فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: compares, comparing, compared
حالات: compares, comparing, compared
• (1) تعریف: to note the likenesses and differences of.
• مترادف: liken
• مشابه: analogize, contrast, differentiate
• مترادف: liken
• مشابه: analogize, contrast, differentiate
- The professor compared the economic system in the U.S. with the economic system in China.
[ترجمه مطهره موسی زاده] پروفسور شرایط اقتصادی ایالات متحده را با وضعیت اقتصادی چین مورد مقایسه قرار داد|
[ترجمه گوگل] استاد سیستم اقتصادی در ایالات متحده را با سیستم اقتصادی در چین مقایسه کرد[ترجمه ترگمان] این استاد سیستم اقتصادی را در آمریکا با سیستم اقتصادی در چین مقایسه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She's always comparing him with his brother and making him feel like he doesn't measure up.
[ترجمه گلی افجه] ان دختر همیشه او را با برادرش مقایسه می کند و باعث می شود او احساس کم ارزشی کند|
[ترجمه گلی افجه] ان دختر همیشه او را با برادرش مقایسه می کند و باعث میشود او احساس تناسب کند|
[ترجمه محمد رضا علم طلب] او را با برادرش مقایسه می کنند به طوریکه احساس حقارت کند.|
[ترجمه گوگل] او همیشه او را با برادرش مقایسه میکند و به او احساس میکند که اندازهگیری نمیکند[ترجمه ترگمان] او همیشه او را با برادرش مقایسه می کند و کاری می کند که احساس کند اندازه ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to bring together for the purpose of noting likenesses and differences.
• مترادف: juxtapose
• مشابه: measure, oppose, relate
• مترادف: juxtapose
• مشابه: measure, oppose, relate
- The police compared the two sets of fingerprints and found that they didn't match.
[ترجمه گوگل] پلیس دو مجموعه اثر انگشت را با هم مقایسه کرد و متوجه شد که مطابقت ندارند
[ترجمه ترگمان] پلیس این دو مجموعه اثر انگشت را مقایسه کرد و فهمید که آن ها مسابقه را انجام ندادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پلیس این دو مجموعه اثر انگشت را مقایسه کرد و فهمید که آن ها مسابقه را انجام ندادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to liken (one thing) to another.
- He compared her eyes to two shimmering pools.
[ترجمه گلی افجه] او همیشه چشمان دختر را با دو دریای مواج مقایسه می کند|
[ترجمه گلی افجه] او چشمان دختر را به دو برکه مواج تشبیه کرد|
[ترجمه گوگل] چشمان او را به دو استخر درخشان تشبیه کرد[ترجمه ترگمان] چشمانش را با دو استخر درخشان مقایسه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She compared her daughter's room to a pigsty.
[ترجمه فراز] او اتاق دخترش را به یک خوکچه تشبیه کرد.|
[ترجمه گوگل] او اتاق دخترش را به خوکخانه تشبیه کرد[ترجمه ترگمان] اتاق دخترش را به خو کدانی مقایسه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to be considered similar.
• مشابه: approximate, correspond, match
• مشابه: approximate, correspond, match
- Nothing can compare to a good cup of coffee in the morning.
[ترجمه فراز] هیچ چیز با یک فنجان قهوه در صبح قابل مقایسه نیست.|
[ترجمه گوگل] هیچ چیز با یک فنجان قهوه خوب در صبح قابل مقایسه نیست[ترجمه ترگمان] هیچ چیز نمی تواند با یک فنجان قهوه خوب در صبح قابل مقایسه باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They say these symphonies compare somewhat to those of Haydn.
[ترجمه گوگل] آنها می گویند این سمفونی ها تا حدودی با سمفونی های هایدن مقایسه می شود
[ترجمه ترگمان] می گویند که این سمفونی تا اندازه ای با آثار هایدن مقایسه می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] می گویند که این سمفونی تا اندازه ای با آثار هایدن مقایسه می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: comparer (n.)
مشتقات: comparer (n.)
• : تعریف: comparison.
• مشابه: analogy, likeness, match, parallel, resemblance, similarity
• مشابه: analogy, likeness, match, parallel, resemblance, similarity
- She is an artist beyond compare.
[ترجمه گوگل] او هنرمندی است که قابل مقایسه نیست
[ترجمه ترگمان] او یک هنرمند بسیار فراتر از مقایسه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او یک هنرمند بسیار فراتر از مقایسه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید