common

/ˈkɑːmən//ˈkɒmən/

معنی: معمولی، پیش پا افتاده، روستایی، متعارفی، عرفی، اشتراکی، مشاع، مشترک، متداول، عام، عمومی، عادی، مرسوم، عوام، عوامانه
معانی دیگر: همگانی، انبازین، عامیانه، همه، رسوا، هر روزی، رایج، روزمره، ساده، ابتدایی، اولیه، (در مورد افراد) آدم عادی، غیر اشرافی، (جمع) عوام، (ارتش) بدون درجه، پست، زیر حد معمول، دون، رذل، دنی، ناکس، پست فطرت، زمخت و بی ادب، (جمع) عوام الناس، (دستور زبان) اسم عام (مانند: book و apple در مقایسه با اسم خاص مانند: tehran)، هم مذکر و هم مونث، (دارای جنسیت) مشترک، (ریاضی - عدد) مشترک، همدار، (گاهی جمع) پارک، زمین همگانی، محوطه ی عمومی، (حقوق) مشاع، غیرمفروز، مالکیت مشترک، حق مشترک، (کالبد شناسی) منشعب، چند شاخه، انشعابی، (کلیسا) مراسم وابسته به هر یک از اعیاد، vt : مردم عوام، مشارکت کردن، مشاع بودن، مشترکااستفاده کردن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: commoner, commonest
(1) تعریف: associated with all sides or with all members of a group.
مترادف: collective, communal, joint, public
متضاد: individual
مشابه: general, mutual, universal

- The political leaders claimed that they were working for the common good.
[ترجمه مهدی علیخانی] رهبران سیاسی مدعی بودن که برای خیر عمومی کار می کردند
|
[ترجمه Mashan] رهبران سیاسی داوند که برای خوشی و نیکی همگانی کار می کنند
|
[ترجمه گوگل] رهبران سیاسی ادعا کردند که برای منافع عمومی کار می کنند
[ترجمه ترگمان] رهبران سیاسی ادعا کردند که برای منافع مشترک کار می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: shared jointly.
مترادف: communal, joint, mutual, public
متضاد: personal, private
مشابه: collective

- The two families use a common kitchen.
[ترجمه Mashan] دو خانواده از دو آشپزخانه هموند استفاده می کنند
|
[ترجمه HEHE] هر دو خانواده از یه آشپزخونه استفاده میکنند.
|
[ترجمه گوگل] این دو خانواده از یک آشپزخانه مشترک استفاده می کنند
[ترجمه ترگمان] دو خانواده از یک آشپزخانه مشترک استفاده می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- During the war, the two countries fought side by side against their common enemy.
[ترجمه گوگل] در طول جنگ، دو کشور دوشادوش هم با دشمن مشترک خود جنگیدند
[ترجمه ترگمان] در طول جنگ، دو کشور در کنار دشمنان مشترک خود با یکدیگر مبارزه کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We need to work together to achieve our common goal.
[ترجمه گوگل] برای رسیدن به هدف مشترکمان باید با هم کار کنیم
[ترجمه ترگمان] ما باید با هم کار کنیم تا به هدف مشترک خود برسیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He and I have a common interest in stamp collecting.
[ترجمه Helena] من و اون پسر علاقه ی مشترک به جمع کردن تمبر داریم
|
[ترجمه گوگل] من و او علاقه مشترکی به جمع آوری تمبر داریم
[ترجمه ترگمان] من و اون یه علاقه مشترک برای جمع آوری تمبر داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: easily found; widely known, or available.
مترادف: current, familiar, general, ordinary, usual
متضاد: distinctive, individual, rare, uncommon, unusual
مشابه: average, commonplace, conventional, customary, everyday, habitual, homely, mere, popular, widespread

- Linen was the most common type of cloth of that period.
[ترجمه ع ل ی] پارچه ی کتان شایع ترین پارچه ی آن دوران بود
|
[ترجمه گوگل] کتانی رایج ترین نوع پارچه آن دوره بود
[ترجمه ترگمان] کتانی رایج ترین نوع پارچه آن دوران بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: frequently seen or occurring.
متضاد: freak, rare, uncommon

- A sore throat and cough are common symptoms of a cold.
[ترجمه Daiana] گلودرد و سرفه از علائم شایع سرماخوردگی است.
|
[ترجمه مریم حسن زاده] گلو درد و سرفه، علائم مشترک سرماخوردگی دارند
|
[ترجمه klkl] گلو درد و سرفه از علاعم رایج سرماخوردگی هست
|
[ترجمه Helia] گلودرد و سرفه کردن از علائم سرماخوردگی است
|
[ترجمه گوگل] گلودرد و سرفه از علائم رایج سرماخوردگی هستند
[ترجمه ترگمان] گلو درد و سرفه، علائم مشترک سرماخوردگی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's a dangerous curve, and accidents are common.
[ترجمه گوگل] این یک منحنی خطرناک است و تصادفات رایج است
[ترجمه ترگمان] این یک منحنی خطرناک است و حوادث مشترک هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: widespread; general.
مترادف: general, public
مشابه: collective, communal, widespread

- His fall from grace is now common knowledge.
[ترجمه گوگل] سقوط او از فیض اکنون دانش عمومی است
[ترجمه ترگمان] حالا سقوط او از لطف و رحمت، در حال حاضر دانش مشترک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: having or showing low breeding or behavior.
مترادف: coarse, low, trashy, uncouth, vulgar
متضاد: noble, refined
مشابه: base, cheap, ignoble, ill-mannered, lowly, mean, mob, vile

- They forbade their son, heir to the family title, to marry this "common" girl.
[ترجمه Vmin] انها پسرشان را از عنوان خانواده منع کردن بخاطر ازدواج با یک دختر معمولی
|
[ترجمه گوگل] آنها پسر خود را که وارث عنوان خانواده بود، از ازدواج با این دختر "مشترک" منع کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها پسرشان را از عنوان خانواده منع کردند تا با این دختر \"مشترک\" ازدواج کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She still considered it common for a woman to ride a horse like a man instead of riding sidesaddle.
[ترجمه گوگل] او هنوز هم این را معمول می دانست که زن به جای سوار شدن بر زین، مانند یک مرد، سوار بر اسب شود
[ترجمه ترگمان] او هنوز آن را برای یک زن معمولی تلقی می کرد تا سوار اسب شود به جای سواری بر اسب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: commonness (n.)
عبارات: in common
(1) تعریف: (often pl.) an area of land for use by all.
مشابه: green, mall, park, plaza, square

(2) تعریف: (pl.) the mass of ordinary people, esp. those without titles of nobility.
مترادف: commonalty, commoners, masses, people, populace
متضاد: elite
مشابه: bourgeois, middle class, proletariat

(3) تعریف: (pl.) a large dining hall, as at a college.
مشابه: cafeteria, mess hall

جمله های نمونه

1. common carriers
موسسات حمل و نقل،ترابران همگانی

2. common courtesy dictates that . . .
شرط ادب آن است که . . .

3. common divisor
مقسوم علیه مشترک

4. common fraction
کسر متعارفی

5. common noun
اسم عام

6. common practice
رسم همگانی،رسم معمول

7. common principles
اصول عام

8. common property
ملک مشترک

9. common stocks
سهام عادی

10. common ware
کالا (یا اجناس) پست

11. common denominator
(ریاضی) مخرج مشترک،برخه نام مشترک،وجه مشترک

12. common fraction
کسر متعارفی

13. common ground
وجه مشترک،جنبه ی مشابه،تفاهم

14. common ratio
قدرنسبت (تصاعد هندسی)

15. a common criminal
جانی رسوا

16. a common occurance
رویداد عادی

17. a common soldier
سرباز ساده

18. observing common courtesy
رعایت اصول اولیه ی ادب

19. observing common decencies
مراعات اصول و نزاکت های معمول

20. our common interests
علایق مشترک ما

21. the common cold
سرما خوردگی معمولی

22. the common interests of the group
علایق مشترک گروه

23. by common (or mutual) consent
با رضایت همگان (یا طرفین)

24. make common cause with
متحد شدن با،دارای منافع یا آرمان های مشترک شدن یا کردن

25. that is common knowledge
آن چیزی است که همه می دانند.

26. what the common man wants
آنچه که یک فرد عادی می خواهد

27. a dram of common sense
یک ذره شعور

28. dissatisfaction is a common concomitant of adolescence
ناخشنودی معمولا با بلوغ همراه است.

29. it is a common cold or diphtheria
یا سرماخوردگی است یا دیفتری

30. showers are more common in spring
رگبار در بهار بیشتر است.

31. thatched roofs are common in rural gillan
در مناطق روستایی گیلان بام های گالی پوش فراوان است.

32. the reign of common sense and of good will
چیرگی عقل سلیم و حسن نیت

33. a case of the common cold
نمونه ای از سرماخوردگی معمولی

34. a friendship soldered by common interests
رفاقتی که علایق مشترک آن را تحکیم کرده بود

35. iron is the most common and important of all metals
آهن یکی از فراوان ترین و مهمترین فلزات است.

36. the vices and weaknesses common to mankind
گناهان و نقائصی که انسان ها معمولا به آن دچارند

37. we both shared a common antipathy to communism
هر دوی ما نسبت به کمونیسم احساس بیزاری مشترک داشتیم.

38. with a modicum of common sense
با اندکی عقل و شعور

39. the word "child" is of common gender
واژه ی ((کودک)) هم به مذکر و هم به مونث اتلاق می شود.

40. these dialects partook of the common body of indo-european vocabulary
این گویش ها واژگان مشترک هند و اروپایی را دارا بودند.

41. those sallies of passion so common in princes
آن لبریزشدن های احساسات که برای شاهزادگان عادی است

42. we are knitted together by common interests
علایق مشترک ما را پیوند می دهد.

43. a few countries are forming a common market
چند کشور دارند بازار مشترک ایجاد می کنند.

44. after the death of our parents, common grief has bound us closer together
پس از مرگ والدینمان،غم مشترک ما را به هم نزدیک تر کرد.

45. in an age when idolatry was common
در دورانی که بت پرستی متداول بود

46. let us all partake in a common political and economic life
بیایید همگی در یک زندگی مشترک سیاسی و اقتصادی شریک شویم.

47. nader unified the country against the common enemy
نادر کشور را در مقابل دشمن مشترک متحد کرد.

48. these two countries are tied by common interests
علائق مشترک این دو کشور را همبسته کرده است.

49. we are all striving towards a common goal
ما همگی در جهت هدف مشترکی کوشا هستیم.

50. the western hemisphere wants to create a common market
(کشورهای) نیمکره ی غربی می خواهند بازار مشترک درست کنند.

51. in some tribes adolescent license and pregnancy are common
در برخی از قبایل بی بندوباری جنسی و آبستنی در میان نوجوانان عادی است.

52. that esprit de corps which makes us put the common good above the individual good
آن روح همبستگی که ما را وادار می کند سود همگان را بر سود فردی ترجیح بدهیم

53. the operation to transplant a heart is now fairly common
جراحی پیوند قلب اکنون نسبتا عادی است.

54. we go back in the far past to a common origin
ما به گذشته ی دوردست و اصل و نسب مشترکی برمی گردیم.

مترادف ها

معمولی (صفت)
accustomed, habitual, wonted, usual, ordinary, normal, common, commonplace, general, rife, banal, common-or-garden, run-of-the-mill

پیش پا افتاده (صفت)
ordinary, common, commonplace, banal, quotidian, well-known, well-worn

روستایی (صفت)
country, common, peasant, rustic, village, rural, countrified

متعارفی (صفت)
common, standard, canonical

عرفی (صفت)
common, civil, secular, traditional, laic, temporal

اشتراکی (صفت)
common, collective, communal

مشاع (صفت)
joint, common, collective

مشترک (صفت)
joint, common, held in common, possessed in common

متداول (صفت)
usual, ordinary, common, current, general, rife, popular, prevalent, fashionable, widespread

عام (صفت)
vernacular, common, general, illiterate, ignorant, folksy, substandard, slangy

عمومی (صفت)
common, general, universal, rife, exoteric, popular, public, generic, prevailing, encyclical, overt

عادی (صفت)
habitual, wonted, usual, ordinary, normal, common, commonplace, plain, rife, regular, natural, customary, workaday, pompier, unremarkable

مرسوم (صفت)
habitual, usual, common, standard, prevalent, traditional, customary

عوام (صفت)
common

عوامانه (صفت)
common, vulgar, popular

تخصصی

[برق و الکترونیک] مشترک
[فوتبال] مشترک
[زمین شناسی] مشترک، متعارف در توصیف سازندهای زغال سنگ به 10%- 5 یک سازنده بخصوص گویند که در زغال سنگ ظاهر می شود. مقایسه شود با: نادر، بسیار رایج، فراوان، غالب.
[حقوق] مشترک عمومی، عادی
[نساجی] الیاف پشم با ظرافت 44S - معمول - طبیعی - مشترک
[ریاضیات] مشترک

انگلیسی به انگلیسی

• open public area in a city or town, park, square (also commons)
shared, belonging to more than one; ordinary; usual, frequent; public; mediocre, of the masses
if something is common, it is found in large numbers or it happens often.
if something is common to several people, it is possessed, done, or used by them all.
common is also used to indicate that something is ordinary and not special.
a common person behaves in a way that shows lack of taste, education, and good manners.
a common is a public area of grassy land near a village.
the commons is the same as the house of commons; used in speech.
something that is done for the common good is done for the benefit of everyone.
if two or more things have something in common, they have the same characteristics or features.

پیشنهاد کاربران

Normally , usually, routine
1. مشترک 2. عموم. عامه 3. عمومی. همگانی 4. همه. همگان 5. اشتراکی 6. عادی. معمولی 7. متداول. رایج. معمول. مرسوم 8. زیاد. فراوان 9. ساده 10. عامی 11. عامیانه. مبتذل 12. فاقد تربیت خانوادگی. بی تربیت. بی ادب / چمن. چمنزار
...
[مشاهده متن کامل]

مثال:
common practice
رسم و عادت متداول و رایج
Because there is something fundamental here, That I think overrides the rest, and it is about our common humanity.
برای اینکه یک چیز مهم اینجا وجود دارد که من فکر می کنم بقیه را تحت الشعاع قرار می دهد و آن درباره انسانیت مشترک ما است.
For example, the following common proverbs in English have common equivalents in Persian
به عنوان مثال ضرب المثل های رایج و متداول زیر در انگلیسی شبیه و معادل رایج در فارسی دارد.
Have in common
وجهه اشتراک داشتن

متداول / عمومی
مثال: It's common for people to feel nervous before a job interview.
متداول است که مردم قبل از مصاحبه کاری اعصابشان بهم برود.
me:
. It's impossible to find exactly same meaning of two words from different lang,
unless they are realy the same and from the same source.
GPT:
You are correct. It is rare to find two words from different languages with exactly
...
[مشاهده متن کامل]

the same meaning unless they share a common origin. Languages evolve independently
over time, and words may acquire different nuances, connotations, or additional
meanings as they develop within specific cultural and linguistic contexts. While
languages may borrow words from other languages, they often adapt them to fit their
own phonetic and grammatical structures, leading to variations in meaning.
Therefore, it is unlikely to find two words with precisely identical meanings in
different languages, unless they are cognates or borrowings from a shared ancestral language.
charge = وزر - وازرة
just = قسط
. . .

فراگیر
To have ( something ) in common
شباهت داشتن دو چیز به هم
مشترک بودن در چیزی
نقطه مشترک داشتن
پیش پا افتاده
میتواند معنی " بی کلاس" هم داشته باشد مثال: in British culture swearing can be conmon
عرف
معمول، شایع ، رایج ، مشترک
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : commonize
✅️ اسم ( noun ) : commonality /common / commonness / commoner / commonalty / commonage / commonization
✅️ صفت ( adjective ) : common
✅️ قید ( adverb ) : commonly
سلیم
Common snense theory = نظریه ی عقل سلیم
متداول، رایج، مرسوم
مشابه
رایج، مشترک ام میشه🗿
معمولی و پیش پا افتاده، یه چیزی که دیگه عادی شده. . . : )
اغلب اتفاق می افتد
اغلب یافت می شود یا انجام می شود
معمولی
مرسوم
متداول
آشنا
رایج
غالب
پذیرفته شده
مشترک ( بین فرد، گروه یا چیزی )
همگانی، فراگیر، سرسری، دم دستی
فراگیر، همگانی، دم دستی
کاربردی
normal
عادی معمولی
That you often see or that often happens
ساحه عام
متضاد=rare
Rare
۱. شایع - مرسوم - رایج
۲. مشترک
مثال :
۱. The most common chemical elements in the human body : رایج ترین عناصر شیمیایی بدن انسان
Oxygen / carbon / hydrogen / nitrogen / phosphorus / . . . .
...
[مشاهده متن کامل]

۲. There are many common words in Arabic and Persian languages
کلی واژه ی مشترک وجود داره بین زبان عربی و زبان فارسی
❌ معنی های بیشتری هم داره واژه ی Common و فقط این دوتا نیست

متداول . رایج . مرسوم
رایج
متداول
مرسوم
? You know what John Wick and Eminem have in common
.
.
They both kill people with a pencil
مورد تفاهم
کسی که از پا افتاده
در ارتباط با نظریه تراژدی منابع مشترک یا نظریه تراژدی انبازه، اگر به تنهایی به کار برده شود معنای زیر را می دهد:
مرتع
That you often see or that ofen happens
Common bond ( با C بزرگ ) نوعی چیدمان آجر است برای آجرهای مربعی. در نما به صورت راسته دیده می شود اما برای درگیری با لایه پشتی آجر ها به تناوب کامل و نیمه چیده می شوند.
رایج
معمولی
something that is normal
یکدست
عام
مشترک
متشابه
روستایی=villager
s. th been coustomary
رایج، اتفاقی که همیشه میافتد

رایج ، متداول ، عادی ، مشترک ، معمولی
heart disease is one of the commonest causes of death
بیماری قلبی یکی از رایج ترین دلایل مرگ است ☪️
1. معمول
2. رایج، شایع
3. مشترک
4. عمومی
5. معمولی
این واژه دو معنا دارد:
*اشتراک
*چیزی که به وفور یافت می شود
محوطه باز
چمنزار
رایج
مرسوم
متداول
متعارف
شایع
مشترک
همگانی
معمولی
عادی
معمول. رایج. مشترک
پیش پا افتاده، تکراری
�یکنواخت� در جمله زیر:
The cards can be shuffled to make a common deck from which players draw
شایع
پرکاربرد
هم کاربرد ، همسان کاربرد ، همسان کار
مشترک
Important Common Points نکات مشترک مهم
صوری
Common value
ارزش صوری
معمول - عادی - رایج - مشترک
معمولی، عمومی، مشترک That you often see or that often happens:Smith is a common name in England
مشترک
رایج. . معمول. . متداول
تفاهم
همتا، شریک
رایج
شایع و رایج بودن
معنی رایج و نیز هرزه را دارد.
اشتراک
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٦١)

بپرس