commute

/kəˈmjuːt//kəˈmjuːt/

معنی: مسافرت کردن، تبدیل کردن
معانی دیگر: مبادله کردن، جابه جا کردن، جانشین کردن، داد و ستد کردن، دگرسان کردن، تغییر دادن، (حقوق - در مورد مجازات) تخفیف دادن، رفت و آمد روزانه یا مکرر کردن ( از فواصل دور مثلا از کرج به تهران)، جانشین شدن، جبران کردن، مسافرت کردن با بلیط تخفیف دار، هرروزاز حومه بشهر وبالعکس سفرکردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: commutes, commuting, commuted
(1) تعریف: to reduce the severity of (a prison sentence).
مشابه: abridge, curtail, metamorphose, mitigate, reduce, shorten

- Because of her good behavior, the governor commuted her sentence.
[ترجمه محمد پویا] به خاطر رفتار خوبش، فرماندار در مجازاتش تخفیف داد.
|
[ترجمه ابوالفضل هنرجویان] به خاطر رفتار خوبش، فرماندار حکم او را تبدیل کرد ( با حکم سبک تری جا به جا کرد ) .
|
[ترجمه گوگل] به دلیل رفتار خوبش، فرماندار حکم او را تخفیف داد
[ترجمه ترگمان] به خاطر رفتار خوب او، حکم او را در نظر گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to exchange or substitute for something else.
مترادف: exchange, substitute
مشابه: change, interchange, replace, subrogate, surrogate, transpose

(3) تعریف: to change into something else.
مترادف: change, convert, metamorphose, transfigure, transform, transmute
مشابه: alter

- An alchemist tries to commute baser metals into gold.
[ترجمه محمد فخلرزاده] یک کیمیاگر سعی کرد فلزات بی ارزش را به طلا تبدیل کند
|
[ترجمه گوگل] یک کیمیاگر تلاش می کند تا فلزات پایه را به طلا تبدیل کند
[ترجمه ترگمان] یک کیمیاگر سعی می کند فلزات پست را به طلا تبدیل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to travel regularly back and forth between two points, usu. the home and workplace.
مشابه: shuttle, travel

(2) تعریف: to make or serve as a substitute.
اسم ( noun )
مشتقات: commutable (adj.)
(1) تعریف: a trip made by commuting.
مشابه: trip

(2) تعریف: an act or instance of commuting.
مشابه: trip

جمله های نمونه

1. he wanted to commute his monthly pension salary into a lump sum
او می خواست حقوق ماهیانه ی باز نشستگی خود را به یک مبلغ یکجا تبدیل کند.

2. How long does it take you to commute?
[ترجمه راضی] چه مدت طول می کشد که جبران کنید؟
|
[ترجمه رضا] چه مدت طول می کشد که اون جابجایی ( سفر روزانه ) رو انجام بدید ( سفر کنید ) ؟
|
[ترجمه رادین] این چقدر طول میکشه که شما رفت وامد کنید؟
|
[ترجمه سوسن] رفت وآمدتان چقدر طول می کشد؟
|
[ترجمه سوسن] رفت و آمد شما چقدر طول می کشد؟
|
[ترجمه رضا] چقدر رفت آمد شما ( بین خانه و محل کار یا مدرسه یا دانشکاه ) طول می کشد یا زمان می برد؟
|
[ترجمه امیری] این جمله اصن نباید اینطوری ترجمه بشه. باید جمله قبل یا بعدش مشخص شه تا معنی کمیوت هم مشخص بشه.
|
[ترجمه آتنا] رفت و آمد شما ( به محل کار یا مدرسه ) چقدر زمان می برد؟
|
[ترجمه علی پیکانی] تردد شما چقدر طول می کشد؟
|
[ترجمه امین] چقدر طول می کشد تا رفت و آمد کنید؟
|
[ترجمه مهیار مرتجی] رفت و آمد شما ( بین خانه و مدرسه یا محل کار ) چقدر زمان می برد؟
|
[ترجمه گوگل]چقدر طول می کشد تا رفت و آمد کنید؟
[ترجمه ترگمان]چقدر طول می کشه تا مسافرت کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. People are prepared to commute long distances if they are desperate for work.
[ترجمه علی] اگر مردم به کار نیاز داشته باشند، آمادگی رفت و آمد در مسیر های طولانی را دارند.
|
[ترجمه گوگل]مردم در صورت ناامیدی برای کار، آماده رفت و آمد در مسافت های طولانی هستند
[ترجمه ترگمان]مردم برای سفره ای طولانی آماده می شوند اگر آن ها ناامیدانه برای کار تلاش می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. We chose to live out of town and commute to work every day.
[ترجمه راضی] ما زندگی در خارج از شهر را انتخاب کردیم و هر روز برای کار رفت و آمد می کنیم
|
[ترجمه Bts] ما تصمیم گرفتیم خارج از شهر زندگی کنیم و برای کار رفت و امد کنیم
|
[ترجمه گوگل]ما تصمیم گرفتیم خارج از شهر زندگی کنیم و هر روز به محل کار برویم
[ترجمه ترگمان]ما تصمیم گرفتیم که هر روز خارج از شهر زندگی کنیم و رفت و آمد کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The average Los Angeles commute is over 60 miles a day.
[ترجمه گوگل]میانگین رفت و آمد در لس آنجلس بیش از 60 مایل در روز است
[ترجمه ترگمان]میانگین سفره ای شهری لس آنجلس بیش از ۶۰ مایل در روز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He could commute stone into gold.
[ترجمه راضی] او می تواند سنگ را به طلا تبدیل کند
|
[ترجمه ...] او می توانست سنگ را به طلا تبدیل کند
|
[ترجمه P.s] او توانایی انجام تبدیل سنگ به طلا را داشت
|
[ترجمه گوگل]او می توانست سنگ را به طلا تبدیل کند
[ترجمه ترگمان]می تواند سنگ را به طلا تبدیل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They commute between Beijing and Tianjin every day.
[ترجمه گوگل]آنها هر روز بین پکن و تیانجین رفت و آمد می کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها هر روز بین پکن و تیانجین سفر می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I have only a short commute to work.
[ترجمه خواجه] من فقط سفری کوتاه برای کار دارم یا من فقط یک سفر کاری کوتاه دارم
|
[ترجمه گوگل]من فقط یک رفت و آمد کوتاه تا محل کار دارم
[ترجمه ترگمان]من فقط سفره ای کوتاهی به سر کار دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I think I'll commute my life insurance into an annuity.
[ترجمه گوگل]فکر می کنم بیمه عمرم را به سالیانه تبدیل کنم
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم از بیمه عمر خود را در یک مستمری قرار خواهم داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. People used to believe that you could commute base metals into gold.
[ترجمه گوگل]مردم قبلاً بر این باور بودند که می توان فلزات اساسی را به طلا تبدیل کرد
[ترجمه ترگمان]مردم به این باور رسیده اند که شما می توانید فلزات پایه را به طلا تبدیل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I plan my day's work during the morning commute.
[ترجمه گوگل]من کار روزانه ام را در سفر صبحگاهی برنامه ریزی می کنم
[ترجمه ترگمان]من کار روزانه خود را در طول سفره ای صبحگاهی برنامه ریزی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Miners commute between the mines and their housing estates on weekdays.
[ترجمه گوگل]کارگران معدن در روزهای هفته بین معادن و شهرک های مسکونی خود رفت و آمد می کنند
[ترجمه ترگمان]معدنچیان در روزه ای هفته بین معادن و املاک مسکونی خود در حال رفت و آمد هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. If you have a local job, the commute is a breeze.
[ترجمه گوگل]اگر شغل محلی دارید، رفت و آمد راحت است
[ترجمه ترگمان]اگر کار محلی داشته باشید، رفت و آمد در محل کار یک نسیم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. People normally commute for one of two reasons: to live somewhere beautiful, or work somewhere glamorous.
[ترجمه گوگل]مردم معمولاً به یکی از دو دلیل رفت و آمد می کنند: برای زندگی در مکانی زیبا یا کار در جایی پر زرق و برق
[ترجمه ترگمان]مردم به طور معمول برای یکی از دو دلیل رفت و آمد می کنند: زندگی در جایی زیبا، یا کار در جایی فریبنده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He's going to commute.
[ترجمه گوگل]او به رفت و آمد می رود
[ترجمه ترگمان]داره تغییر می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مسافرت کردن (فعل)
travel, barnstorm, commute

تبدیل کردن (فعل)
change, turn, transform, commute, convert, transmute

تخصصی

[حقوق] تخفیف دادن، تعویض کردن، تغییر دادن
[ریاضیات] جابجایی بودن، جابجا شدن، تبدیل کردن، تعویض کردن

انگلیسی به انگلیسی

• change or reduce (a jail sentence or other punishment); exchange, replace, convert; travel back and forth regularly (i.e. to work)
if you commute, you travel a long distance every day between your home and your place of work.
you can refer to the journey that you make when you commute as a particular kind of commute; used in american english.
to commute a death sentence or prison sentence means to change it to a less severe punishment.

پیشنهاد کاربران

Commute back and forth
رفتن به محل کار و برگشتن به طور مداوم
سیکارُمیدن [برآمده از سی ( مانند سیچی ) ، کار، رو ( مضارع رفتن ) ، ـام ( برای ساختن مصدر نگذرایی ) ، ـیدن ( مصدرنما ) ]: سفر کاری روزانه کردن
اِکْسیریدن [ساخته شده از اکسیر و ـیدن]: تبدیل یه ماده معمولا کمبها به یه ماده پربها
منابع• https://fa.wiktionary.org/wiki/commute
جابه جایی، در ریاضیات : خاصیت جابه جایی ( به انگلیسی: Commutative ) در علم ریاضیات، یک خاصیت برای یک عمل دوتایی است، که تغییر ترتیب عملوندها بر روی نتیجه تأثیر نداشته باشد.
Travel some distance between one's home and place of work on a regular basis
and
Reduce ( a judicial sentence, especially a sentence of death ) to another less severe one
کلمه "commute" یک کلمه استاندارد انگلیسی به معنای "مسافت رفت و آمد روزانه بین خانه و محل کار" یا به عبارتی "سفر روزانه به محل کار" است. این کلمه معمولاً در شرایطی استفاده می شود که فرد برای رسیدن به محل کار یا تحصیل باید به صورت روزانه طی رفت و آمد کند.
...
[مشاهده متن کامل]

علاوه بر این مفهوم، "commute" به تبدیل یک محکومیت به محکومیت کمتر تردید آور و در نتیجه کاهش آن اشاره دارد. این کاربرد به طور خاص در امور حقوقی استفاده می شود.
از آنجایی که "commute" یک کلمه چندمعنی است، همیشه بسته به متن و ساقه جمله استفاده شده می تواند به معنای "سفر روزانه" یا "تبدیل" باشد. زبان انگلیسی اغلب از این نوع کلمات چندمعنی برای انعطاف بیشتر در بیان استفاده می کند.

commute ( v, n ) ( kəˈmyut ) =to travel regularly by bus, train, car, etc. between your place of work and your home, e. g. She commutes from Palo Alto to San Francisco every day.
commute
رفت و آمد روزانه از منزل تا محل کار ، در حالی که مسافت طی شده به اندازه یک سفر باشد .
commute to work by train = رفت و امد به محل کار با قطار
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : commute
✅️ اسم ( noun ) : commute / commuter
✅️ صفت ( adjective ) : _
✅️ قید ( adverb ) : _
✅ ( حقوق - در مورد مجازات ) تخفیف دادن
Iran pardons or commutes sentence of 'large' number of prisoners, state media reports
. . .
( CNN )
Iran will pardon or commute the sentences of a large number of prisoners as part of an annual amnesty, state media reported Sunday, although it is unclear how this will apply to people arrested in the recent wave of protests
...
[مشاهده متن کامل]

I commute there on foot
The journey that a person makes when they go to work
❤️🙏🏻
رفت وآمدروزانه/مکرر کردن،
سفر/رفت وآمد روزانه برای کار
مسافرت بابلیط تخفیف دار، تغییردادن
تبدیل کردن، مبادله کردن، دادوستدکردن
جانشین کردن/شدن، جبران کردن
تخفیف دادن ( مجازات )
سفر کاری
● رفت و آمد ( کردن ) به محل کار
● تخفیف دادن مجازات
● مبادله کردن ( پول با چیزی )
commute ( حمل‏ونقل درون شهری - جاده ای )
واژه مصوب: سفر حومه‏ـ شهری
تعریف: سفر برای مراجعه به منزل یا رفتن به محل کار از حومه به داخل شهر یا برعکس
commute=رفت امد به سرکار -
( sonia )
commute=رفت امد کردن به محل کار یا رفت امد کردن
( sonia )
رفت و آمد مکرر، سفر روزانه
The most cars commute in Tehran : بیشترین ماشین در تهران تردد میکنه ( نسبت به بقیه شهرها در ایران )
سفر کردن برای کار
travel by bus etc between your place of work and your home
تخفیف یافتن ( مجازات )
میشه رفت و آمد اینم مثال : I dont like to spend alot of time commuting. معنی: دوست ندارم وقت زیادی رو به رفت و آمد اختصاص بدم.
Travel a long distance every day betwee home and place of work
*** distance = how long between two things or people or places
مسافرت روزانه
سیر کردن سفر کردن
رفت و آمد کردن به محل کار
رفت و آمد
رفت و آمد کردن
رفت و آمد کردن ( به محل کار )
Travel
مسیر رفت و برگشت از محل کار
رفتن و برگشتن
برگشت به خانه

طی کردن مسیر بین خانه و محل کار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٦)

بپرس