اسم ( noun )
عبارات: out of commission
عبارات: out of commission
• (1) تعریف: the act of committing.
• مترادف: commendation, consignment, deed, delegation, entrustment, memorization, performance, perpetration, pledge
• مشابه: assignment, covenant, engagement, execution, promise, transfer
• مترادف: commendation, consignment, deed, delegation, entrustment, memorization, performance, perpetration, pledge
• مشابه: assignment, covenant, engagement, execution, promise, transfer
- Commissions of car theft decreased this past year.
[ترجمه علی جادری] ارتکاب سرقت اتومبیل , سال گذشته کاهش یافت .|
[ترجمه گوگل] کمیسیون سرقت خودرو در سال گذشته کاهش یافته است[ترجمه ترگمان] این سرقت اتومبیل در سال گذشته کاهش یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He repented for the commission of his sins.
[ترجمه گوگل] از ارتکاب گناهانش توبه کرد
[ترجمه ترگمان] از این کار پشیمان شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از این کار پشیمان شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: an order granting authority to perform a certain task or function.
• مترادف: authorization, requisition
• مشابه: charge, command, contract, direction, license, mandate, order
• مترادف: authorization, requisition
• مشابه: charge, command, contract, direction, license, mandate, order
- The publishing house gave her a commission to write the book.
[ترجمه محمد جواد] چاپخانه به او یه ماموریت برای نوشتن کتاب ها داد|
[ترجمه گوگل] انتشارات به او سفارش نوشتن کتاب را داد[ترجمه ترگمان] چاپخانه به او دستور داد که این کتاب را بنویسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a body of persons with special authority.
• مشابه: agency, board, cabinet, committee, council, delegation, deputation
• مشابه: agency, board, cabinet, committee, council, delegation, deputation
- The election commission monitors the financing of elections.
[ترجمه گوگل] کمیسیون انتخابات بر تأمین مالی انتخابات نظارت دارد
[ترجمه ترگمان] کمیسیون انتخابات بر تامین مالی انتخابات نظارت دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کمیسیون انتخابات بر تامین مالی انتخابات نظارت دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The commission just released the report of its investigations.
[ترجمه گوگل] کمیسیون به تازگی گزارش بررسی های خود را منتشر کرد
[ترجمه ترگمان] کمیسیون گزارش تحقیقات خود را منتشر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کمیسیون گزارش تحقیقات خود را منتشر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a sum of money given to an agent or salesperson for services.
• مترادف: percentage
• مشابه: allotment, brokerage, compensation, dividend, fee, share, take
• مترادف: percentage
• مشابه: allotment, brokerage, compensation, dividend, fee, share, take
- The salesman gets a commission when he sells a car.
[ترجمه imun] فروشنده وقتی یک ماشین می فروشد حق کمیسیون می گیرد.|
[ترجمه گوگل] فروشنده با فروش ماشین پورسانت می گیرد[ترجمه ترگمان] فروشنده وقتی یک ماشین می فروشد یک کمیسیون می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- As a real estate agent, she makes her income from commissions.
[ترجمه گوگل] او به عنوان یک مشاور املاک، درآمد خود را از کمیسیون به دست می آورد
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک بنگاه معاملات املاک، درآمد خود را از commissions می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک بنگاه معاملات املاک، درآمد خود را از commissions می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: the order that confers officer's rank in the military.
• مشابه: appointment, assignment
• مشابه: appointment, assignment
- He received his commission from the naval academy in 1955.
[ترجمه علی] او درجه ( نظامی ) خود در سال 1955 از آکادمی نیروهای دریایی دریافت کرد|
[ترجمه گوگل] او در سال 1955 کمیسیون خود را از آکادمی نیروی دریایی دریافت کرد[ترجمه ترگمان] او ماموریت خود را از آکادمی نیروی دریایی در سال ۱۹۵۵ دریافت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: commissions, commissioning, commissioned
حالات: commissions, commissioning, commissioned
• (1) تعریف: to grant or issue an order giving (some person or group) authority to perform a certain task or function.
• مترادف: authorize, requisition
• مشابه: accredit, charge, command, contract, direct, license, mandate, order, warrant
• مترادف: authorize, requisition
• مشابه: accredit, charge, command, contract, direct, license, mandate, order, warrant
- The queen commissioned him to make the voyage.
[ترجمه گوگل] ملکه او را مأمور انجام این سفر کرد
[ترجمه ترگمان] ملکه او را مامور کرد که به سفر برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ملکه او را مامور کرد که به سفر برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to put (a ship) into service.
- The Navy commissioned the ship for service in the North Atlantic.
[ترجمه repayer] نیروی دریایی این کشتی را برای خدمت در اقیانوس اطلس شمالی گماشت.|
[ترجمه گوگل] نیروی دریایی این کشتی را برای خدمت در اقیانوس اطلس شمالی راه اندازی کرد[ترجمه ترگمان] نیروی دریایی کشتی را برای خدمت در اقیانوس اطلس شمالی مامور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to grant a commission for the creation of (a painting, poem, article, or the like).
• مشابه: enable, engage, support
• مشابه: enable, engage, support
- The hotel commissioned a large painting for its lobby.
[ترجمه گوگل] هتل یک نقاشی بزرگ برای لابی خود سفارش داد
[ترجمه ترگمان] هتل یک تابلوی بزرگ برای lobby سفارش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هتل یک تابلوی بزرگ برای lobby سفارش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to award a commission to (someone) as a military officer.
- He was commissioned an ensign by the Navy at the age of twenty-two.
[ترجمه گوگل] او در سن بیست و دو سالگی از سوی نیروی دریایی به عنوان پرچمدار مأمور شد
[ترجمه ترگمان] در سن بیست و دو سالگی یک درجه ستوانی به نیروی دریایی سفارش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در سن بیست و دو سالگی یک درجه ستوانی به نیروی دریایی سفارش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید