combine

/ˈkɑːmbaɪn//kəmˈbaɪn/

معنی: کمباین، ماشین درو وخرمنکوبی، امیختن ترکیب شدن، باهم پیوستن، مخلوط کردن، ترکیب کردن، متحد شدن
معانی دیگر: ترکیب کردن یا شدن، همبست کردن یا شدن، همبستن، آمیختن، توام کردن، (شیمی) ترکیب شدن، همامیز شدن، ائتلاف کردن، همبسته شدن، با هم در آمیختن، تلفیق کردن، یک کاسه کردن، ادغام کردن یا شدن، (کشاورزی) ماشین کمباین (دستگاهی که غله را درو و بوجاری می کند)، (تراکتور) دروگر و بوجار، (تواما) درو و بوجاری کردن، ملحق شدن، امیختن ش، ترکیب شدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: combines, combining, combined
• : تعریف: to bring or join together, as into a whole.
مترادف: amalgamate, blend, compound, consolidate, join, merge, mix, unite
متضاد: dissociate, dissolve, isolate, separate
مشابه: admix, ally, band, bond, coalesce, conglomerate, conjoin, connect, coordinate, group, incorporate, jumble, lump, mingle, scramble, unify, weld

- When you make bread, you first combine the flour and the salt.
[ترجمه نیایش] وقتی شما نان درست میکنید، اول آرد و نمک را ترکیب میکنید.
|
[ترجمه گوگل] وقتی نان درست می کنید، ابتدا آرد و نمک را با هم ترکیب می کنید
[ترجمه ترگمان] زمانی که نان درست می کنید، ابتدا آرد و نمک را با هم ترکیب می کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We're combining a number of music students from each school to form an all-city concert band.
[ترجمه گوگل] ما در حال ترکیب تعدادی از هنرجویان موسیقی از هر مدرسه هستیم تا یک گروه کنسرت سراسر شهر را تشکیل دهیم
[ترجمه ترگمان] ما تعدادی از دانش آموزان موسیقی را از هر مدرسه برای تشکیل یک گروه موسیقی کاملا شهری ترکیب می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to unite.
مترادف: amalgamate, merge, unite
متضاد: disband, dissolve, divide, separate
مشابه: aggregate, associate, blend, coalesce, connect, consolidate, join, league, marry, mingle, wed

- These two small colleges are combining into one school next fall.
[ترجمه گوگل] این دو کالج کوچک در پاییز آینده در یک مدرسه ترکیب می شوند
[ترجمه ترگمان] این دو کالج کوچک در یک مدرسه دیگر در حال ترکیب شدن هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- When blue and yellow combine, they make green.
[ترجمه Media] وقتی ابی و زرد با هم ادغام می شوند ، سبز را می سازند
|
[ترجمه گوگل] وقتی آبی و زرد با هم ترکیب می شوند سبز می شوند
[ترجمه ترگمان] وقتی با هم ترکیب می شوند، سبز و زرد می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to join forces in a common undertaking.
مترادف: ally, associate, merge, unite
متضاد: divide
مشابه: band, coalesce, concur, conjoin, consolidate, incorporate, join, league, team

- The two armies combined to defeat their common enemy.
[ترجمه گوگل] این دو ارتش با هم ترکیب شدند تا دشمن مشترک خود را شکست دهند
[ترجمه ترگمان] دو ارتش با هم متحد شدند تا دشمن مشترک خود را شکست دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in chemistry, to form a compound.
مترادف: compound
متضاد: dissociate
مشابه: mix

- Hydrogen combines with oxygen to form the water molecule.
[ترجمه گوگل] هیدروژن با اکسیژن ترکیب می شود و مولکول آب را تشکیل می دهد
[ترجمه ترگمان] هیدروژن با اکسیژن ترکیب می شود تا مولکول آب را تشکیل دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: combinable (adj.), combined (adj.)
(1) تعریف: a machine used for harvesting that cuts and cleans the grain.
مترادف: harvester

(2) تعریف: a group of people or organizations united by their interest in a commercial or political enterprise.
مترادف: alliance, coalition, consolidation, corporation
مشابه: club, company, confederacy, consortium, federation, league, organization, partnership, party, syndicate, team, union

جمله های نمونه

1. atoms combine to form molecules
به هم پیوستن اتم ها ملکول ها را تشکیل می دهد.

2. carbon can combine directly with hydrogen
کربن می تواند مستقیما با هیدروژن ترکیب شود.

3. we must combine liberty with order
باید آزادی را با نظم توام کنیم.

4. we must combine the various methods to optimum advantage
بایستی این روش های گوناگون را به منظور حداکثر بهره گیری با هم تلفیق کنیم.

5. Hydrogen and oxygen combine to form water.
[ترجمه sadaf] هیدروژن و اکسیژن با هم ترکیب می شوند تا آب را تشکیل دهند
|
[ترجمه گوگل]هیدروژن و اکسیژن با هم ترکیب می شوند و آب را تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان]هیدروژن و اکسیژن ترکیب می شوند تا آب تشکیل دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. None of us has much money so let's combine what we've got.
[ترجمه ملیکا محب علی] هیچ کدام از ما پول کافی نداریم پس بیاید انچه داریم را باهم ترکیب کنیم
|
[ترجمه گوگل]هیچ کدام از ما پول زیادی نداریم، پس بیایید آنچه را که داریم با هم ترکیب کنیم
[ترجمه ترگمان]هیچ یک از ما آنقدر پول نداریم که آنچه را که داریم با هم ترکیب کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. We shall combine the three departments.
[ترجمه گوگل]ما سه بخش را با هم ترکیب خواهیم کرد
[ترجمه ترگمان]ما سه بخش را با هم ترکیب خواهیم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It is highly important that we combine revolutionary sweep with practicalness.
[ترجمه گوگل]بسیار مهم است که ما حرکت انقلابی را با عملی بودن ترکیب کنیم
[ترجمه ترگمان]بسیار مهم است که حرکت انقلابی را با practicalness ترکیب کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It is highly important for us to combine revolutionary sweep with practicalness.
[ترجمه گوگل]برای ما بسیار مهم است که حرکت انقلابی را با عملی بودن ترکیب کنیم
[ترجمه ترگمان]برای ما بسیار مهم است که sweep انقلابی را با practicalness ترکیب کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The combine had cut a swathe around the edge of the field.
[ترجمه گوگل]کمباین دور لبه میدان را بریده بود
[ترجمه ترگمان]ترکیب یک نوار باریک در اطراف لبه زمین ایجاد کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Combine the remaining ingredients and put them into a dish.
[ترجمه گوگل]بقیه مواد را با هم ترکیب کرده و در ظرفی بریزید
[ترجمه ترگمان]ترکیبات باقیمانده را ترکیب کنید و آن ها را در یک ظرف قرار دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Two atoms of hydrogen combine with one atom of oxygen to form a molecule of water.
[ترجمه گوگل]دو اتم هیدروژن با یک اتم اکسیژن ترکیب می شوند و یک مولکول آب تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان]دو اتم هیدروژن با یک اتم اکسیژن ترکیب می شوند تا یک مولکول آب تشکیل دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Hydrogen and oxygen combine/Hydrogen combines with oxygen to form water.
[ترجمه گوگل]هیدروژن و اکسیژن با هم ترکیب می شوند/هیدروژن با اکسیژن ترکیب می شود و آب را تشکیل می دهد
[ترجمه ترگمان]هیدروژن و اکسیژن ترکیب می شوند و هیدروژن با اکسیژن ترکیب می شود تا آب تشکیل شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. When two or more elements combine and form a compound, a chemical change takes place.
[ترجمه گوگل]هنگامی که دو یا چند عنصر با هم ترکیب می شوند و یک ترکیب را تشکیل می دهند، یک تغییر شیمیایی رخ می دهد
[ترجمه ترگمان]وقتی دو یا چند عنصر ترکیب می شوند و ترکیب می شوند، یک تغییر شیمیایی رخ می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کمباین (اسم)
combine

ماشین درو وخرمنکوبی (اسم)
combine

امیختن ترکیب شدن (فعل)
combine

بهم پیوستن (فعل)
add, combine

مخلوط کردن (فعل)
combine, temper, admix, mingle, mix, knead, shuffle, blend, jumble, compound, hash, merge, commix, immingle, fuse, fuze, stir together, syncretize

ترکیب کردن (فعل)
incorporate, unite, combine, compound, agglutinate, synthesize, merge, make up, piece, concoct, confect, constitute

متحد شدن (فعل)
combine, band, federalize

تخصصی

[کامپیوتر] ترکیب کردن- فرمانی از یک برنامه ی ترسیم که دو مسیر را در یک مسیر ادغام می کند تا همه چیز به صورت یک شیء در آید. این فرمان شبیه به گروه بندی اشیاست، اما با یک تفاوت مهم در اینکه یک دسته از اشیاء می تواند به عنوان یک شیء وحد تلقی شود، اما عناصر منفرد، میژگیهای جداگانه خود را حفظ ی کنند. شیء ترکیب شده، یک شیء واحد است ؛ این شیء فقط یک طرح ( شما ) دارد، و ممکن است روزنه هایی داشته باشد که شا از درون آنها نگاه کنید . نگاه کنید به mask .
[مهندسی گاز] ترکیب کردن
[نساجی] ترکیب شدن - ترکیب کردن شیمیایی - ترکیب کردن
[ریاضیات] بکار بردن، قرار دادن، ترکیب کردن، استفاده کردن، آمیختن

انگلیسی به انگلیسی

• harvesting machine; combination (especially of political or business interests)
unite, join; come together; become one
if you combine two or more things or if they combine, they exist or join together.
a combine is a group of people or organizations that are working together.
if someone or something combines two or more qualities or features, they have them at the same time.
if someone combines two or more activities, they do them at the same time.

پیشنهاد کاربران

( کام، کُم، شِکَم، کمک، کُمُد، کامل، کامِلا، کامران، کامِرون، کماتسو، رنگین کمان، کمین، کمند، کمیسیون، کمیسر، کمیته، کمیز، کمپ، کمپینگ، کمپانی، کمباین، کُمب، کمپوت، کمپوست، کامپوزیت، کامپیوتر، کمبریج، کمبوجیه، کامبوج، کمونیست، کامیون )
...
[مشاهده متن کامل]

( از آنجایی که زبان ابزار راهبری فاهمه در وجود انسان است به یک مفهوم و یک کلمه مشترک تحت عنوان کُمْ کام و شکم و مکان و کمک در همه این کلمات که ذکر شده است دقت بفرمایید. تا پی به یک زبان مشترک در تمدن بشری ببرید. نتیجه توضیحات در انتهای متن )
کمباین combine ؛ مجموعه ا ی مشترک و متحد از ماشین آلات در یک مکان از ترکیب دستگاههای مختلف در کنار هم در یک ماشین برای انجام یک کار مشترک.
کامیون؛ این کانسپت کلامی متشکل از دو کلمه ی کام و یون می باشد. مفهوم کلمه ی کام در کلمه ی کامیون اشاره به یک فضای دارای باز و بسته شدن را دارد و کلمه یون یک مقوله و یک فضای میان دار با قابلیت یونیزه شدن را در عالم واقع در ذهن تداعی می کند. به کیسه پارچه هایی که در میان آن مواد خوراکی در آن به هم جمع می شود همیان گفته می شود. در علم فیزیک نیز به فضای اطراف هسته که الکترون ها در آن فضا در حال چرخش می باشند نیز یون گفته می شود.
کمد؛ قفسه و مکانی محدود و دارای کمیت یا گنجه ای دارای کشو یا فضاهی به هم پیوسته و کوچک که در فضای درون آن رخت و لباس و اشیاء و پرونده های اداری و دیگر چیزها در آن گنجانده می شود.
کوما؛ وحدت، اتحاد، اشتراک، همگرایی در یک مکان
کُمون؛ متحد، واحد. همش، همگرایی، شراکت و کمک رسانی به هم در یک مکان
کومان؛ اصطلاح میتی کومان در برنامه کودک تلویزیون ایران اصطلاح نام آشنایی است. به مفهوم حاکم و فرمانده ی متحد کننده ی افراد در یک مکان
کمین؛ مخفی شدن، پنهان شدن در یک مکان، در کُم قرار گرفتن برای انجام یک کار پنهانی
کامنت coment؛ نظر دادن، تحت عنوان کلام و کلماتی که از کام و از یک مکان تحت عنوان دهان صادر می شود.
بیا come on ؛ بیا، تحت عنوان در یک مکان به هم پیوستن و به هم رسیدن.
کماندو commando؛ گروهی متحد از سربازان رزمی کار تحت یک فرماندهی واحد که تعلیمات خاصی فراگیرند و در رزم ها و جنگ ها و حمله های ناگهانی تحت یک فرمان واحد خدمات مهمی انجام دهند.
کُمَند command ؛ فرمان و حکم جهت انسجام بخشی و ایجاد اتحاد برای یک سیستم و مجموعه
فرمانده commander؛ فرمانده و حاکم و متحد کننده و انسجام دهنده ی یک مجموعه و سیستم
کومانچی؛ اتحاد قبایل سرخپوست در یک مکان و منطقه و سرزمین. کلمه کرمانج در ایران نیز احتمالا منشعب از همین مفهوم باشد.
کماتسو؛ شرکت صنایع سنگین ژاپنی چندملیتی است، متحد در یک مکان که به عنوان یکی از بزرگ ترین سازندگان بولدوزر، بیل مکانیکی و لودر در جهان شناخته می شود.
کمیته؛ کمیسیون، مجمع، انجمن، و کارگروهی که کاری را به صورت تیمی در یک مکان انجام می دهند. به سرگروه کمیته کمیسر گفته می شود. جلساتی که در کمیته تشکیل می شود کمیسیون گفته می شود.
کمیسیون Commission ، این کلمه که به هئیت، کمیته و انجمن ترجمه و برگردان شده است به مجموعه ای از افراد که در یک مکان به نام کمیته به گرد هم جمع شده باشند برای انجام یک کار مشترک و تیمی و گروهی گفته می شود.
کمیسر Commissioner ، رئیس و شخص هماهنگ کننده و ایجاد کننده ی اتحاد برای افرادی که به گرد هم آمده اند جهت انجام یک کار گروهی در یک مکان.
کمیز؛ نام روستایی در اطراف سبزوار، به مفهوم افراد متحد و کمک رسان به همدیگر که به گرد هم آمده باشند در یک مکان.
کامران؛ راننده یا ایجاد کننده رونق در یک مکان و مجموعه به هم پیوسته و متحد. اصطلاحاً به پادشاه و حاکم و مدیر یک مجموعه و مجتمع اطلاق می شود.
کامِرون؛ مکان و سرزمین یا مجموعه و مجتمع به رونق افتاده
کمونیست؛ طرفدار مرام اشتراکی و همگرایی و کمک رسانی به یکدیگر در یک مکان یا اقلیم و سرزمین.
کمپ camp مجموعه ی رفاهی مشترک در یک مکان با ترکیبی از امکانات مختلف در یک اردوگاه جهت استراحت. مثل رستوران، هتل، استخر، فضای سبز، سالن ورزشی، سینما و غیره
کمبوجیه Cambodia نام شخص یکپارچه کننده و متحد کننده ی سرزمین ها. شخصی که حاکمان سرزمین های مختلف را با هم در یک مجموعه ترکیب و جهت اداره مشارکت می دهد جهت ایجاد یک اتحادیه برای ایجاد امنیت رشد اقتصادی و غیره. کلمه بوجیه نیز در انتهای این کلمه منشعب از کلمه ی بودجه می باشد. که شخصی تحت عنوان کمبودجیه با دریافت باج و خراج عمل مدیریت و تعیین بودجه را برای آن سرزمین انجام می داده است.
کامبوج Cambodia ترکیب سرزمین های مشترک و قبایل به هم متحد شده و تحت مدیریت با عمل بودجه گذاری برای آن سرزمین
کمبریج Cambridge مجموعه ای از ترکیب دانشگاه ها و رشته های علمی مختلف در یک مکان جهت آموزش و تحقیقات تیمی و گروهی مشترک.
کمب شانه Comb ؛ ترکیب، اشتراک و اتحاد ساقه های چوبی یا هر جنس دیگر در کنار هم.
مبارزه combat . ایجاد سپردفاعی با ترکیب سر و دو دست و پاها در مبارزه برای جلوگیری از ضربه در ورزش های رزمی.
مشترک common ؛ به هم پیوستن. این کلمه هم خودش گویای تعریف خودش بر اساس کلمه کام می باشد.
ارتباط communication ؛ این کلمه که تحت عنوان ارتباط ترجمه و به زبان فارسی برگردان شده است از اون جهت می باشد که مقوله ی ارتباط به خاطر ترکیب شدن و به هم رسیدن افراد در یک مکان یا مجموعه با کلامی که از اعضای موجود در کام انسان است شکل می گیرد.
کامپوزیت composite مجموعه ای از ترکیبات ریز و کوچک مختلف در متالوژی صنعت هنر معماری کشاورزی ریاضی و شیمی و غیره. کاه گل هم یک نوع کامپوزیت محسوب می شود.
عدد مرکب composite number
کمپوست Compost مجموعه ای مرکب از بقایای گیاهی پوسیده شده و بقایای حیوانی تجزیه شده. یا Combos به مفهوم ترکیبات. کُمبی ترکیبی combi، کمبو ترکیبی Combo
کمپوت Compote مخلوط. در زبان فرانسوی واژه کمپوت به معنای مخلوط است. ترکیب میوه های مختلف از یک یا چند نوع میوه در یک قوطی.
کمپانی Company. تشکیلاتی کُمپَکْت شده که از شراکت و ترکیب مجموعه های مختلف و کمک رسان به همدیگر جهت انجام یک کار گروهی و تیمی در تجارت و صنعت و غیره در یک مکان ایجاد و ترکیب شده است.
تعریف غیر انطباقی برای کلمه کمپانی، اتحادیه می باشد.
کامپیوتر Computer انجام عملیات محاسبات با ترکیب و تجمیع دستگاه های محاسبه کننده در یک مکان کُمْپَکت شده جهت تسریع در انجام فرآیند محاسبه. با دریافت و پردازش اطلاعات و داده ها. یا مجموعه ای متحد و ترکیب شده از دستگاه های مختلف جهت انجام محاسبات در یک مکان.
کامپکت compact مجموعه ای به هم پیوسته و به هم متصل و متراکم و فشرده شده در یک مکان. کلمه پکت نیز منشعب از پاکت و باک به مفهوم یک فضا و مکان مستقل و جدا شده می باشد به گونه ای که کلمه ی باکتری به مفهوم تک یاخته نیز منشعب از این کلمات می باشد.
کمپرس و کمپرسور؛ مجموعه ای از قطعات مرکب و مشترک در یک مکان جهت ایجاد و اعمال نیرو و ایجاد فشار یا مجموعه ی ایجاد فشار. کلمه ی پِرِس در این کانسپت کلامی نیز به مفهوم نیرو قبلاً خدمت علاقه مندان به این مباحث توضیح داده است. پِرِس منشعب از مفهوم پارس پرسش پرستار و. . .
رنگین کمان؛ ترکیب و انتشار نورهای رنگارنگ و مستقل در یک مکان و در یک کمان
کامل complete، این کلمه هم بر مبنای کلمه کام گویاترین مفهوم را می رساند. مجموعه ای مشترک و ترکیب شده و به هم پیوسته و تکمیل شده در یک مکان.
( کمپ کمپینگ کمپانی کمک کمباین کمب کمپوت کمپوست کامپوزیت کامپیوتر کمبریج کمبوجیه کامبوج )
ریشه ی تمام این کلمات از کلمه ی کام و کُم منشعب گردیده است. کام در زبان فارسی امروزی مجموعه ای از ترکیب اعضای مختلف و در ارتباط و کمک رسان به یکدیگر در دهان می باشد مثل لب دندان زبان حلق و سقف دهان جهت ایجاد کلمات و انجام عمل تغذیه.
کُم کام شکم ؛ در مناطق جنوبی کشور ما برای کلمه شکم از کلمه ی کُم استفاده می کنند کُم و شکم به مفهوم ترکیب و اتحاد و اعضای به هم پیوسته ی امعاء و احشاء داخل یک مکان به نام شکم که باهم در یک مجموعه، مشغول انجام عملیات گوارش هستند.
اگر هم از زاویه ی رفتار و ذات حروف در قوانین نگارش و فلسفه پیدایش کلمات و آوایی که از محل صدورشان ایجاد می شود به کلمه کُم و کام نگاه کنیم آوای حرف ( ک ) از اتحاد و به هم پیوستگی مرکز زبان و مرکز سقف دهان ایجاد می شود و حرف ( م ) هنگام تلفظ از اتحاد و همبستگی هر دو لب یک آوای به هم آمده را نمایان می کند به طوری که زنجیر شدن این دو حرف ایجاد شده به همدیگر، این تصویر را در ذهن برای ما و در عالم واقع ایجاد می کند که اشاره به یک پدیده ی مرکب و به هم پیوسته از اتحاد اجزاء مختلف و دارای یک مرکزیت با اتحاد اعضا و اجزاء جهت انجام یک کار تیمی و گروهی را در یک مکان دارد
تفاوت کام و کُم در دو جایگاه متفاوت در وجود ما انسانها هم به خاطر ذات حرف ( آ ) در میان کلمه کام هست به گونه ای که در حین تلفظ و آوای کلمه کام، نمایانگر باز و بسته شدن فضای دهان هست که مجموعه اعضای دهان در ارتباط باهم جهت انجام یک مقوله دارای ورودی و خروجی برای عمل تغذیه و مکالمه را انجام می دهند. ولی در کلمه ی کُم نگارش به گونه ای است که فقط از مُصَوّت ها استفاده کرده است و همین مسئله گویای انجام یک عمل گروهی و تیمی در یک فضای بسته در عالم واقع را اشاره دارد.
به طوری که وقتی حرف ( ش ) با ذات رفتاری که این حرف در عالم واقع دارد به کلمه ی کُم افزوده می شود یک مقوله ی دارای شارش و دارای یک جریان با یک ورودی و خروجی در یک مکان سیستماتیک را در ذهن در عالم واقع تداعی می کند.
اگر هم از زاویه قانون چرخش حروف در غالب و پاتیل کلمات و جوشش مفاهیم از دل لغات و قانون حروف معکوس به کلمه ی کُم نگاه کنیم در دو جهت دو مفهوم را برای ما در یک سیستم دارای مکان برای ما آشکار می کند. به این صورت که اگر کلمه ی کُم و شِکَم را در مرکز کار قرار دهیم دو مفهوم مُک و مکش و کُمْپ و کمپرس را در دو جهت ولی در یک سمت برای ایجاد جریان و اعمال نیرو به این جریان در این کلمه ایجاد می کند. به همین جهت هم این روند قوانین در این کلمه این مفهوم را به ما می رساند که کلمه ی کُم نمایانگر یک سیستم زنده و پویا دارای یک جریان ورودی و خروجی را به ما نشان می دهد.
( در یک تعریف ساده و موازی غیرانطباقی برای همه ی این کلمات اینطور می شود گفت؛ مجموعه ا ی ترکیب شده و مشترک و متحد و کمک رسان به همدیگر در ارتباط باهم جهت انجام کاری مشخص برای ارائه یک محصول زیبا و با کیفیت چه از لحاظ مادی و چه از لحاظ معنوی )

هَماورزی. هَماورز :combines.
ترکیب کردن
مثال: She combined flour, sugar, and butter to make the cake.
او آرد، شکر و کره را ترکیب کرد تا کیک بپزد.
دست به دست دادن
ترکیب، تلفیق
She likes to combine different flavors in her cooking.
او دوست دارد طعم های مختلف را در پخت و پز خود ترکیب کند.
دوستان دقت داشته باشید که در حالت فعلی، استرس روی هجای دوم قرار می گیرد. و در حالت اسمی، استرس روی هجای اول است.
دوستان به تلفظ این واژه توجه کنین:
/ˈkɑːmbaɪn/
یعنی به صورت /کامباین/ تلفظ میشه نه /کُمباین/.
Combined effect:اثر تلفیقی
در کنار چیزی بودن
تجمیع کردن
Combine: do together
اگر به صورت اسم به کار برده شود، به معنی �اتحادیه� هم هست.
تلفیق شدن
آمیخته شدن
آمیزش شدن
شکل قید آن چی است
merge
ادغام کردن
توام کردن
مثلا توام کردن ورزش و رژیم سالم
عجین شدن
1 ترکیب کردن / ترکیب شدن
2 یکی کردن / یکی شدن
* things combine to from ترکیب شدن و تشکیل دادن . . .
نزدیک ترین معادل هایی که من پیدا کردم ایناس البته ممکنه معادل زیبا تری هم وجود داشته باشه
ترکیب کردن
ترکیب شدن
ترکیب شدن ، متحد شدن 🏋🏻‍♀️
Hydrogen and oxygen combine to form water
هیدروژن و اکسیژن ترکیب می شوند تا آب را شکل بدهند
هنر 94 ، انسانی 93 ، ریاضی 84
ترکیب کردن
یکی کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس