فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: chokes, choking, choked
حالات: chokes, choking, choked
• (1) تعریف: to stop or obstruct the breathing of, esp. by squeezing, blocking, or irritating the windpipe.
• مترادف: gag, smother, strangle, suffocate, throttle
• مشابه: asphyxiate, bowstring, burke, garrote, stifle
• مترادف: gag, smother, strangle, suffocate, throttle
• مشابه: asphyxiate, bowstring, burke, garrote, stifle
- Loosen that rope around the dog's neck before it chokes him.
[ترجمه Mike] اون طناب دور گردن سگ رو شل کن قبل از اینکه ( طناب ) خفش کنه.|
[ترجمه گوگل] قبل از اینکه سگ را خفه کند طناب دور گردن سگ را باز کنید[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه خفه شود، طناب دور گردن سگ را شل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause to stop, esp. by forceful suppression (often fol. by "back" or "off").
• مترادف: crush, quash, quell, silence, subdue
• مشابه: bottle up, check, curb, cut, gulp, muzzle, put down, repress, restrain, stifle, suppress, terminate
• مترادف: crush, quash, quell, silence, subdue
• مشابه: bottle up, check, curb, cut, gulp, muzzle, put down, repress, restrain, stifle, suppress, terminate
- He choked back his anger.
[ترجمه سید عباس حسینی] او خشمش را فرو خورد / فرو نشاند / سرکوب کرد.|
[ترجمه ماهی] منـ #خفه میکنم دخـتریـو ڪهـ واسـهـ دلبـر منــ دلبـرے ڪنهـ!|
[ترجمه گوگل] خشمش را خفه کرد[ترجمه ترگمان] او خشمش را فرو داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She choked off the discussion when it began to get heated.
[ترجمه Armin] زمانی که بحث تازه داشت گرم میشد بحث رو قطع کرد.|
[ترجمه گوگل] وقتی بحث شروع به داغ شدن کرد، او را خفه کرد[ترجمه ترگمان] وقتی شروع به گرم شدن کرد، او بحث را قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to obstruct by clogging, crowding, or blocking.
• مترادف: block, clog, obstruct
• مشابه: close, constrict, occlude, plug up, stop, stop up
• مترادف: block, clog, obstruct
• مشابه: close, constrict, occlude, plug up, stop, stop up
- A ball of hair is choking the drainpipe.
[ترجمه Mike] یک توپ مو داره ناودون رو مسدود میکنه|
[ترجمه گوگل] یک گلوله مو لوله فاضلاب را خفه می کند[ترجمه ترگمان] یه گلوله مو داره میره توی لوله
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Weeds choked the garden.
[ترجمه سید عباس حسینی] علف های هرز باغ را خفه کردند. ( جلوی رشد گیاهان باغ را گرفتند. )|
[ترجمه گوگل] علف های هرز باغ را خفه کردند[ترجمه ترگمان] علف های هرز باغ را پر کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to enrich the fuel mixture of (an internal-combustion engine) by reducing the flow of air to the carburetor.
• مشابه: carburet, throttle
• مشابه: carburet, throttle
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: choke up
عبارات: choke up
• (1) تعریف: to suffer difficulty in breathing or swallowing.
• مترادف: gag, smother, strangle, suffocate
• مترادف: gag, smother, strangle, suffocate
- He suddenly choked on a chicken bone.
[ترجمه سید عباس حسینی] او ناگهان با ( به علت ) استخوان مرغ ( در گلویش ) دچار خفگی شد.|
[ترجمه گوگل] او ناگهان در استخوان مرغ خفه شد[ترجمه ترگمان] ناگهان متوجه استخوان مرغ شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to be or become clogged or obstructed.
• مترادف: clog
• مشابه: foul
• مترادف: clog
• مشابه: foul
- The garden is choking with weeds.
[ترجمه گوگل] باغ از علف های هرز خفه می شود
[ترجمه ترگمان] باغ با علف های بلند در حال خفه شدن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] باغ با علف های بلند در حال خفه شدن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: (informal) to lose the ability to perform well because of stress or anxiety.
• مترادف: panic
• مشابه: overreact
• مترادف: panic
• مشابه: overreact
- It was her most important interview, but she choked.
[ترجمه سید عباس حسینی] این مهم ترین مصاحبه او بود، اما او شوکه شد.|
[ترجمه گوگل] این مهم ترین مصاحبه او بود، اما او خفه شد[ترجمه ترگمان] این مهم ترین مصاحبه او بود، اما نفسش بند آمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He did fine on his written exam, but he choked on his oral.
[ترجمه گوگل] او در امتحان کتبی خود خوب بود، اما در امتحان شفاهی خود خفه شد
[ترجمه ترگمان] او در امتحان کتبی خود خوب عمل کرد، اما دهانش را خفه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در امتحان کتبی خود خوب عمل کرد، اما دهانش را خفه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the sound or act of choking.
• مترادف: gasp
• مشابه: pant
• مترادف: gasp
• مشابه: pant
- I heard his choke and tried to help him.
[ترجمه گوگل] صدای خفه اش را شنیدم و سعی کردم به او کمک کنم
[ترجمه ترگمان] صدای خفگی او را شنیدم و سعی کردم به او کمک کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صدای خفگی او را شنیدم و سعی کردم به او کمک کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a device that controls the amount of air supplied to a carburetor.
• مشابه: carburetor, throttle
• مشابه: carburetor, throttle
- After I put on the choke, the engine started right up.
[ترجمه گوگل] بعد از اینکه چوک را گذاشتم، موتور درست روشن شد
[ترجمه ترگمان] بعد از آن که I را فشار دادم موتور درست از جا کنده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعد از آن که I را فشار دادم موتور درست از جا کنده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید