communicate

/kəˈmjuːnəˌket//kəˈmjuːnɪkeɪt/

معنی: گفتگو کردن، معاشرت کردن، ارتباط بر قرار کردن، مکاتبه کردن، کاغذ نویسی کردن، مراوده کردن، فرا فرستادن
معانی دیگر: (بیماری یا حرارت یا حرکت و غیره) سرایت دادن، رساندن، منتقل کردن، انتقال دادن، دادن (بیماری و گرما و غیره)، (خبر یا علامت) آگاهانیدن، رابطه برقرار کردن یا داشتن، مطلع کردن، ارتباط داشتن، مخابره کردن، تبادل خبر کردن، گفت و شنود کردن، حالی کردن، رسانگری کردن، رابطه داشتن، (دو اتاق یا محفظه و غیره) متصل بودن، به هم راه داشتن، در مراسم عشای ربانی شرکت کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: communicates, communicating, communicated
(1) تعریف: to impart.
مترادف: convey, impart, inform, relate, tell
مشابه: advise, apprise, carry, contact, disclose, disseminate, express, give, notify, say, signify, speak, talk, transmit, voice

- The letter is short, but it communicates the message.
[ترجمه Sss] نامه کوتاه است، اماپیام را فرا میفرستد
|
[ترجمه Javad Keyhan] نامه کوتاه اما گیراست
|
[ترجمه گوگل] نامه کوتاه است، اما پیام را منتقل می کند
[ترجمه ترگمان] نامه کوتاه است، اما پیام را منتقل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to transmit to another, esp. a disease.
مترادف: transmit
مشابه: contact, disseminate, infect, spread

- The disease is communicated from one person to another through the air.
[ترجمه Sanaz jan] این بیماری از طریق هوا از فردی به فرد دیگر منتقل میشود
|
[ترجمه گوگل] این بیماری از طریق هوا از فردی به فرد دیگر منتقل می شود
[ترجمه ترگمان] این بیماری از یک فرد به فرد دیگر از طریق هوا منتقل می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: communicator (n.)
(1) تعریف: to exchange thoughts, ideas, or information.
مترادف: relate, speak, talk
مشابه: advise, commune, converse, inform, say, tell

- We didn't speak each other's language well, so we sometimes had trouble communicating.
[ترجمه نسرین] ما زبان یکدیگر را خوب صحبت نمیکردیم پس گاهی در فهمیدن ( یکدیگر ) مشکل داشتیم
|
[ترجمه محمد] همتون اشتباه گفتید معنیش این میشه=ما زبان یکدیگر را خوب صحبت نمی کردیم. بنابراین برخی اوقات در برقراری ارتباط مشکل داشتسم
|
[ترجمه گوگل] ما به خوبی به زبان یکدیگر صحبت نمی کردیم، بنابراین گاهی اوقات در برقراری ارتباط دچار مشکل می شدیم
[ترجمه ترگمان] ما زبان یکدیگر را خوب بلد نبودیم، بنابراین گاهی با هم ارتباط برقرار می کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My colleagues and I communicate most often by e-mail.
[ترجمه گوگل] من و همکارانم اغلب از طریق ایمیل با هم ارتباط برقرار می کنیم
[ترجمه ترگمان] همکاران من و من اغلب با پست الکترونیکی ارتباط برقرار می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to express one's thoughts and feelings.
مشابه: commune, inform, speak

- When she's upset, she needs to communicate.
[ترجمه Sanaz jan] وقتی او ناراحت است نیازمند ارتباط برقرار کردن است
|
[ترجمه گوگل] وقتی ناراحت است، باید ارتباط برقرار کند
[ترجمه ترگمان] وقتی ناراحته باید ارتباط برقرار کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Some people are more able to communicate with a stranger than with people they are close to.
[ترجمه گوگل] برخی از افراد بیشتر می توانند با یک غریبه ارتباط برقرار کنند تا با افرادی که نزدیکشان هستند
[ترجمه ترگمان] برخی افراد بیشتر قادر هستند با یک غریبه ارتباط برقرار کنند تا با افرادی که به آن ها نزدیک هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. they communicate with tehran by radio
آنها از طریق رادیو با تهران ارتباط دارند.

2. his english is so bad that one can hardly communicate with him
انگلیسی او آنقدر بد است که به سختی می توان با او گفت و شنود کرد.

3. Dolphins use sound to communicate with each other.
[ترجمه محمدی تبار] دلفین ها برای ارتباط برقرار کردن با همدیگر از صوت استفاده می کنند
|
[ترجمه حسین غفوری] دلفین ها از صدا برای ارتباط برقرار کردن استفاده می کنند
|
[ترجمه گوگل]دلفین ها از صدا برای برقراری ارتباط با یکدیگر استفاده می کنند
[ترجمه ترگمان]دلفین ها از صوت برای ارتباط با یکدیگر استفاده می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. New technology has made it possible to communicate more easily.
[ترجمه گوگل]فناوری جدید امکان برقراری ارتباط را آسان‌تر کرده است
[ترجمه ترگمان]تکنولوژی جدید امکان برقراری ارتباط آسان تر را فراهم آورده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I communicate with him regularly by letter.
[ترجمه مهرداد] من با او پیوسته نامه نگاری می کنم
|
[ترجمه ریحانه] من به طور منظم از طریق نامه با او در ارتباط هستم
|
[ترجمه گوگل]من مرتباً از طریق نامه با او در ارتباط هستم
[ترجمه ترگمان]من به طور مرتب با مکاتبه با او ارتباط برقرار می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. We can now communicate instantly with people on the other side of the world.
[ترجمه گوگل]ما اکنون می توانیم فوراً با مردم آن سوی دنیا ارتباط برقرار کنیم
[ترجمه ترگمان]ما اکنون می توانیم بلافاصله با مردم در طرف دیگر جهان ارتباط برقرار کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. His skill lies in his ability to communicate quite complex ideas very simply.
[ترجمه گوگل]مهارت او در توانایی او در برقراری ارتباط بسیار ساده با ایده های پیچیده است
[ترجمه ترگمان]مهارت او در توانایی او در ارتباط با ایده های پیچیده بسیار ساده نهفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Children have to learn to communicate effectively.
[ترجمه گوگل]کودکان باید یاد بگیرند که به طور موثر ارتباط برقرار کنند
[ترجمه ترگمان]کودکان باید یاد بگیرند چگونه به طور موثر ارتباط برقرار کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He asked me to communicate his wishes to you.
[ترجمه گوگل]او از من خواست تا خواسته هایش را به شما برسانم
[ترجمه ترگمان]از من خواست که با شما ارتباط برقرار کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Shool children often communicate colds to each other.
[ترجمه Sanaz jan] بچه های مدرسه ای اغلب ارتباط برقرار کردن را از طریق سرما منتقل میکنند
|
[ترجمه گوگل]بچه های خردسال اغلب سرماخوردگی را به یکدیگر منتقل می کنند
[ترجمه ترگمان]کودکان shool اغلب سرماخوردگی را به هم دیگر منتقل می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. We learn a language in order to communicate.
[ترجمه گوگل]ما برای برقراری ارتباط یک زبان یاد می گیریم
[ترجمه ترگمان]ما زبان را برای برقراری ارتباط یاد می گیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Parents sometimes find it difficult to communicate with their teenage children.
[ترجمه گوگل]والدین گاهی اوقات برای برقراری ارتباط با فرزندان نوجوان خود مشکل دارند
[ترجمه ترگمان]والدین گاهی اوقات مشکل برقراری ارتباط با کودکان نوجوان خود را دشوار می یابند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. People use more than words when they communicate with each other.
[ترجمه گوگل]افراد هنگام ارتباط با یکدیگر بیشتر از کلمات استفاده می کنند
[ترجمه ترگمان]افراد بیشتر از کلماتی استفاده می کنند که با هم ارتباط برقرار می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Candidates must be able to communicate effectively.
[ترجمه گوگل]نامزدها باید بتوانند به طور موثر ارتباط برقرار کنند
[ترجمه ترگمان]نامزدها باید بتوانند به طور موثر ارتباط برقرار کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Language gives us the ability to communicate at a much higher level than any other animal.
[ترجمه گوگل]زبان به ما توانایی برقراری ارتباط در سطحی بسیار بالاتر از هر حیوان دیگری را می دهد
[ترجمه ترگمان]زبان به ما این توانایی را می دهد که در سطح بالاتری از هر حیوان دیگری ارتباط برقرار کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گفتگو کردن (فعل)
speak, argue, discuss, communicate, negotiate, parley

معاشرت کردن (فعل)
associate, companion, intercommunicate, communicate

ارتباط برقرار کردن (فعل)
communicate

مکاتبه کردن (فعل)
communicate, correspond

کاغذ نویسی کردن (فعل)
communicate

مراوده کردن (فعل)
communicate

فرا فرستادن (فعل)
transmit, communicate

انگلیسی به انگلیسی

• express one's thoughts and ideas; exchange information or ideas; transfer, pass along, transmit
if you communicate with someone, you give them information, for example by speaking, writing, or sending radio signals.
if you communicate an idea or a feeling to someone, you make them aware of it.
if people can communicate, they understand each other's feelings or attitudes.

پیشنهاد کاربران

1. منتقل کردن. انتقال دادن. رساندن 2. با هم تماس گرفتن. تماس برقرار کردن 3. تماس داشتن. رابطه داشتن 4. ( افکار و احساسات خود را ) بیان کردن. اظهار داشتن 5. سرایت دادن 6. سرایت کردن 7. راه داشتن به 8. رابطه برقرار کردن. حرف همدیگر را فهمیدن
...
[مشاهده متن کامل]

مثال:
he communicated the news to his boss
او اخبار رو به رئیس اش منتقل کرد.
they communicate daily
آنها روزانه با هم رابطه و تماس دارند.
learn how to communicate better
یاد بگیر که چگونه بهتر رابطه برقرار بکنی / آموختن چگونگی بهتر رابطه برقرار کردن.
the disease is communicated easily
بیماری به آسانی سرایت کرده است.
each bedroom communicates with a bathroom
هر اتاق خوابی به یک حمام راه دارد.

گفت و گو کردن ، برقراری ارتباط با یکدیگر ، معاشرت کردن .
بیان کردن
ابلاغ
financial statements that was communicated or required to be communicated to the audit committee
صورت های مالی که به کمیته حسابرسی ابلاغ شده، یا لازم است به کمیته حسابرسی الاغ گردد
ارتباط برقرار کردن
مثال: It's important to communicate effectively in a team.
مهم است که به طور موثر در یک تیم ارتباط برقرار کنید.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
برقراری ارتباط ، منتقل کردن
برای به اشتراک گذاشتن و منتقل کردن اطلاعات به دیگران از طریق صحبت کردن ، نوشتن، حرکت دادن بدن یا با استفاده از رسانه یا سیگنال های دیگر
به اشتراک گذاشتن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : communicate
✅️ اسم ( noun ) : communication / communicator
✅️ صفت ( adjective ) : communicable / communicative
✅️ قید ( adverb ) : communicatively
این اصطلاح در علوم مالی و حسابداری و اداری به:
گزارش گری کردن / گزارش کردن ( مقام زیر دست به ما فوق ) یا رده همتراز
ابلاغ نمودن ( مقام مافوق به زیر دست ) مثل ابلاغ آیین نامه اجرایی
مطرح کردن
عنوان کردن
تفهیم، فهماندن، حالی کردن
گفتمان
communicate ( verb ) = relate ( verb )
به معناهای : ارتباط برقرار کردن، بازگو کردن، مرتبط کردن، ربط دادن، بیان کردن
communicate ( verb ) = convey ( verb )
به معناهای: رساندن، ابلاغ کردن، انتقال دادن، منتقل کردن
برقرار کردن ارتباط

ابلاغ کردن
communicate strategy
ابلاغ استراتژی
اطلاع رسانی
به آگاهی رساندن، در جریان کار قرار دادن
ارتباط برقرار کردن
Communicating information
اطلاعات مراوده/ردوبدل نمودن
درمیان گذاشتن با
ارتباط برقرار کردن
We communicate with one another by means of language
ما با استفاده از زبان با یکدیگر ارتباط برقرار می کنیم ➖➖➖
انتقال فکر
اطلاع رسانی کردن
خبررسانی کردن
ارتباط گرفتن
مکالمه, ارتباط بر قرار کردن
تعامل کردن
منتقل کردن
Interneuron
Type of neuron that communicates information from one neuron to the next.
اعلام و اطلاع رسانی
ارتباط برقرار کردن ، [ خبر ، پیام ] رساندن ، دادن 🎋🎋
Dolphins use sound to communicate with each other
دلفین ها برای ارتباط برقرار کردن با هم از صدا ها استفاده میکنند
مخابره کردن
مکاتبه کردن
● تبادل اطلاعات کردن
● آگاهانیدن، باخبر ساختن ( دیگران از احساس خود )
● ارتباط برقرار کردن
● منتقل کردن بیماری ( در این معنا معمولا به حالت پسیو به کار میرود )

ابلاغ کردن

ارتباط برقرار کردن
مکالمه
رابطه برقرار کردن
ابلاغ کردن
مذاکره کردن
راطه برقرار کردن
ارتباط برقرار کردن. سخن گفتن با طرف مقابل .
ارائه شدن
منعکس کردن. مثلا منعکس کردن یک پیام
ارتباط داشتن
مشارکت

رساندن
تبادل
تماس گرفتن، ارتباط داشتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٧)

بپرس