classmate

/ˈklæˌsmet//ˈklɑːsmeɪt/

معنی: همکلاس، هم اموز
معانی دیگر: همدرس، هم آموز، هم شاگردی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a person in the same class at a college or school.

جمله های نمونه

1.
همکلاسی

2. Can you recommend a classmate who can take up the job?
[ترجمه ستاره] آیا میتوانید یک همکلاسی را که بتواند این کار را انجا دهد توصیه کنید ؟
|
[ترجمه گوگل]آیا می توانید یک همکلاسی را معرفی کنید که بتواند این کار را انجام دهد؟
[ترجمه ترگمان]می توانید یک همکلاسی را توصیه کنید که بتواند این کار را انجام دهد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He is my classmate of junior middle school.
[ترجمه علی] آن مرد همکلاسی من در مدرسه راهنمایی است
|
[ترجمه محمد حیدری] اون همکلاسی دوران راهنمایی مدرسه من هستش.
|
[ترجمه هست] این اقا همکلاسی من در مدرسه هست
|
[ترجمه گوگل]او همکلاسی من در مقطع راهنمایی است
[ترجمه ترگمان]او همکلاسی من در دبیرستان junior است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. His classmate refused to let him in on their extra-curricular activities.
[ترجمه گوگل]همکلاسی او از اجازه دادن به او در فعالیت های فوق برنامه خودداری کرد
[ترجمه ترگمان]همکلاسی او از دادن اجازه به او در فعالیت های فوق برنامه خود امتناع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. His classmate do not enjoy his company because he always backbite others.
[ترجمه گوگل]همکلاسی او از همراهی او لذت نمی برد زیرا همیشه از دیگران غیبت می کند
[ترجمه ترگمان]همکلاسی او از شرکت او لذت نمی برد، زیرا همیشه دیگران را دوست دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He picked a fight with his classmate.
[ترجمه ترجمه گوگل] یه پسره دعوا میکرد🤣
|
[ترجمه morteza] او با هم کلاسی اش دعوا کرد
|
[ترجمه گوگل]با همکلاسی اش دعوا کرد
[ترجمه ترگمان]او با همکلاسی اش دعوا راه انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He made a profession of friendship to his classmate Mary.
[ترجمه گوگل]او با همکلاسی خود مریم پیشه دوستی کرد
[ترجمه ترگمان]او برای همکلاسی اش مری حرفه دوستی ایجاد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He acquainted his classmate with my younger brother.
[ترجمه گوگل]همکلاسی اش را با برادر کوچکترم آشنا کرد
[ترجمه ترگمان]He را با برادر کوچک تر خود می شناخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She cast out with her classmate.
[ترجمه مهدی] با همکلاسی اش به بیرون رفتند
|
[ترجمه گوگل]او با همکلاسی اش بیرون رانده شد
[ترجمه ترگمان]با classmate بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Let not a single classmate lag behind.
[ترجمه گوگل]اجازه ندهید حتی یک همکلاسی عقب بماند
[ترجمه ترگمان]بگذارید یک همکلاسی واحد عقب نباشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He is going to chum with a foreign classmate next year instead of having a room to himself.
[ترجمه گوگل]او قرار است سال آینده به جای اینکه برای خودش اتاقی داشته باشد با یک همکلاسی خارجی همکلاسی کند
[ترجمه ترگمان]او سال آینده به جای اینکه اتاقی برای خود داشته باشد با یک همکلاسی خارجی دوست خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Nevada high school football hero kills nerdy classmate, only to have his abusive sheriff father try to cover it up.
[ترجمه گوگل]قهرمان فوتبال دبیرستان نوادا همکلاسی خود را می کشد تا پدر کلانتر بدسرپرستش سعی کند آن را پنهان کند
[ترجمه ترگمان]قهرمان فوتبال دبیرستان نوادا یکی از همکلاسی nerdy را به قتل می رساند، اما تنها برای اینکه پدرش باعث آزار او شود سعی می کند آن را پوشش دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A classmate at Fairfax High suggested he meet a pianist studying composition named Mike Stoller.
[ترجمه گوگل]یکی از همکلاسی‌هایش در Fairfax High به او پیشنهاد داد که با پیانیستی به نام مایک استولر که آهنگسازی می‌خواند ملاقات کند
[ترجمه ترگمان]یکی از همکلاسی مدرسه Fairfax پیشنهاد کرد که با یک نوازنده پیانو به نام مایک Stoller ملاقات کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Gibson met a clever classmate who had built his own radio transmitter.
[ترجمه گوگل]گیبسون با همکلاسی باهوشی آشنا شد که فرستنده رادیویی خودش را ساخته بود
[ترجمه ترگمان]گیبسون با یک همکلاسی باهوش که فرستنده رادیویی خودش را ساخته بود، ملاقات کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

همکلاس (اسم)
classmate

هم اموز (اسم)
classmate, schoolmate

انگلیسی به انگلیسی

• fellow member of a class (in a school, university, etc.)
your classmates are students in the same class as you at school or college.

پیشنهاد کاربران

هم کلاسی. هم شاگردی
مثال:
I have nice classmates this year.
من امسال همکلاسی های خوبی دارم.
a person that student with you in your class
او همکلاسی من در دوره راهنمایی من است
اگه میشه جمله های طولانی و قابل فهم بزارید لطفا ممنون میشم اگه این کار را بکنید
همکلاسی های
My class mates
هم کلاسی من
, همکلاسی
هم ازمو
هم مدرسه میشه school'mate

همکلاسی/هم اموز/همیار

همکلاسی/هم اموز/همیار
هم کلاسی/هم آموز
هم کلاسی Class mate mins
هم آموز - همکلاسی
همکلاسی
هم آموز
هم کلاسی
A person who is in a same class with you
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس