compulsive

/kəmˈpəlsɪv//kəmˈpʌlsɪv/

معنی: اجباری، اضطراری
معانی دیگر: وسواسی، بی اختیار، (بسیار) گیرا، جالب، مسحور کننده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: able to compel; compelling.
مترادف: compelling
مشابه: compulsory

(2) تعریف: driven by an obsession or compulsion.
مترادف: driven, obsessive
مشابه: fanatical, uncontrollable

- Excessively frequent hand-washing was one of their daughter's compulsive behaviors.
[ترجمه ایمان] شستن بیش از حد دستها، یکی از رفتارهای وسواس گونه دخترشان بود.
|
[ترجمه گوگل] شستن مکرر دست ها یکی از رفتارهای اجباری دخترشان بود
[ترجمه ترگمان] شستن مکرر دست ها یکی از رفتارهای اجباری دختر آن ها بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: compulsively (adv.), compulsiveness (n.)
• : تعریف: one whose behavior is caused or conditioned by compulsion or obsession.
مشابه: fanatic, zealot

جمله های نمونه

1. a compulsive gambler
قمارباز بلااختیار

2. a compulsive liar
دروغگوی همیشگی،کذاب

3. a compulsive novel
رمان بسیار جالب

4. He was a compulsive gambler and often heavily in debt.
[ترجمه پار س زاده] او یک قماربازبلا اختیار بود و اغلب به شدت بدهکار است.
|
[ترجمه محسن] او نمی توانست جلوی قمار بازی خود را بگیرد و اغلب بدهی سنگین داشت.
|
[ترجمه گوگل]او یک قمارباز اجباری و اغلب بدهکار بود
[ترجمه ترگمان]قماربازی اجباری بود و غالبا مقروض بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He went to a psychiatrist about his compulsive gambling.
[ترجمه گوگل]او در مورد قمار اجباری خود به روانپزشک مراجعه کرد
[ترجمه ترگمان]اون به یه روان پزشک در مورد قمار his رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Compulsive overspending in these days of credit cards has become more common.
[ترجمه گوگل]در این روزها، بیش از حد اجباری خرج کردن کارت های اعتباری رایج تر شده است
[ترجمه ترگمان]افراط گرایان افراطی در این روزها کارت های اعتباری رایج تر شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Her husband was a compulsive adulterer.
[ترجمه گوگل]شوهرش زناکار اجباری بود
[ترجمه ترگمان]شوهرش یک مرد adulterer compulsive بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She went through periods of compulsive overeating.
[ترجمه گوگل]او دوره های پرخوری اجباری را پشت سر گذاشت
[ترجمه ترگمان]او در طول دوره های پر خوری وسواسی جبری کار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She's a compulsive reader of romances.
[ترجمه گوگل]او یک خواننده اجباری عاشقانه است
[ترجمه ترگمان]خواننده compulsive است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She eats in secret like most compulsive overeaters.
[ترجمه گوگل]او مانند بسیاری از پرخورهای اجباری در خفا غذا می خورد
[ترجمه ترگمان] مثل most compulsive می خوره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Most compulsive gamblers are not successful.
[ترجمه گوگل]اکثر قماربازان اجباری موفق نیستند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از قماربازان حرفه ای موفق نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Compulsive gamblers are more to be pitied than condemned.
[ترجمه گوگل]قماربازان اجباری بیشتر قابل ترحم هستند تا محکوم
[ترجمه ترگمان]قمار بازها بهتر از محکوم شدن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. 'Gardening World' is compulsive viewing for gardeners.
[ترجمه گوگل]"دنیای باغبانی" تماشای اجباری برای باغبانان است
[ترجمه ترگمان]توجه به باغبانی در حال وسواس دادن به باغبانان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Her latest book is compulsive reading/a compulsive read.
[ترجمه گوگل]آخرین کتاب او خواندن اجباری/خواندن اجباری است
[ترجمه ترگمان]آخرین کتاب او در حال خواندن و خواندن اجباری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اجباری (صفت)
binding, compulsory, compulsive, mandatory, coercive, forcible, de rigueur, obliging

اضطراری (صفت)
compulsive

انگلیسی به انگلیسی

• compelling, obsessive
one who is controlled by obsessions
you use compulsive to describe people who cannot stop doing something.
if a book or television programme is compulsive, it is so interesting that you do not want to stop reading or watching it.

پیشنهاد کاربران

عادت ، ناخواسته ،
I'm kind of a compulsive masturbat
من ی جورهایی عادت دارم به جرق، زدن
Compulsive of behavior : that is difficult to stop or control.
R. j: اون کلمه impulsive هست! ربطی به این کلمه نداره!
impulsive:
کسیکه از روی انگیزه انی و بدون فکر قبلی عمل میکند، آدم کله ای یا آدم کله خر
compulsive:
وسواسی، کسی که کاری رو مدام تکرار میکنه و قادر به ترکش نیست
...
[مشاهده متن کامل]

جایی یا چیزی که اینقدر جذابه که آدم دلش نمیخواد از اون جا بره
فیلمی که جوری آدمو جذب میکنه که نمیتونه دست از تماشای اون برداره
چیزی یا کاری که از بس خوبه آدمو وادار به ادامه یا تکرارش میکنه

قهار
همانطور که آقای علیرضا اکبری به انگلیسی گفتند، یکی از معانی آن می شود: خارج از کنترل
Compulsive behavior
رفتار خارج از کنترل
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : compel
اسم ( noun ) : compulsion
صفت ( adjective ) : compulsive / compulsory / compelling
قید ( adverb ) : compulsively / compulsorily / compellingly
( رفتار ) وسواسی
compulsive gambling/overeating/spending etc
ولخرجی/پرخوری/قماربازی وسواس گونه
( شخص ) وسواسی
compulsive overeater/gambler/spender/liar etc
قمارباز/ولخرج/دروغگو/پرخور وسواسی
...
[مشاهده متن کامل]

۲ - ( کتاب ) جذاب ، که باید تا آخرش را خواند
( برنامه تلوزیونی ) جذاب، که باید تا آخرش را تماشا کرد
Compulsive viewingبرنامه تلوزیونی که باید تا آخرش را تماشا کرد
Compulsive reading کتابی که باید تا آخرش را خواند

ناخواسته
compulsive ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: اجباری
تعریف: مربوط به اجبار
عمل وسواسی انجام دادن کار وسواسی
Obesessive
فکر وسواسی
تاوقتی بش فکر میکنه میشه فکر وسواسی اگه انجامش بده عمل وسواسی
a book, programme etc that is compulsive is so interesting that you cannot stop reading or watching it
EX:Gardening World’ is compulsive viewing for gardeners
compulsive /kəmˈpʌlsɪv/ adj
compulsive behaviour is very difficult to stop or
control, and is often a result of or a sign of a mental problem
I asked him why you jerked off and he said he couldn't control it , it's a compulsive behavior and the only way to get rid of that is to do it
...
[مشاهده متن کامل]


شخصی که بدون فکر کردن اولین کاری که به ذهنش میاد رو انجام میده از روی احساسات و بی منطق، بدون هیچ فکری به عواقب اونکار
He was a compulsive gambler = او نمی توانست جلوی قماربازی خود را بگیرد
She is a compulsive liar = او نمی تواند جلوی دروغ گفتن خود را بگیرد
همیشگی _ جذاب
وسواس
غیر قابل کنترل ( معتادانه و مکرراً در حال انجام )
اعتیاد پیدا کردن به کاری یا چیزی که دیگه کنترل کردنش از دستت خارجه و بی اراده انجامش میدی
obsessive - compulsive به معنای اختلال وسواسی - اجباری [روانشناسی]
Complusive یعنی کسی که اختیار کاری که در موردش صحبت میشه را نداره و در واقع فرمان بدون اختیار خود است
به شخصی گفته میشه که نمیتونه بعضی اعمالشو کنترل کنه
مثلا compulsive shopper
کسی که خرید کردن دست خودش نیست
Compulsive gambler
کسی که نمیتونه قمار نکنه
Compulsive liar
کسی که نمیتونه دروغ نگنه
افراطی
مهار نشدنی
بی اراده =uncontrollable
وسواس عملی
سریش
وسواس گونه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس