عادت ، ناخواسته ،
I'm kind of a compulsive masturbat
من ی جورهایی عادت دارم به جرق، زدن
Compulsive of behavior : that is difficult to stop or control.
R. j: اون کلمه impulsive هست! ربطی به این کلمه نداره!
impulsive: کسیکه از روی انگیزه انی و بدون فکر قبلی عمل میکند، آدم کله ای یا آدم کله خر
compulsive: وسواسی، کسی که کاری رو مدام تکرار میکنه و قادر به ترکش نیست
... [مشاهده متن کامل]
جایی یا چیزی که اینقدر جذابه که آدم دلش نمیخواد از اون جا بره
فیلمی که جوری آدمو جذب میکنه که نمیتونه دست از تماشای اون برداره
چیزی یا کاری که از بس خوبه آدمو وادار به ادامه یا تکرارش میکنه
قهار
همانطور که آقای علیرضا اکبری به انگلیسی گفتند، یکی از معانی آن می شود: خارج از کنترل
Compulsive behavior
رفتار خارج از کنترل
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : compel
اسم ( noun ) : compulsion
صفت ( adjective ) : compulsive / compulsory / compelling
قید ( adverb ) : compulsively / compulsorily / compellingly
( رفتار ) وسواسی
compulsive gambling/overeating/spending etcولخرجی/پرخوری/قماربازی وسواس گونه
( شخص ) وسواسی
compulsive overeater/gambler/spender/liar etcقمارباز/ولخرج/دروغگو/پرخور وسواسی
... [مشاهده متن کامل]
۲ - ( کتاب ) جذاب ، که باید تا آخرش را خواند
( برنامه تلوزیونی ) جذاب، که باید تا آخرش را تماشا کرد
Compulsive viewingبرنامه تلوزیونی که باید تا آخرش را تماشا کرد
Compulsive reading کتابی که باید تا آخرش را خواند
ناخواسته
compulsive ( روانشناسی )
واژه مصوب: اجباری
تعریف: مربوط به اجبار
عمل وسواسی انجام دادن کار وسواسی
Obesessive
فکر وسواسی
تاوقتی بش فکر میکنه میشه فکر وسواسی اگه انجامش بده عمل وسواسی
a book, programme etc that is compulsive is so interesting that you cannot stop reading or watching it
EX:Gardening World’ is compulsive viewing for gardeners
compulsive /kəmˈpʌlsɪv/ adj
compulsive behaviour is very difficult to stop or control, and is often a result of or a sign of a mental problemI asked him why you jerked off and he said he couldn't control it , it's a compulsive behavior and the only way to get rid of that is to do it
... [مشاهده متن کامل]
→
شخصی که بدون فکر کردن اولین کاری که به ذهنش میاد رو انجام میده از روی احساسات و بی منطق، بدون هیچ فکری به عواقب اونکار
He was a compulsive gambler = او نمی توانست جلوی قماربازی خود را بگیرد
She is a compulsive liar = او نمی تواند جلوی دروغ گفتن خود را بگیرد
همیشگی _ جذاب
وسواس
غیر قابل کنترل ( معتادانه و مکرراً در حال انجام )
اعتیاد پیدا کردن به کاری یا چیزی که دیگه کنترل کردنش از دستت خارجه و بی اراده انجامش میدی
obsessive - compulsive به معنای اختلال وسواسی - اجباری [روانشناسی]
Complusive یعنی کسی که اختیار کاری که در موردش صحبت میشه را نداره و در واقع فرمان بدون اختیار خود است
به شخصی گفته میشه که نمیتونه بعضی اعمالشو کنترل کنه
مثلا compulsive shopper
کسی که خرید کردن دست خودش نیست
Compulsive gambler
کسی که نمیتونه قمار نکنه
Compulsive liar
کسی که نمیتونه دروغ نگنه
افراطی
مهار نشدنی
بی اراده =uncontrollable
وسواس عملی
سریش
وسواس گونه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)