صفت ( adjective )
مشتقات: centrally (adv.)
مشتقات: centrally (adv.)
• (1) تعریف: of or being the center.
• مترادف: centric, medial, median, mid, middle
• متضاد: outlying, peripheral
• مشابه: axial, intermediate, middlemost, midmost
• مترادف: centric, medial, median, mid, middle
• متضاد: outlying, peripheral
• مشابه: axial, intermediate, middlemost, midmost
- The main library is in the central part of town.
[ترجمه گوگل] کتابخانه اصلی در بخش مرکزی شهر قرار دارد
[ترجمه ترگمان] کتابخانه اصلی در بخش مرکزی شهر قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کتابخانه اصلی در بخش مرکزی شهر قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: being the main point of contact and dominant influence for all parts of a system or organization.
• مترادف: head, home
• مشابه: chief, main, principal
• مترادف: head, home
• مشابه: chief, main, principal
- All staff interviews are conducted at the company's central office.
[ترجمه گوگل] تمام مصاحبه های کارکنان در دفتر مرکزی شرکت انجام می شود
[ترجمه ترگمان] همه مصاحبه ها در دفتر مرکزی شرکت انجام می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همه مصاحبه ها در دفتر مرکزی شرکت انجام می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The suspected spy was taken to central headquarters for questioning.
[ترجمه گوگل] مظنون به جاسوسی برای بازجویی به مقر مرکزی منتقل شد
[ترجمه ترگمان] جاسوس مشکوک برای بازجویی به مرکز فرماندهی مرکزی برده شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جاسوس مشکوک برای بازجویی به مرکز فرماندهی مرکزی برده شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: principal; essential.
• مترادف: chief, crucial, key, main, pivotal, principal
• متضاد: peripheral
• مشابه: capital, cardinal, essential, fundamental
• مترادف: chief, crucial, key, main, pivotal, principal
• متضاد: peripheral
• مشابه: capital, cardinal, essential, fundamental
- The novel has three central characters and numerous minor characters.
[ترجمه گوگل] این رمان دارای سه شخصیت محوری و تعداد زیادی شخصیت فرعی است
[ترجمه ترگمان] این رمان سه شخصیت اصلی دارد و دارای نویسه های بسیار کوچک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این رمان سه شخصیت اصلی دارد و دارای نویسه های بسیار کوچک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The transporting of food supplies to the troops was central to the war effort.
[ترجمه گوگل] انتقال آذوقه به سربازان در تلاش جنگ نقش اساسی داشت
[ترجمه ترگمان] انتقال آذوقه و آذوقه به نیروهای نظامی، مرکز ثقل تلاش های جنگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] انتقال آذوقه و آذوقه به نیروهای نظامی، مرکز ثقل تلاش های جنگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: easily reached from many points or areas.
• متضاد: remote
• مشابه: accessible, centralized, convenient
• متضاد: remote
• مشابه: accessible, centralized, convenient
- He found a central location for his shop.
[ترجمه مینو زرفش] او مکانی با دسترسی عالی برای مغازه اش پیدا کرد.|
[ترجمه گوگل] او یک مکان مرکزی برای مغازه خود پیدا کرد[ترجمه ترگمان] او یک مکان مرکزی برای مغازه اش پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید