commission

/kəˈmɪʃn̩//kəˈmɪʃn̩/

معنی: حکم، هیئت، تصدی، فرمان، حق العمل، کمیسیون، حق کمیسیون، انجام، ماموریت، گماشتن، ماموریت دادن
معانی دیگر: ارتکاب، انجام (عمل غیر قانونی)، گماشتگان، کارمزد، (حق دلالی)، درصد، (ارتش) حکم اعطا (یا ترفیع) درجه، حکم انتصاب، درجه یا شغل یا ماموریت اعطا شده، سفارش دادن، (ارتش - به ویژه افسران دایم و سربازان حرفه ای) به خدمت پذیرفتن، (کشش و غیره) به خدمت نیروی دریایی در آوردن، اختیار، نمایندگی، گمارش، ورقه ی ماموریت، گسیل نامه، حوزه ی اختیارات مامور یا نماینده، ماموریت دادن به، مامور کردن، اختیار دادن به، گماردن، مامورین، vt : گماشتن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: out of commission
(1) تعریف: the act of committing.
مترادف: commendation, consignment, deed, delegation, entrustment, memorization, performance, perpetration, pledge
مشابه: assignment, covenant, engagement, execution, promise, transfer

- Commissions of car theft decreased this past year.
[ترجمه علی جادری] ارتکاب سرقت اتومبیل , سال گذشته کاهش یافت .
|
[ترجمه گوگل] کمیسیون سرقت خودرو در سال گذشته کاهش یافته است
[ترجمه ترگمان] این سرقت اتومبیل در سال گذشته کاهش یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He repented for the commission of his sins.
[ترجمه گوگل] از ارتکاب گناهانش توبه کرد
[ترجمه ترگمان] از این کار پشیمان شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an order granting authority to perform a certain task or function.
مترادف: authorization, requisition
مشابه: charge, command, contract, direction, license, mandate, order

- The publishing house gave her a commission to write the book.
[ترجمه محمد جواد] چاپخانه به او یه ماموریت برای نوشتن کتاب ها داد
|
[ترجمه گوگل] انتشارات به او سفارش نوشتن کتاب را داد
[ترجمه ترگمان] چاپخانه به او دستور داد که این کتاب را بنویسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a body of persons with special authority.
مشابه: agency, board, cabinet, committee, council, delegation, deputation

- The election commission monitors the financing of elections.
[ترجمه گوگل] کمیسیون انتخابات بر تأمین مالی انتخابات نظارت دارد
[ترجمه ترگمان] کمیسیون انتخابات بر تامین مالی انتخابات نظارت دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The commission just released the report of its investigations.
[ترجمه گوگل] کمیسیون به تازگی گزارش بررسی های خود را منتشر کرد
[ترجمه ترگمان] کمیسیون گزارش تحقیقات خود را منتشر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a sum of money given to an agent or salesperson for services.
مترادف: percentage
مشابه: allotment, brokerage, compensation, dividend, fee, share, take

- The salesman gets a commission when he sells a car.
[ترجمه imun] فروشنده وقتی یک ماشین می فروشد حق کمیسیون می گیرد.
|
[ترجمه گوگل] فروشنده با فروش ماشین پورسانت می گیرد
[ترجمه ترگمان] فروشنده وقتی یک ماشین می فروشد یک کمیسیون می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- As a real estate agent, she makes her income from commissions.
[ترجمه گوگل] او به عنوان یک مشاور املاک، درآمد خود را از کمیسیون به دست می آورد
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک بنگاه معاملات املاک، درآمد خود را از commissions می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: the order that confers officer's rank in the military.
مشابه: appointment, assignment

- He received his commission from the naval academy in 1955.
[ترجمه علی] او درجه ( نظامی ) خود در سال 1955 از آکادمی نیروهای دریایی دریافت کرد
|
[ترجمه گوگل] او در سال 1955 کمیسیون خود را از آکادمی نیروی دریایی دریافت کرد
[ترجمه ترگمان] او ماموریت خود را از آکادمی نیروی دریایی در سال ۱۹۵۵ دریافت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: commissions, commissioning, commissioned
(1) تعریف: to grant or issue an order giving (some person or group) authority to perform a certain task or function.
مترادف: authorize, requisition
مشابه: accredit, charge, command, contract, direct, license, mandate, order, warrant

- The queen commissioned him to make the voyage.
[ترجمه گوگل] ملکه او را مأمور انجام این سفر کرد
[ترجمه ترگمان] ملکه او را مامور کرد که به سفر برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to put (a ship) into service.

- The Navy commissioned the ship for service in the North Atlantic.
[ترجمه repayer] نیروی دریایی این کشتی را برای خدمت در اقیانوس اطلس شمالی گماشت.
|
[ترجمه گوگل] نیروی دریایی این کشتی را برای خدمت در اقیانوس اطلس شمالی راه اندازی کرد
[ترجمه ترگمان] نیروی دریایی کشتی را برای خدمت در اقیانوس اطلس شمالی مامور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to grant a commission for the creation of (a painting, poem, article, or the like).
مشابه: enable, engage, support

- The hotel commissioned a large painting for its lobby.
[ترجمه گوگل] هتل یک نقاشی بزرگ برای لابی خود سفارش داد
[ترجمه ترگمان] هتل یک تابلوی بزرگ برای lobby سفارش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to award a commission to (someone) as a military officer.

- He was commissioned an ensign by the Navy at the age of twenty-two.
[ترجمه گوگل] او در سن بیست و دو سالگی از سوی نیروی دریایی به عنوان پرچمدار مأمور شد
[ترجمه ترگمان] در سن بیست و دو سالگی یک درجه ستوانی به نیروی دریایی سفارش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a commission was appointed to investigate his murder
هیاتی برگزیده شد تا قتل او را بررسی کند.

2. by commission (or on commission)
برحسب کارمزد،حق العمل کاری

3. in commission
سپرده شده (یا محول) به هیئت (یا کمیسیون)،مورد رسیدگی هیئت

4. he gets commission on top of his salary
او علاوه بر حقوق کارمزد (درصد) هم می گیرد.

5. out of commission
1- (در مورد ابزار و غیره) خراب،از کار افتاده 2- غیر قابل استفاده،معطل،عاطل و باطل

6. he resigned his commission at the age of fifty
او در پنجاه سالگی از خدمت (ارتش) استعفا کرد.

7. to abet the commission of a crime
در ارتکاب جرم شریک بودن

8. you will be paid by commission
به شما کارمزد (حق العمل یا درصد) داده خواهد شد.

9. he laid his case before the commission
او قضیه ی خود را در حضور کمیته ارائه کرد.

10. i vented my grievance before the commission
شکایت خود را جلو کمیسیون عرضه کردم.

11. sins of omission and sins of commission
گناهان ناشی از قصور و گناهان ناشی از ارتکاب

12. several complaints have been filed with the commission
چندین شکایت به کمیسیون تسلیم شده است.

13. The Government set up a commission to investigate allegations of police violence.
[ترجمه گوگل]دولت کمیسیونی را برای بررسی اتهامات خشونت پلیس راه اندازی کرد
[ترجمه ترگمان]دولت کمیسیونی برای تحقیق درباره اتهامات خشونت پلیس تشکیل داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The commission for the new theatre was given to a well - known architect.
[ترجمه گوگل]کمیسیون تئاتر جدید به یک معمار سرشناس داده شد
[ترجمه ترگمان]کمیسیون تئاتر جدید به یک معمار معروف داده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The Forestry Commission is responsible for preserving over 2 million acres of woodland.
[ترجمه گوگل]کمیسیون جنگلبانی مسئول حفظ بیش از 2 میلیون هکتار از زمین های جنگلی است
[ترجمه ترگمان]کمیسیون جنگل داری مسئول حفظ بیش از ۲ میلیون هکتار زمین جنگلی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The Commission is sensitive to accusations that it is overstepping its authority.
[ترجمه گوگل]کمیسیون نسبت به اتهاماتی مبنی بر تجاوز از اختیارات خود حساس است
[ترجمه ترگمان]کمیسیون به اتهاماتی حساس است که از اختیارات خود تجاوز می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The government has set up a commission of inquiry into the disturbances at the prison.
[ترجمه گوگل]دولت یک کمیسیون تحقیق در مورد اغتشاشات در زندان تشکیل داده است
[ترجمه ترگمان]دولت کمیسیونی برای رسیدگی به آشوب در زندان تشکیل داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. A commission was appointed to ensure the lottery was not rigged.
[ترجمه گوگل]کمیسیونی برای اطمینان از تقلب نشدن قرعه کشی تعیین شد
[ترجمه ترگمان]کمیسیونی برای حصول اطمینان از تقلب در بخت آزمایی تعیین شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The commission is expected to blame the army for many of the atrocities.
[ترجمه گوگل]انتظار می رود این کمیسیون ارتش را مسئول بسیاری از این جنایات معرفی کند
[ترجمه ترگمان]انتظار می رود این کمیسیون ارتش را به خاطر بسیاری از قساوت متهم کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حکم (اسم)
brief, attachment, dictum, statement, edict, canon, precept, sentence, rule, decree, verdict, mandate, commission, pardon, fiat, arbiter, ruling, warrant, ordonnance, statute, commandment, finding, doom, writ, ordinance, rescript

هیئت (اسم)
format, commission, physique, corps, astronomy, configuration, hue, attitude, panel, staff

تصدی (اسم)
charge, leadership, authority, commission, tenure, incumbency, chairmanship, management

فرمان (اسم)
order, bill, word, edict, precept, instruction, command, decree, mandate, commission, errand, institute, sanction, ordonnance, charter, steering wheel, commandment, ordinance, handlebar, rescript

حق العمل (اسم)
commission, premium, brokerage

کمیسیون (اسم)
commission, committee

حق کمیسیون (اسم)
commission

انجام (اسم)
achievement, accomplishment, performance, implementation, implement, fulfillment, execution, completion, conclusion, commission, sequel, enforcement, god-speed

ماموریت (اسم)
assignment, function, agency, mission, commission, duty, errand, tour, combat mission

گماشتن (فعل)
assign, charge, commission, appoint, designate, instate

ماموریت دادن (فعل)
mission, commission, detail

تخصصی

[حسابداری] کارمزد، حق العمل
[صنعت] حق العمل، حق الزحمه
[حقوق] حق العمل، کارمزد، کمیسیون، ارتکاب، مأموریت
[نساجی] کمیسیون - حق العمل
[ریاضیات] کارمزد، حق الزحمه، حق العمل، حق دلالی، دلالی

انگلیسی به انگلیسی

• percentage of profits earned by a salesperson; document that grants certain powers; authorization
contract, order; confer rank or authority, empower, authorize
if you commission something, or commission someone to do something, you arrange to pay someone to do the thing for you. verb here but can also be used as a count noun. e.g.red house was webb's first commission as an architect.
commission is a sum of money paid to a person selling goods for every sale that he or she makes.
a commission is also a group of people appointed to find out about something or to control something.

پیشنهاد کاربران

commission: ارتکاب فعل
omission: ترک فعل
در حقوق این دو به این معنا به کار می رن. یکی اقدام به یک کار و دیگری اقدام نکردن به یک کار. مثلاً شما اگر به یک کودک صدمه بزنید، به سبب commission یا ارتکاب و اقدامی که داشته اید مؤاخذه می شید و اگر وقتی می دیدید که کسی به یک کودک صدمه می زنه ولی شما جلوش رو نگرفته اید، به سبب omission یا ترک فعل و کاری که نکرده اید مؤاخذه می شید.
...
[مشاهده متن کامل]

فرآیند راه اندازی پروژه
- سفارش
ارتکاب یافتن ( حقوق جزا )
کمیسیون
مثال: The artist earns a commission on each painting sold.
هر نقاشی فروخته شده، درآمدی برای هنرمند است.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
خریدن ، سفارش دادن ، استخدام کردن ، کارمزد
commission free = بدون کارمزد
Royal families used to commission artists to paint beautiful portraits
خانواده های نجیب عادت داشتند تا هنرمندان را برای کشیدن پورتریت های زیبا استخدام کنند
در بعضی موارد "جایگاه"
انجمن
1 - هیئت ( اسم ) - هیئت گذاری ( فعل )
The government has established a commission to investigate the problem of city violence
2 - حق کمیسیون - کار مزد ( یعنی حق کار و عمل انجام شده )
She gets a percent commission on every machine she sells
اِعمال کردن
مثال:
Perhaps we can avoid a confrontation with the rule by refusing to allow the requester to commission its force against us in the first place.
a request for an artist, designer, or musician to make a piece of art or music, for which they are paid
سفارش اثر هنری
commission ( عمومی )
واژه مصوب: گروه 1
تعریف: گروهی موقت یا دائمی و درعین حال ملی و جهانی که از سوی دولت یا سازمانی رسمی برای رسیدگی به امری مأمور می‏شود و رسماً موظف است دربارۀ موضوع مربوط پژوهش و تحقیق کند؛ ممکن است پژوهش و تحقیقات به معنی اعم آن باشد، یا جنبۀ قضایی و داوری داشته باشد|||متـ . هیئت، کمیسیون|||* دو واژۀ کمیسیون و کمیته ممکن است در موارد مختلف به جای هم به کار روند.
...
[مشاهده متن کامل]

اجرت
قبول سفارش
مزد انجام کار
would you like to commission a portrait ؟
دوس داری سفارش پورتره بدی؟
کارمزد
?What commission do you charge
چقدر کارمزد میگیرید؟
سفارش دادن، سفارش
کارمزد
مأموریت دادن ( به ) ،
مامور کردن،
گماشتن
1 ) An independent study was commissioned by the department
2 ) He has been commissioned to write a history of the town
■اسم:
● کمیسیون ( شورایی که به منظور رفع و رجوع مشکلی تشکیل و به افرادی مسئولیت داده میشود.
● کمیسیون ( حق العمل، حق دلالی )
● تقاضایی که برای یک هنرمند، موسیقی دان یا طراح می آید به منظور ساخت یک اثر هنری در ازای دریافت وجه مشخص
...
[مشاهده متن کامل]

● انتصاب به سمت یا حکم به ماموریت ( در نیروهای نظامی )
● out of/in commission
غیر قابل استفاده یا کار/ قابل استفاده و آماده به کار
■فعل:
● ماموریت دادن، به کاری ( مثلا تحریر گزارش یا مقاله ) گماشتن
● ترفیع دادن درجه ( در ارتش )

حق ماموریت
حق الزحمه
منتصب شدن
VERB تهیه کردن ( وقتی با report یا نوعی کار همراه باشد )
The money that you pay a bank.
پورسانت. حق کمیسیون. ( در ایران وجود ندارد )
حق کمیسیون، پورسانت، درصد، حق دلالی
Committee کمیتی
Commission کمیسیون kəˈmiSHən
کمیته ها معمولا زیر گروه های یک سازمان بزرگتر هستند، در حالی که کمیسیون ( حداقل در ایالات متحده ) یک گروه بزرگتر و مستقل را تشکیل می دهد.
هر دو اینها معمولا برای تکمیل یک کار خاص تشکیل می شوند. آنها ممکن است به طور موقت یا دائمی، بزرگ یا کوچک باشند، دارای قدرت یا فقط گروه های مشورتی باشند.
...
[مشاهده متن کامل]

ارتکاب
commission of the offense: در حین ارتکاب جرم
سفارش تولید ( چیزی )
کارگروه ، گروه کاری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس