فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: comes, coming, came, come
عبارات: come across, come around, come round, come out, come to, come up
حالات: comes, coming, came, come
عبارات: come across, come around, come round, come out, come to, come up
• (1) تعریف: to move toward the location of the speaker; approach.
• مترادف: advance, approach, draw near, near
• متضاد: withdraw
• مشابه: move
• مترادف: advance, approach, draw near, near
• متضاد: withdraw
• مشابه: move
- Come here so I can look at you!
[ترجمه A.A] بیا اینجا تا اینکه بتوانم تو را نگاه کنم|
[ترجمه گوگل] بیا اینجا تا نگاهت کنم![ترجمه ترگمان] بیا اینجا تا به تو نگاه کنم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to travel to and arrive at a particular place in order to do a specific thing.
- I came here to get some information.
[ترجمه گوگل] من اومدم اینجا تا اطلاعاتی به دست بیارم
[ترجمه ترگمان] اومدم اینجا تا اطلاعاتی بدست بیارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اومدم اینجا تا اطلاعاتی بدست بیارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- By the time the firefighters came, the house was in full blaze.
[ترجمه گوگل] وقتی آتش نشان ها آمدند، خانه در آتش سوخت
[ترجمه ترگمان] تا زمانی که آتش نشانان رسیدند، خانه آتش گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تا زمانی که آتش نشانان رسیدند، خانه آتش گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to arrive or enter.
• مترادف: appear, arrive, enter, show up
• متضاد: go, leave
• مشابه: check in, clock in, get
• مترادف: appear, arrive, enter, show up
• متضاد: go, leave
• مشابه: check in, clock in, get
- The guests came sometime during the night.
[ترجمه Javaq karim] مهمانها بعضی وقتها شبها میان|
[ترجمه گوگل] میهمانان یک وقت شب می آمدند[ترجمه ترگمان] میهمانان مدتی در طول شب به خانه آمدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Here comes the bus.
[ترجمه آیلین شهبازی آقامیرلو] داره اینجا اتومبیل می آید|
[ترجمه گوگل] اینجا اتوبوس می آید[ترجمه ترگمان] اتوبوس داره میاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- There comes a time in most people's lives when they want to make a change.
[ترجمه Farhood] تو زندگی اکثر افراد زمانی وجود داره که اونا خواهان ایجاد تغییری هستن|
[ترجمه گوگل] زمانی در زندگی اکثر مردم فرا می رسد که می خواهند تغییری ایجاد کنند[ترجمه ترگمان] زمانی که می خواهند تغییری ایجاد کنند، زمان زیادی در زندگی افراد وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to join others at an event or for some activity.
- I'm going to the lake this Saturday. Do you want to come?
[ترجمه گوگل] من این شنبه به دریاچه می روم می خواهی بیایی؟
[ترجمه ترگمان] من این شنبه به دریاچه میرم می خو ای بیای؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من این شنبه به دریاچه میرم می خو ای بیای؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She gave a party, but very few people came.
[ترجمه گوگل] او یک مهمانی برگزار کرد، اما تعداد کمی از مردم آمدند
[ترجمه ترگمان] او به مهمانی دعوت شد، اما تعداد کمی از مردم آمدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به مهمانی دعوت شد، اما تعداد کمی از مردم آمدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Why didn't you come to the meeting this morning?
[ترجمه گوگل] چرا امروز صبح به جلسه نیامدی؟
[ترجمه ترگمان] چرا امروز صبح به جلسه نیامدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چرا امروز صبح به جلسه نیامدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to move into perception; appear.
• مترادف: appear
• متضاد: disappear, go
• مشابه: dawn, emerge, happen, loom, occur, set in
• مترادف: appear
• متضاد: disappear, go
• مشابه: dawn, emerge, happen, loom, occur, set in
- The light came early.
• (6) تعریف: to extend or reach (usu. fol. by "to").
• مترادف: extend, reach, stretch
• مشابه: cover, go, range, run
• مترادف: extend, reach, stretch
• مشابه: cover, go, range, run
- Her hair comes to her shoulders.
[ترجمه گوگل] موهایش روی شانه هایش می آید
[ترجمه ترگمان] موهایش به شانه هایش می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] موهایش به شانه هایش می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to exist in a specific place or position in relation to other things or persons.
• مترادف: fall, happen, occur
• مشابه: ensue, follow, precede
• مترادف: fall, happen, occur
• مشابه: ensue, follow, precede
- The movie we want to see comes after this one.
[ترجمه Farhood] فیلمی که ما می خواهیم ببینیم بعد از این یکی نمایش داده میشه|
[ترجمه گوگل] فیلمی که می خواهیم ببینیم بعد از این فیلم می آید[ترجمه ترگمان] فیلمی که ما می خواهیم ببینیم بعد از این اتفاق می افتد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: to issue or originate (usu. fol. by from).
• مشابه: emanate, issue, originate
• مشابه: emanate, issue, originate
- She comes from Japan.
[ترجمه گوگل] او از ژاپن می آید
[ترجمه ترگمان] او از ژاپن می آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او از ژاپن می آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (9) تعریف: to be perceived by the mind.
• مترادف: dawn on, occur, strike
• مشابه: hit
• مترادف: dawn on, occur, strike
• مشابه: hit
- His name came to me suddenly.
[ترجمه گوگل] نام او ناگهان به من آمد
[ترجمه ترگمان] ناگهان اسمش به ذهنم رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ناگهان اسمش به ذهنم رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (10) تعریف: (slang) to have an orgasm.
• مترادف: climax
• مترادف: climax
اسم ( noun )
• : تعریف: (slang) semen.
• مترادف: semen
• مترادف: semen