صفت ( adjective )
حالات: cleaner, cleanest
عبارات: come clean
حالات: cleaner, cleanest
عبارات: come clean
• (1) تعریف: not dirty or stained; unsoiled.
• مترادف: unsoiled
• متضاد: dirty, grimy, grubby, messy, muddy, soiled, squalid, unclean
• مشابه: hygienic, immaculate, pure, spotless, unstained, unsullied, washed
• مترادف: unsoiled
• متضاد: dirty, grimy, grubby, messy, muddy, soiled, squalid, unclean
• مشابه: hygienic, immaculate, pure, spotless, unstained, unsullied, washed
- I put clean sheets on the bed for the guests.
[ترجمه 👑] من برای مهمانان ملافه های تمیز را روی تخت گذاشتم|
[ترجمه گوگل] ملحفه تمیزی روی تخت برای مهمانان گذاشتم[ترجمه ترگمان] من ملافه های تمیز روی تخت واسه مهمون ها گذاشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: free from impurities or foreign particles.
• مترادف: pure, unsullied
• متضاد: dusty, impure, polluted
• مشابه: antiseptic, clear, fresh, hygienic, sanitary, virgin, virginal
• مترادف: pure, unsullied
• متضاد: dusty, impure, polluted
• مشابه: antiseptic, clear, fresh, hygienic, sanitary, virgin, virginal
- The air is no longer clean in this area.
[ترجمه رابرت آنتونی دنیرو جونیور] هوا دیگر در این منطقه تمیز نیست.|
[ترجمه محمد] هوا در این منطقه تمیز نیست|
[ترجمه ابوالفضل] هوا دیگر در این ناحیه تمیز نیست|
[ترجمه گوگل] هوا دیگر در این منطقه تمیز نیست[ترجمه ترگمان] هوا دیگر در این منطقه تمیز نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: free from imperfections or irregularities.
• مترادف: flawless, perfect
• متضاد: flawed
• مشابه: clear, faultless, immaculate, pure, unblemished
• مترادف: flawless, perfect
• متضاد: flawed
• مشابه: clear, faultless, immaculate, pure, unblemished
- His drawing has a clean line.
[ترجمه گوگل] نقاشی او خط تمیزی دارد
[ترجمه ترگمان] نقاشی اون یه خط تمیز داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نقاشی اون یه خط تمیز داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: performed or made without difficulty or mistake.
• مترادف: easy
• مشابه: adroit, deft, facile
• مترادف: easy
• مشابه: adroit, deft, facile
- The prisoner made a clean escape.
[ترجمه هریسون فورد] زندانی، تمیز فرار کرد.|
[ترجمه F. A] زندانی ماهرانه فرار کرد|
[ترجمه گوگل] زندانی یک فرار پاک انجام داد[ترجمه ترگمان] زندانی فرار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: free from sin; moral; pure.
• مترادف: chaste, immaculate, moral, pure, sinless, spotless, unspotted
• متضاد: guilty, impure, lewd, obscene, unclean
• مشابه: blameless, clear, guiltless, innocent, lily-white, unstained, virginal
• مترادف: chaste, immaculate, moral, pure, sinless, spotless, unspotted
• متضاد: guilty, impure, lewd, obscene, unclean
• مشابه: blameless, clear, guiltless, innocent, lily-white, unstained, virginal
- He's been trying to lead a clean life since he got out of prison.
[ترجمه گوگل] او از زمانی که از زندان بیرون آمده سعی کرده زندگی پاکی داشته باشد
[ترجمه ترگمان] از وقتی که از زندان بیرون اومده سعی می کرده یه زندگی پاک رو رهبری کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از وقتی که از زندان بیرون اومده سعی می کرده یه زندگی پاک رو رهبری کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I have a clean conscience about what happened.
[ترجمه نسرین رنجبر] درمورد اتفاقاتی که افتاد، وجدانم راحت است.|
[ترجمه گوگل] من وجدان پاکی نسبت به اتفاقی که افتاد دارم[ترجمه ترگمان] من یه وجدان پاک در مورد اتفاقی که افتاد دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: fair.
• مترادف: fair, honest, just, upright, upstanding
• متضاد: dirty, unfair
• مشابه: equitable
• مترادف: fair, honest, just, upright, upstanding
• متضاد: dirty, unfair
• مشابه: equitable
- He conducted a clean campaign.
[ترجمه گوگل] او یک کمپین پاک انجام داد
[ترجمه ترگمان] او یک کمپین تمیز انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او یک کمپین تمیز انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: empty; blank.
• مترادف: blank, empty
• مشابه: clear, fresh, new
• مترادف: blank, empty
• مشابه: clear, fresh, new
- She started again with a clean page.
[ترجمه گوگل] او دوباره با یک صفحه تمیز شروع کرد
[ترجمه ترگمان] دوباره با یک صفحه پاک شروع به حرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دوباره با یک صفحه پاک شروع به حرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• (1) تعریف: cleanly.
• مترادف: absolutely, cleanly, precisely
• مشابه: exactly, neat, neatly
• مترادف: absolutely, cleanly, precisely
• مشابه: exactly, neat, neatly
- This pen writes clean.
[ترجمه گوگل] این خودکار تمیز می نویسد
[ترجمه ترگمان] این قلم تمیز می نویسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این قلم تمیز می نویسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: completely.
• مترادف: altogether, completely, fully, totally
• مشابه: absolutely, entirely, quite, utterly, wholly
• مترادف: altogether, completely, fully, totally
• مشابه: absolutely, entirely, quite, utterly, wholly
- The runaway horse jumped clean over the fence.
[ترجمه گوگل] اسب فراری تمیز از روی حصار پرید
[ترجمه ترگمان] اسب فراری از روی نرده ها پرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اسب فراری از روی نرده ها پرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cleans, cleaning, cleaned
حالات: cleans, cleaning, cleaned
• (1) تعریف: to rid of stains, dirt, or impurities; make clean.
• مترادف: cleanse, wash
• متضاد: dirty, soil
• مشابه: bathe, deterge, launder, lave, mop, sanitize, scour, scrub, shampoo, wipe
• مترادف: cleanse, wash
• متضاد: dirty, soil
• مشابه: bathe, deterge, launder, lave, mop, sanitize, scour, scrub, shampoo, wipe
- I'll have to clean the rugs before the guests come.
[ترجمه گوگل] قبل از آمدن مهمان ها باید فرش ها را تمیز کنم
[ترجمه ترگمان] قبل از آمدن میهمانان باید فرش ها را تمیز کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قبل از آمدن میهمانان باید فرش ها را تمیز کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They cleaned the apartment thoroughly before the landlord came to inspect.
[ترجمه گوگل] قبل از اینکه صاحبخانه برای بازرسی بیاید آپارتمان را کاملا تمیز کردند
[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه صاحب مسافرخانه بازدید کند، آپارتمان را کام لا تمیز کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه صاحب مسافرخانه بازدید کند، آپارتمان را کام لا تمیز کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He cleaned the counter with some scrubbing powder.
[ترجمه گوگل] پیشخوان را با مقداری پودر شستشو تمیز کرد
[ترجمه ترگمان] او پیشخوان را با مقداری پودر پاک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او پیشخوان را با مقداری پودر پاک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to empty.
• مترادف: empty
• مترادف: empty
- He cleaned his plate.
[ترجمه گوگل] بشقابش را تمیز کرد
[ترجمه ترگمان] بشقابش را تمیز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بشقابش را تمیز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: cleanness (n.)
عبارات: clean out, clean up
مشتقات: cleanness (n.)
عبارات: clean out, clean up
• : تعریف: to carry out or undergo a cleaning.
• متضاد: dirty
• مشابه: launder, wash
• متضاد: dirty
• مشابه: launder, wash
- I cleaned all day today.
[ترجمه گوگل] امروز تمام روز را تمیز کردم
[ترجمه ترگمان] من امروز تمام روز رو تمیز کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من امروز تمام روز رو تمیز کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The carpet cleaned very nicely.
[ترجمه گوگل] فرش خیلی خوب تمیز شد
[ترجمه ترگمان] فرش به خوبی تمیز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فرش به خوبی تمیز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید