صفت ( adjective )
حالات: clammier, clammiest
مشتقات: clammily (adv.), clamminess (n.)
حالات: clammier, clammiest
مشتقات: clammily (adv.), clamminess (n.)
• (1) تعریف: damp, cool, and sticky.
• مترادف: damp, moist
• متضاد: dry
• مشابه: chilly, dank, drizzly, pasty, sticky, sweaty
• مترادف: damp, moist
• متضاد: dry
• مشابه: chilly, dank, drizzly, pasty, sticky, sweaty
- He dreaded having to shake hands with her parents as he knew his hands were clammy.
[ترجمه 🐾 مهدی صباغ] به خاطر اینکه می دانست دستانش خیس و مرطوب هستند، از دست دادن با والدینش می ترسید.|
[ترجمه گوگل] او از دست دادن با پدر و مادرش می ترسید زیرا می دانست که دستانش لطیف است[ترجمه ترگمان] از آن می ترسید که دست به دست پدر و مادرش بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The atmosphere was clammy in the cave.
[ترجمه 🐾 مهدی صباغ] جَو ( هوایِ ) داخل غار مرطوب بود.|
[ترجمه گوگل] جو در غار ملایم بود[ترجمه ترگمان] هوا مرطوب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: morbid or gloomy.
• مترادف: gloomy, morbid
• مشابه: anxious, sickly, sinking, uneasy
• مترادف: gloomy, morbid
• مشابه: anxious, sickly, sinking, uneasy
- a clammy feeling that something is very wrong
[ترجمه گوگل] احساس بدی که چیزی خیلی اشتباه است
[ترجمه ترگمان] احساس می کرد که مشکلی پیش آمده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] احساس می کرد که مشکلی پیش آمده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید