chew

/ˈt͡ʃuː//t͡ʃuː/

معنی: نشخوار، جویدن، خاییدن، تفکر کردن
معانی دیگر: خایش، خایستن، (معمولا با on و over) اندیشیدن، مداقه کردن، (با دقت) بررسی کردن، مورد ملاحظه قرار دادن، مورد بحث کامل قرار دادن، (خودمانی - معمولا با out) سرزنش کردن، (شدیدا) بازخواست کردن، (عامیانه) تنباکو جویدن، یک قطعه تنباکوی جویدنی، هرچیز جویدنی

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: chews, chewing, chewed
عبارات: chew out, chew the fat, chew the rag
(1) تعریف: to tear or grind between the teeth; masticate.
مترادف: masticate
مشابه: bite, champ, crunch, gnaw, grind, munch, nibble, ruminate

- The elderly man chewed his food with difficulty.
[ترجمه آرزو] مرد پیر به سختی میتوانست غذای خود را بجود
|
[ترجمه امین] پیرمرد غذایش را به سختی جوید.
|
[ترجمه امید شکری سعدی] پیرمرد غذایش را به سختی میجوید
|
[ترجمه گوگل] پیرمرد غذای خود را به سختی می جوید
[ترجمه ترگمان] مرد مسن با زحمت غذایش را می جوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Are you chewing gum, or eating candy?
[ترجمه .] داری آدامس می جوی یا شکلات می خوری ؟
|
[ترجمه شان] آدامس داری می جوی، یا آبنبات می خوری؟
|
[ترجمه گوگل] آیا آدامس می جوید یا آب نبات می خورید؟
[ترجمه ترگمان] داری آدامس می خوری یا شکلات می خوری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to act upon as if with teeth; to tear, grind, or damage (often fol. by "up").
مترادف: rend, shred
مشابه: crunch, crush, gnaw, grind, masticate

- The blades of the fan chewed her scarf into bits.
[ترجمه محمد م] تیغه های پنکه روسری او را تکه تکه کرد .
|
[ترجمه گوگل] تیغه های پنکه روسری او را تکه تکه می جوید
[ترجمه ترگمان] تیغه های بادبزن روسری او را جویده و تکه تکه کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- That cheap sharpener chewed up my pencil.
[ترجمه گوگل] آن تراش ارزان قیمت مداد مرا جوید
[ترجمه ترگمان] اون تراشه cheap مداد منو جوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to ponder or consider (usu. fol. by "over").
مترادف: cogitate, contemplate, mull, ponder, reflect on, ruminate
مشابه: consider, deliberate, meditate on, think, weigh

- We sat silently, chewing over our lawyer's words.
[ترجمه Sima.F] ما ساکت نشسته بودیم و به حرفهای وکیلمان فکر میکردیم.
|
[ترجمه گوگل] ساکت نشسته بودیم و حرف های وکیلمان را می جویدیم
[ترجمه ترگمان] ساکت نشسته بودیم و کلمات our را می جویدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to move the jaws in a grinding motion (sometimes fol.by "on.")

- The dog loves to chew on this rubber toy.
[ترجمه گوگل] سگ عاشق جویدن این اسباب بازی لاستیکی است
[ترجمه ترگمان] سگ دوست دارد که این اسباب بازی لاستیکی را بجود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'd finished eating, but she was still chewing.
[ترجمه گوگل] من غذا خوردن را تمام کرده بودم، اما او هنوز داشت می جوید
[ترجمه ترگمان] غذا خوردن را تمام کرده بودم، اما او هنوز مشغول جویدن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: chewable (adj.), chewer (n.)
(1) تعریف: the act of chewing.
مشابه: bite, champ, nibble

(2) تعریف: something for chewing, esp. a plug of tobacco.
مترادف: plug
مشابه: bite, chewing gum, tobacco

جمله های نمونه

1. chew the food well and then swallow
خوراک را خوب بجو و سپس فرو بده.

2. chew well before swallowing!
(غذا را) پیش از فرو دادن خوب بجو!

3. chew the cud
1- نشخوار کردن 2- تعمق کردن،بازاندیشی کردن،مداقه کردن

4. chew the fat
(خودمانی) گپ زدن،(دوستانه) صحبت کردن،اختلاط کردن

5. chew the rag
(خودمانی) صحبت دوستانه کردن،اختلاط کردن

6. chew the rag (or fat)
(خودمانی) گپ زدن،دوستانه حرف زدن

7. chew the scenery
(عامیانه - در مورد ایفای نقش در فیلم و تئاتر و غیره) بیش از حد آب و تاب دادن،زیاده روی کردن

8. chew up
کاملا جویدن

9. to chew gum
سقز (آدامس) جویدن

10. some animals chew holes in wood
بعضی از حیوانات با جویدن چوب در آن سوراخ ایجاد می کنند.

11. it is difficult to chew this tough meat
جویدن این گوشت سفت دشوار است.

12. bite off more than one can chew
(عامیانه) لقمه را بزرگتر از دهان گرفتن،بیش از توانایی خود کاری به عهده گرفتن

13. bite off more than one can chew
بیش از توانایی خود کار به عهده گرفتن،پا از گلیم خود درازتر کردن

14. Tom likes to have some difficult matter to chew on.
[ترجمه گوگل]تام دوست دارد چیزهای سختی برای جویدن داشته باشد
[ترجمه ترگمان]تام دوست داره یکم مشکل پیدا کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Children are always told to chew their food up well.
[ترجمه گوگل]همیشه به کودکان گفته می شود که غذای خود را خوب بجوند
[ترجمه ترگمان]به کودکان گفته می شود که غذای خود را به خوبی بجود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. You must chew your food well before you swallow it.
[ترجمه گوگل]قبل از قورت دادن باید غذای خود را خوب بجوید
[ترجمه ترگمان]قبل از آنکه قورتش بدهی غذای خود را خوب بجو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Always chew food well before swallowing it.
[ترجمه محمد مهدی] همیشه قبل از بلعیدن غذا اونو به خوبی بجو
|
[ترجمه گوگل]همیشه قبل از قورت دادن غذا، آن را خوب بجوید
[ترجمه ترگمان]همیشه قبل از بلعیدن غذا به سلامتی غذا بخورید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. I'll chew it over for a few days and let you know my opinion.
[ترجمه گوگل]چند روز می جومش و نظرمو بهت میگم
[ترجمه ترگمان]برای چند روز برش می دارم و میذارم نظر منو بدونی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Chew your food well before you swallow it.
[ترجمه گوگل]غذای خود را قبل از قورت دادن خوب بجوید
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه قورتش بدی غذات رو بخور
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Chew your food point by point.
[ترجمه گوگل]غذای خود را نقطه به نقطه بجوید
[ترجمه ترگمان]دست غذایی خود را با اشاره دست دراز کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. We gave the dog an old shoe to chew on.
[ترجمه گوگل]ما به سگ یک کفش کهنه دادیم تا بجود
[ترجمه ترگمان]ما به سگ یه کفش کهنه دادیم که روش کار کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نشخوار (اسم)
champ, rumination, quid, cud, chew

جویدن (فعل)
fret, champ, chew, munch, chaw, masticate

خاییدن (فعل)
gnaw, chew, masticate

تفکر کردن (فعل)
consider, imagine, meditate, ponder, chew, contemplate, speculate, muse

انگلیسی به انگلیسی

• bite; act of chewing
grind food with the teeth
when you chew food, you break it up with your teeth and make it easier to swallow.
if you say that someone has bitten off more than they can chew, you mean that they are trying to do something which is too difficult for them.
if you chew over a problem or an idea, you think carefully about it; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

تقسیم کردن
معنای کلمات به خصوص فعل جملات را بر اساس کلمات قبل و بعد آنها و با توجه به بافت متن انتخاب کنید چون در یک بافت معنایی ممکن است که یک کلمه معانی مختلفی داشته باشد. مثل جمله زیر:
When I work with a part I chew it up into
...
[مشاهده متن کامل]

small pieces.
وقتی نـقشی را تـمرین میکنم، آن را به بخش های کوچکی تقسیم می کنم.

با دقت بررسی کردن
در مورد چیزی اندیشیدن
مورد ملاحظه قرار دادن
مداقه کردن
The dog can't chew through those shutters.
سگه نمی تونه اون پرده کرکره ای ها رو بجوئه و بره بیرون.
جویدن
we're not allowed to chew gum in class
ما اجازه نداریم که در کلاس آدامس بجویم ⬆️
جویدن
تعریف = use your teeth to make food soft
جویدن . تنباکو جویدنی
برای جویدن آدامس هم به کار میرود
خرد کردن و نرم کردن غذا با دندان

بپرس