فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: coheres, cohering, cohered
حالات: coheres, cohering, cohered
• (1) تعریف: to lump, hold, or stick together.
• مترادف: bind
• مشابه: adhere, bond, cement, cleave, cling, fuse, hold together, lump, stick together, unite
• مترادف: bind
• مشابه: adhere, bond, cement, cleave, cling, fuse, hold together, lump, stick together, unite
- The hot metal plates are pressed together until they cohere.
[ترجمه موسی] صفحات داغ فلزی را با هم فشرده کرده تا زمانی که بهم بچسبند.|
[ترجمه گوگل] صفحات فلزی داغ به هم فشرده می شوند تا به هم چسبیده شوند[ترجمه ترگمان] ظرف های فلزی داغ به هم فشرده می شوند تا اینکه آن ها به هم برسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to be connected by reason; be consistent.
• مترادف: agree, correspond, hold water, jibe, tally
• مشابه: accord, bond, coincide, concur, match, square
• مترادف: agree, correspond, hold water, jibe, tally
• مشابه: accord, bond, coincide, concur, match, square
- In a convincing essay, the presented arguments cohere; that is, they flow logically and don't contradict each other.
[ترجمه موسی] در یک مقاله قانع کننده ، استدلال های ارائه شده با هم مطابقت ( همخوانی ) دارند. یعنی آن ها جریان منطقی دارند و با هم تناقض ندارند.|
[ترجمه گوگل] در یک مقاله قانع کننده، استدلال ارائه شده منسجم است یعنی منطقی جریان دارند و با هم تضاد ندارند[ترجمه ترگمان] در یک مقاله قانع کننده، استدلال های ارایه شده توسط cohere؛ یعنی، آن ها به طور منطقی جریان می یابند و با هم متناقض نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید