensemble; transfer, transmit
when you conduct an activity or task, you organize it and do it. verb here but can also be used as an uncount noun. e.g. secrets are essential to the conduct of a war.
the way you conduct yourself is the way you behave; a formal use. verb here but can also be used as an uncount noun. e.g. the minister had several good reasons for his conduct.
when someone conducts an orchestra or choir, they stand in front of it and direct its performance.
if something conducts heat or electricity, it allows heat or electricity to pass through it.

پیشنهاد کاربران

تفاوت Conduct و Perform:
هر دو تقریبا به یک معنی هستن اما
در conduct تمرکز روی نقش "انجام از طریق هدایت و رهبریه"
اما
در perform تمرکز روی "تماشا شدن به هنگام انجام" هست.
در ادبیات تحقیق و نگارش علمی به انجام یک تحقیق علمی و انتشار گزارش اون در قالب مقاله گفته میشه، انجام یک تحقیق یا کار پژهشی= conduct
سیره
اگر " اسم " باشد به معنای :
رفتار و کردار
اگر " فعل " باشد :
۱ - عملی کردن - انجام دادن - عمل کردن
۲ - رفتار کردن conduct yourself
۳ - هدایت کردن ( اداره کردن )
بر عهده داشتن
رفتار
مثال: The teacher praised her conduct during the class.
معلم رفتار او را در طول کلاس تحسین کرد.
conduct: هدایت کردن
بکار گرفتن
صورت گرفتن ( بسیاری از پژوهش ها در این زمینه صورت گرفته است )
👈🏿 واژه ( با جداسازی اجزاء تشکیل دهنده ) : conduct 💎 تلفظ واژه: ken - DUKT ✅ معادل کاربردی، فارسی و توضیح واژه: عبوردادن، هدایت کردن ⭐ اجزاء و عناصر واژه ( ریشه، پیشوند یا پسوند ) در پزشکی : duct -
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : conduct
✅️ اسم ( noun ) : conduct / conductance / conduction / conductivity / conductor
✅️ صفت ( adjective ) : conductive
✅️ قید ( adverb ) : conductively
برگزار کردن
برگزاری انتخابات conduct the election
بریم همه معانیش رو با هم بررسی کنیم بترکونیمش بِره
۱. برنامه ریزی و به انجام رساندن کاری - انجام دادن [فعل]
همراه مفعول میان همیشه
چند تا مثال بزنم روشن شید داستان از چه قراره
The police are conducting an investigation into last week's robbery : پلیس در حال انجام تحقیقات در مورد سرقت هفته گذشته است
...
[مشاهده متن کامل]

? Who will be conducting the meeting : چه کسی جلسه را اداره خواهد کرد؟
The committee is expected to conduct hearings in May : انتظار می رود این کمیته در ماه مه جلسات استماع خود را برگزار کند.
scientists are conducting research/experiments : دانشمندان در حال انجام تحقیقات/آزمایشات هستند
I like the way the company conducts business : من روشی که شرکت کسب و کار خود را اداره میکند دوست دارم ( طوری که بیزنس میکنه رو دوس دارم )
They conduct all kinds of business : آنان انواع معاملات را انجام می دهن
🚨 نکته : اولین کاربرد کلمه ی Conduct بسیار بسیار نزدیک به Do هست و تقریباً میشه اونارو مترادف هم دونست ( البته فقط اولین کاربرد Conduct مترادف do هست. معانی دیگه ای همداره که معرادف do نیستن )
۲. هدایت کردن - عبور دادن ( الکتریسیته یا گرما از جایی به جای دیگر / در فیزیک بکار میره. مثلاً یک فلز برق را از خودش عبور میده. در اینجا از کاربرد دوم فعل Conduct استفاده میشه ) [فعل]
همراه مفعول میان
Metals conduct electricity well : فلزات الکتریسیته را به خوبی هدایت می کنند ( از خود عبور میدهند )
Copper conducts electricity well : مس برق را خوب هدایت می کند
۳. هدایت و رهبری کردن اجرای موسیقی ( هدایت ارکستر - هدایت موسیقی دانان و خواننده ها توسط رهبر ارکستر ) [فعل]
An orchestra conducted by a famous person : ارکستری که توسط شخص معروفی هدایت می شود
He conducts the choir with great skill and emotion : او گروه کر را با مهارت و احساس بسیار رهبری می کند ( object )
conducting the music of Mozart : رهبری موسیقی موتزارت ( object )
She conducts extremely well : او به طرز فوق العاده خوبی ( ارکسترا را ) هدایت و رهبری میکند ( no object : بدون مفعول )
۴. راهنمایی و هدایت کردن افراد به سمت جایی ( همون بُردَنِ یا همراهی کردن افراد به جایی ) : مثلاً مهمانتون را تا لابی یا تا در خروج همراهی میکنی تا تشریف فرمایی کنن برن خونه هاشون [فعل]
The secretary conducted her to the door : منشی او را تا دم در همراهی کرد
Our guide slowly conducted us through the museum : راهنمامون به آرامی ما را در موزه هدایت کرد ( ما را برد و جاهای مختلف موزه رو نشونمون داد )
Our guide conducted us along the path : راهنمامون ما را در طول مسیر هدایت کرد
۵. گاهی بعد از Conduct واژگانی مثل Yourself/himself/herself/themselves میاد. ترجمه اش میشه رفتار کردن. خصوصاً نوعی که شما در اجتماع جلوی بقیه رفتار میکنی
he conducted himself like a gentleman : او مثل یک آقا رفتار کرد
The way you conduct yourself in an interview often determines whether or not you get the job : نحوه رفتار شما در یک مصاحبه اغلب تعیین می کند که آیا شغل را بدست آورید یا نه
She conducted herself as a professional and earned the respect of her coworkers : او به عنوان یک حرفه ای رفتار کرد و احترام همکارانش را به دست آورد
I don't approve of the way he conducts himself : من رفتار او را تایید نمی کنم
۶. روشی که چیزی مدیریت یا هدایت می شود ( مدیریت - اجرا / هدایت ) [اسم]
🚨 با of میادش
Laws and regulations control the conduct [=management] of business and trade : قوانین و مقررات مدیریت ( اجرای ) کسب و کار و تجارت را کنترل می کنند
۷. روشی که یک فرد در یک مکان یا موقعیت خاص رفتار می کند ( یعنی نوع رفتاریک فرد که هنگام ترجمه نوعش را هم نمیگیم و فقط میشه رفتار ) [اسم غیرقابل شمارش] یعنی هیچوقت s جمع نمیگیره
His conduct was admirable : رفتار او تحسین انگیز بود.
A panel investigated her conduct and she was subsequently fired : هیئتی درباره رفتار او تحقیق کرد و متعاقباً اخراج شد
His personal conduct reflected poorly on the company. [=he behaved in a way that made the company look bad] : رفتار شخصی او در شرکت بازتاب ضعیفی داشت. [=او طوری رفتار کرد که باعث شد شرکت بد جلوه کند]
professional/sexual conduct : رفتار حرفه ای/جنسی
همین تعاریف به انگلیسی میشن :
VERB
1. to plan and do ( something, such as an activity )
2. technical : to allow ( heat or electricity ) to move from one place to another
3. to direct the performance of ( musicians or singers )
4. formal : to guide or lead ( someone ) through or around a place
5. Conduct Yourself : to behave especially in a public or formal situation
NOUN
6. the way that something is managed or directed
7. the way that a person behaves in a particular place or situation
اشکال دیگه ی فعل CONDUCT :
CONDUCTS
CONDUCTED
CONDUCTING
CONDUCTION هم ازین فعل گرفته شده
RE4 EXAMPLE :
Soon after, the News was out to the whole world revealing that it was the fault of a secret viral experiment conducted by the international pharmaceutical Enterprise, Umbrella

engage = استخدام کردن
● انجام دادن
● رفتار ( کردن )
● هدایت کردن ( رسانایی داشتن )
■ نحوه
رِساناییدَن.
⓵ انجام دادن ، اجرا کردن
⓶ راهنمایی کردن ، هدایت کردن
⓷ رفـتار ، کـردار

انضباط
noun
رفتار
[behavior in public]
1 ) bad/excellent/disgraceful conduct
2 ) The club has a strict code ( = set of rules ) of conduct
اداره،
مدیریت
1 ) The report asks many questions about the day - to - day conduct of the industry's affairs
...
[مشاهده متن کامل]

2 ) All registered brokers or dealers that use computers in the conduct of their business are subject to the requirements of this rule
سلوک،
سبک عملکرد
[in public]
the particular way in which someone behaves:
1 ) The report found that his treatment of his staff was "inconsistent with the high standard of conduct expected of senior executives"
2 ) The coalition adopted a voluntary code of ethics and standards for business conduct
verb
( خوب ) رفتار کردن،
مواظب رفتار خود بودن
1 ) How should I conduct myself at these dinners? I know nothing about etiquette
2 ) I won’t tell them how to conduct their lives
3 ) We expect members of our industry to conduct themselves with the highest levels of integrity
کاری ( شاد ) کردن،
شاد کردن کاری
to do something, or make something happen:
1 ) We seek to conduct business in an ethical manner
2 ) Staff meetings were conducted in various locations
3 ) In February, he resigned from the board after regulators barred him from conducting securities transactions for four months
انجام شدن،
بعمل آمدن
[formal use]
to organize a particular activity in order to find out or prove facts:
1 ) conduct a poll/study/survey
They conducted a survey to find out what type of technical support customers might want
2 ) Much of what is known about career management systems is based on the research conducted in western countries
3 ) Tests conducted by the Environmental Protection Agency on Tuesday showed asbestos in unacceptable levels in soil and debris at the site
4 ) Initial startup at the station took place in June, 2005 using normal startup . procedures
Mechanical runs were conducted without incident.


Noun :
1.
behaviour
way of behaving
actions
acts
activities
deeds
اعمال و رفتار
2.
running
direction
control
3.
ARCHAIC
the action of leading; guidance
Requirements of civil conduct
الزاماتِ رفتارِ مدنی
حال
برای من تو ما آن ها ؛ هدایت
برای او / آن / آن؛ هدایت می کند
وجه وصفی معلوم به معنی هدایت
زمان گذشته =conducted به معنی انجام شده
اسم مفعول انجام شده
۱ - انجام دادن، اجرا کردن ( این فعل خیلی رسمیه و معمولا برای فعالیت با هدف کسب اطلاعات یا اثبات یک فکت به کار میره )
conduct an experiment, conduct an audit, conduct an interview
۲ - رهبری کردن ( ارکستر )
...
[مشاهده متن کامل]

۳ - رسنا ( برق و گرما ) بودن، عبور دادن ( برق و گرما )
brass conducts heat and electricity
۴ - مشایعت و همراهی کردن ( کسی تا جایی )
they conducted me to the door
۵ - رفتار ( در معرض عموم و سر کار )
the senators conduct

رفتار مجرمانه ( در حقوق )
به دست آمدن
Information conducted from the questionnaires can be inaccurate.
اطلاعات بدست آمده از پرسشنامه ها می توانند غیر دقیق باشند.
سلوک، منش، نشت و برخاست ( رفتار اجتماعی )
فعل
To organiz or lead an activity
Conduct business
Conduct meeting
Conduct research
هدایت کردن
( به ) پیش بردن
انجام دادن ( مطالعه )
. . . This study conducted by
فعل
1. انجام دادن
2. رهبری کردن ( ارکستر و غیره )
3. conduct yourself مواظب رفتار خود بودن، به طریقی رفتار کردن
4. انتقال دادن ( گرما یا جریان )
5. راهنمایی و هدایت کردن به جایی ( با همراهی کردن )
اسم
1. رفتار
2. طریقه
conduct experiments به معنی تجربیات راهبردی یا تجربیات علمی در ازمایشگاه است
ترتیب دادن
۱، اجرا کردن
۲، راهنمایی و هدایت کردن
۳، رفتار ~ کردار
پیاده کردن، اجرایی کردن، به مرحله اجرا رساندن، از روی کاغذ به صحنه اجرا آوردن.
مثلا در متون مهندسی عمران، وقتی تحلیل سازه ( اطلاعات روی کاغذ ) انجام شد، وقتی بخواهیم به کمک اطلاعات بدست آمده طی تحلیل سازه، طراحی سازه ( مرحله اجرا ) را انجام بدهیم، از واژه conduct استفاده میکنیم
رعایت اصول رفتاری - محترمانه رفتار نمودن
عملکرد
راهبرد
هدایت
رفتار
انجام دادن
to do or carry out
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٩)

بپرس