اسم ( noun )
• (1) تعریف: a device used to fasten, support, or compress two or more objects or pieces.
• مترادف: brace, vise
• مشابه: clasp, clip, grip, holdfast
• مترادف: brace, vise
• مشابه: clasp, clip, grip, holdfast
- The doctor applied a clamp to the artery to stop the bleeding.
[ترجمه محمد رضا علم طلب] دکتر گیره ای روی شریان گذاشت تا خونریزی متوقف شود.|
[ترجمه گوگل] دکتر یک گیره روی شریان گذاشت تا خونریزی را متوقف کند[ترجمه ترگمان] دکتر گیره را فشار داد تا خونریزی را متوقف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The reading lamp is fastened to the side of the desk with a clamp.
[ترجمه محمد رضا علم طلب] چراغ مطالعه با گیره ای به کنار میز بسته می شود.|
[ترجمه گوگل] چراغ مطالعه با گیره به کنار میز بسته می شود[ترجمه ترگمان] چراغ مطالعه به کنار میز با گیره بسته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: an apparatus consisting of two movable opposing surfaces, often connected by a large screw or screws and used to hold two or more objects together.
• مترادف: vise
• مشابه: brace, clench, holdfast
• مترادف: vise
• مشابه: brace, clench, holdfast
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: clamps, clamping, clamped
عبارات: clamp down
حالات: clamps, clamping, clamped
عبارات: clamp down
• : تعریف: to fasten or support with a clamp.
• مترادف: brace, clench
• مشابه: bracket, clasp, fasten, grip, secure, squeeze, vise
• مترادف: brace, clench
• مشابه: bracket, clasp, fasten, grip, secure, squeeze, vise
- The carpenter clamped the board to the bench while he worked.
[ترجمه محمد رضا علم طلب] نجار برای انجام کار تخته را به نیمکت چسباند.|
[ترجمه گوگل] نجار هنگام کار تخته را به نیمکت چسباند[ترجمه ترگمان] نجار در حالی که مشغول کار بود، تخته را به روی نیمکتی چسبیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید