cast

/ˈkæst//kɑːst/

معنی: قالب، گچ گیری، مهره ریزی، طاساندازی، مطرود، ریختن، پخش کردن، معین کردن، انداختن، در قالب قرار دادن، افکندن، بشکل در اوردن
معانی دیگر: (با زور یا فشار) افکندن، پرتاب کردن، پرت کردن، جمع بستن (حساب ها یا مبالغ)، حساب کردن، طالع دیدن، فال دیدن، تحت نظم و قاعده درآوردن، حدس زدن، پیش بینی کردن، در قالب ریختن، قالبگیری کردن، قالب گرفتن یا شدن، (به فلز) شکل دادن، ریخته گری کردن، (برای بازی در نمایش یا فیلم و غیره) هنرپیشه برگزیدن، نقش تعیین کردن، کلیه ی بازیگران (یک فیلم یا نمایش و غیره)، ریزش، طاس ریزی (در نرد)، نظر افکنی، طور افکنی، فالگیری، پیش بینی (به ویژه وضع هوا)، میزان یا نوع چیز ریخته شده: پوست انداخته شده (مثلا پوست مار)، مقدار فلز ریخته گری شده، مقدار گچ (و غیره) قالبگیری شده، حالت و روحیه، سایه ی رنگ، اثر، نشانی که حاکی از چیزی باشد، (پزشکی) موادی که در برخی از اندام های بیمار گونه تولید می شود، (شکار) دنبال شکار رفتن، رد گرفتن، (سگ های شکاری را) پی شکار فرستادن، (کشتیرانی) جهت حرکت را عوض کردن، (کشتی های بادبان دار) پشت (کشتی را) به باد کردن (to wear a ship هم می گویند)، قالب (فلزکاری و گچ کاری و غیره)، گچ گیری (استخوان شکسته)، گچ استخوان بندی، خم شدن (مانند تیرهای قدیمی سقف برخی اتاق ها)، تاب برداشتن، خم شدگی، بچه آوردن (به ویژه قبل از موقع)، تولیدمثل کردن، طرح کردن، معین کردن رل بازیگر، پخش کردن رل میان بازیگران، پراکندن، ریختن بطور اسم صدر

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: casts, casting, cast
(1) تعریف: to throw or fling.
مترادف: fling, pitch, throw
مشابه: chuck, heave, hurl, shy, sling, toss

- The children cast their pennies into the wishing well.
[ترجمه مهراب خان غلامی] بچه ها سکه های خود را به چاه آرزو ها می اندازند. Wishing well : چاه آرزو ها : چاهی که طبق افسانه ها ، آرزو ها را برآورده می ساخت.
|
[ترجمه نیوشا] سوزان یه دختر قول پیکر هست که کوچک میشود و دوباره قول پیکر میشود و با دوستان هیولایی اش به سفر میرود
|
[ترجمه گوگل] بچه ها پول هایشان را در چاه آرزوها می اندازند
[ترجمه ترگمان] بچه ها pennies را به خوبی cast
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to direct (one's eyes, or a look or glance).
مترادف: address, direct
مشابه: communicate, impart

- She cast a look of deep suspicion at him.
[ترجمه گوگل] نگاهی با شک عمیق به او انداخت
[ترجمه ترگمان] نگاه مشکوکی به او انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- As soon as the director cast his eyes upon the child, he knew she was right for the part.
[ترجمه گوگل] به محض اینکه کارگردان به کودک نگاه کرد، متوجه شد که او برای این نقش مناسب است
[ترجمه ترگمان] به محض اینکه مدیر چشمانش به بچه افتاد، فهمید که حق با او ست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to cause to fall upon a person, object, or idea; shed.
مترادف: direct, shed, spread, throw
مشابه: bequeath, bestow, broadcast, disperse, disseminate, distribute, give, impart, scatter, sow, strew

- The discussion cast new light on a familiar topic.
[ترجمه محمد] این بحث باعث شد تا دیدگاه جدیدی روی ای موضوع ( شناخته شده ) گشوده شود.
|
[ترجمه سید عباس حسینی] این بحث، ( ابعاد و زوایای موضوعی آشنا ( متداول یا روزمره ) را روشن کرد. را روشن کرد
|
[ترجمه گوگل] این بحث، موضوعی آشنا را روشن کرد
[ترجمه ترگمان] این بحث، نور جدیدی بر روی یک موضوع آشنا ایجاد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in fishing, to throw outward.
مشابه: fling, hurl, launch, propel, throw

- The fishermen cast their nets some miles from shore.
[ترجمه محمد] ماهیگیران تور های خود را چند مایل دور تر از ساحل پهن کردند.
|
[ترجمه گوگل] ماهیگیران تورهای خود را چند مایل دورتر از ساحل پرت کردند
[ترجمه ترگمان] ماهیگیران nets را چند مایل از ساحل دور کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He cast his line into the middle of the stream.
[ترجمه محمد] او در مسیر خود ( دردریا ) از میانه امواج به پیش رفت. و یا به عبارتی دیگر اودر مسیر خود ( در دریا ) به دل امواج زد. ا
|
[ترجمه فاطمه ریحانزاده] او خود را به جریان آب انداخت
|
[ترجمه سید عباس حسینی] او مسیر خود را به سمت میانه ی جریان تغییر داد.
|
[ترجمه گوگل] او خط خود را به وسط جریان انداخت
[ترجمه ترگمان] نخ را به وسط رودخانه انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to choose (an actor) for a role in a play or film.
مترادف: choose, pick, select
مشابه: appoint, assign, designate

- The director decided to cast an unknown actress in the lead role.
[ترجمه زهرا رحمانی] کارگردان تصمیم گرفت یک بازیگر ناشناخته را برای نقش اول فیلم برگزیند.
|
[ترجمه گوگل] کارگردان تصمیم گرفت بازیگری ناشناس را برای نقش اصلی انتخاب کند
[ترجمه ترگمان] کارگردان تصمیم گرفت بازیگر ناشناخته ای را در نقش اول بازی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He had hoped to be cast as the leading man, but they cast him as the villain.
[ترجمه زهرا باغی] او امیدوار بود که اورا به عنوان رهبر برجسته انتخاب کنند، اما به عنوان جنایتکار ( درفیلم ) انتخاب شد
|
[ترجمه Yahya1818] امیدوار بود که به عنوان نقش اول مرد انتخاب شود اما او را به عنوان نقش منفی ( فیلم ) انتخاب کردند.
|
[ترجمه گوگل] او امیدوار بود که به عنوان مرد اصلی انتخاب شود، اما آنها او را به عنوان شرور انتخاب کردند
[ترجمه ترگمان] او امیدوار بود که او را به عنوان رهبر برجسته اجر کنند، اما او را جنایتکار می شمردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to form into a hard object by pouring or setting material into a mold.
مترادف: form, mold, shape
مشابه: model, sculpt, work

- These statues were cast in bronze.
[ترجمه سبحان] این مجسمه ها از برنز ساخته شده بودند
|
[ترجمه گوگل] این مجسمه ها از برنز ریخته گری شده بودند
[ترجمه ترگمان] این مجسمه ها به برنز ریخته شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to give formally (one's vote or ballot).
مترادف: register

- Don't forget to cast your vote on Tuesday.
[ترجمه گوگل] فراموش نکنید که روز سه شنبه رای خود را بدهید
[ترجمه ترگمان] فراموش نکنید که روز سه شنبه رای خود را اعلام کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to throw, esp. a fishing line or net.
مشابه: fly-cast, hurl, pitch, throw, toss

- This new reel makes it so easy to cast.
[ترجمه محمد] این قرقره جدید باعث سهولت در کارکرد آن میشود.
|
[ترجمه گوگل] این قرقره جدید ریخته گری را بسیار آسان می کند
[ترجمه ترگمان] این چرخ تازه خیلی آسان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to form a hard object by pouring or setting material into a mold.
مشابه: model

(3) تعریف: to choose actors for a play or film.
مشابه: choose, pick

- The production company will begin casting for the film next week.
[ترجمه محمد] شرکت تهیه کننده هفته آینده تولید فیلم را آغاز میکند.
|
[ترجمه گوگل] کمپانی سازنده از هفته آینده انتخاب بازیگران این فیلم را آغاز خواهد کرد
[ترجمه ترگمان] شرکت تولید هفته آینده اکران این فیلم را آغاز خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of throwing or casting.
مترادف: fling, pitch, throw, toss
مشابه: broadcasting, chuck, distribution, heave, hurl, sowing

- You need to work on your cast if you want to catch these trout.
[ترجمه محمد] اگر میخواهید این قزل آلا را صید کنید باید روی ( نحوه ی ) قلاب اندازی خود ( تمرین ) و کار بیشتری کنید. و یا به عبارتی اگر قصد گرفتن این ماهی قزل آلا را دارید باید بهتر قلاب بیندازید.
|
[ترجمه گوگل] اگر می خواهید این ماهی قزل آلا را صید کنید، باید روی گچ خود کار کنید
[ترجمه ترگمان] اگر می خواهید این قزل آلا را بگیرید باید روی cast کار کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a mold in which an object is formed.
مترادف: form, mold
مشابه: casting, matrix, model, pattern, set, shape, stamp

- They poured the liquid gold into the cast.
[ترجمه محمد] آنها طلای مذاب را به درون قالب ( ریخته گری ) ریختند.
|
[ترجمه گوگل] طلای مایع را داخل قالب ریختند
[ترجمه ترگمان] آن ها طلای مایع را در گچ ریختند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: an object shaped by a mold; casting.
مترادف: casting, mold
مشابه: model, replica, reproduction, shape

- The orthodontist made a cast of her teeth.
[ترجمه محمد] دندانپزشک یک قالب ( مثلا برای ساخت دندان مصنوعی ) از دندان های خانم ( بیمار ) تهیه کرد.
|
[ترجمه گوگل] ارتودنتیست از دندان های او گچ تهیه کرد
[ترجمه ترگمان] The از بین دندان هایش خارج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a thick, rigid covering for an injured limb or joint, usu. made of plaster and gauze.
مشابه: plaster, splint

- They put a cast on her broken arm at the hospital.
[ترجمه سید عباس حسینی] در بیمارستان دست شکسته اش را گچ گرفتند.
|
[ترجمه گوگل] در بیمارستان روی دست شکسته اش گچ گرفتند
[ترجمه ترگمان] آن ها بازوی شکسته او را در بیمارستان انداختند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He had to wear a cast on his leg for two months.
[ترجمه محمد] او مجبر بود دو ماه پایش در قالب ( گچی ) باشد. . و یا به عبارت دیگر او ( به دلیل شکستگی پایش ) مجبور بود دو ماه قالب گچی را در پایش تحمل کند.
|
[ترجمه گوگل] او مجبور شد دو ماه گچ بری روی پایش بگذارد
[ترجمه ترگمان] دو ماه بود که پایش را روی پایش گذاشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: shade or hue.
مترادف: hue, shade
مشابه: color, tinge, tint, tone

- The whole family has hair of a reddish cast.
[ترجمه گوگل] تمام خانواده موهایی به رنگ قرمز دارند
[ترجمه ترگمان] کل خونواده مو قرمز رنگی دارن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: tendency; inclination.
مترادف: disposition, inclination, leaning, tendency
مشابه: bent, predilection, proclivity, propensity, streak, turn

- His father shows a conservative cast of mind.
[ترجمه محمد] پدرش ذهنیتی محافظه کار از خود نشان میدهد.
|
[ترجمه سید عباس حسینی] پدرش تمایلات ذهنی/ ذهنیتی محافظه کارانه از خود نشان می دهد.
|
[ترجمه گوگل] پدرش ذهنی محافظه کار نشان می دهد
[ترجمه ترگمان] پدرش یک نظریه محافظه کارانه را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: outward appearance; presentation.
مترادف: air, appearance, demeanor, look
مشابه: bearing, complexion, deportment, mien, mold, semblance, set, stamp

- The candelabra gave the room a cast of elegance.
[ترجمه گوگل] شمعدان به اتاق ظرافت بخشید
[ترجمه ترگمان] چلچراغ به آرامی اتاق را پر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: a group of people acting in a play or film.
مترادف: actors, dramatis personae, performers, players
مشابه: actresses, company, troupe

- They were invited backstage to meet the cast after the play.
[ترجمه گوگل] آنها به پشت صحنه دعوت شدند تا بعد از نمایش با بازیگران دیدار کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها از پشت صحنه دعوت شدند تا بعد از نمایش، بازیگران را ملاقات کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. cast away your doubts and come with me
تردید خود را رها کن و با من بیا.

2. cast iron
آهن ریختگی،چدن،آهن قالبگیری شده

3. cast (or draw) lots (for some thing)
(برای چیزی) قرعه کشی کردن

4. cast (or put) a blight on something (or somebody)
آفت زده کردن،دچار مصیبت کردن

5. cast (or read) one's horoscope
بخت بینی،بخت کسی را دیدن،طالع کسی را دیدن

6. cast a spell on
طلسم کردن،سخت تحت تاثیر قرار دادن،مسحور کردن

7. cast about
1- جستجو کردن،کاویدن 2- نقشه ریختن،طرح کردن

8. cast aside (or away)
دور انداختن،ول کردن

9. cast back
1- به گذشته رجوع کردن،عطف به گذشته کردن 2- به اجداد خود شباهت داشتن

10. cast doubt on
مورد شک قرار دادن

11. cast down
1- سرازیر شدن،به سوی پایین خم شدن یا رفتن 2- محزون شدن،سر به جیب تفکر فروبردن،نومید شدن

12. cast loose
از بند یا قید رها کردن یا شدن،آزاد کردن یا شدن

13. cast off
1- دور انداختن،ترک کردن،از خود سلب مسئولیت کردن،عاق کردن،انکار کردن 2- آزاد کردن 3- (طناب هایی که کشتی را در لنگرگاه درجا نگهداشته اند) باز کردن 4- (بافتن پیراهن پشمی) آخرین ردیف را بافتن

14. cast on
(در بافتن پیراهن پشمی و غیره) اولین ردیف بافتنی را بافتن

15. cast one's bread upon the waters
نیکی کردن و در دجله افکندن،بدون چشمداشت احسان کردن

16. cast one's mind back to a time in the past
به زمان گذشته اندیشیدن،در فکر گذشته بودن

17. cast pearls before swine
(مروارید جلو خوک ریختن) چیز ارزشمندی را به کسی که ارزش آن را نمی داند دادن،یاسین به گوش خر خواندن

18. cast the first stone
در عیبجویی یا گناه نمایی پیشقدم شدن

19. cast the net wider
1- تور ماهیگیری را گسترده تر کردن 2- ترفندها و روش های متنوع تری رابه کار زدن

20. cast to the wind
برباد دادن

21. cast up
1- قی کردن،بالا آوردن 2- به سوی بالا چرخیدن یا رفتن 3- جمع شدن،بالغ شدن بر

22. a cast of bitterness in his words
اثری از تلخی در حرف های او

23. he cast a favorable vote for the bill
او به لایحه رای موافق داد.

24. his cast of mind
حالت روحی (فکری) او

25. she cast a wary look at me
نگاه محتاطانه ای به من کرد.

26. the cast of this movie are all women
هنر پیشگان این فیلم همه زن هستند.

27. to cast a net
طور ماهیگیری افکندن (یا گستردن)

28. to cast a spell on someone
کسی را جادو کردن

29. to cast a spell over someone
بر کسی طلسم افکندن (کسی را طلسم کردن)

30. to cast an evil eye on someone
کسی را چشم زدن

31. to cast an eye on something
به چیزی چشم انداختن (نگاه کردن)

32. to cast anchor
لنگر انداختن

33. to cast aspersions
بهتان زدن

34. to cast aspersions at . . .
تهمت زدن به،بدگویی کردن از . . .

35. to cast dice
طاس ریختن (مثلا در بازی تخته نرد)

36. to cast light on something
چیزی را روشن کردن

37. to cast lots
پشک انداختن،قرعه کشیدن

38. to cast one's attention on a thing
توجه خود را به چیزی معطوف کردن

39. to cast one's eyes on something
به چیزی نظر افکندن

40. to cast votes
رای دادن

41. yazid cast a gloating look at his fallen enemy
یزید نگاه پیروزمندانه ای به دشمن بر خاک افتاده ی خود کرد.

42. dental cast
قالب دندان مصنوعی،قالبگیری دندان

43. to cast one's ballot
رای (خود را) دادن

44. a reddish cast
سایه ای قرمز فام

45. the floodlight cast a beam of light at the clouds
نورافکن ستونی از نور را بر ابرها افکند.

46. the volcano cast a rain of ashes on the city
آتشفشان بارانی از خاکستر را بر شهر ریخت.

47. her profile had cast a shadow on the wall
سایه ی نیمرخ او بر دیوار افتاده بود.

48. his statue was cast in bronze
تندیس او از برنز ریخته (یا ساخته) شده بود.

49. in winter, trees cast leaves
در زمستان درخت برگ می ریزد

50. members of the cast were all invited to dinner
بازیگران همگی به شام دعوت شدند.

51. the bad news cast a shadow on everyone
آن خبر بد همه را اندوهگین کرد.

52. the dice is cast
تاس ریخته شده است (سرنوشت تعیین شده است).

53. the die is cast
تاس ریخته شده است،سرنوشت تعیین شده است.

54. the orphans were cast upon the world without provision
یتیمان را بدون ملجا به دست روزگار سپردند.

55. the sad news cast a pall over the marriage ceremony
آن خبر ناگوار مراسم ازدواج را تیره و تار کرد.

56. to roll (or cast or throw) the dice
تاس ریختن

57. he is to be cast in the role of hamlet
قرار است نقش هملت را به او بدهند.

58. performed by an all-star cast of players
اجرا شده توسط گروهی از بازیگران سرشناس

59. to make a long cast ahead
(رویدادهای) آینده ی دراز مدت را پیش بینی کردن

60. he was of an aristocratic cast
او قیافه و حالت اشرافی داشت.

61. this frying pan is made of cast iron
این ماهیتابه از چدن ساخته شده است.

62. he had double fives on the first cast
بار اولی که تاس ریخت جفت پنج آورد.

63. christ said, "let he who has not sinned cast the first stone"
عیسی گفت: بگذارید آنکه عاری از گناه است سنگ اول را بیاندازد.

مترادف ها

قالب (اسم)
format, case, size, ingot, pat, standard, cast, mandrel, cake, model, template, mold, mandril

گچ گیری (اسم)
cast

مهره ریزی (اسم)
cast

طاس اندازی (اسم)
cast

مطرود (صفت)
despicable, outcast, banished, rejected, expelled, thrown, cast, expeled, outcaste

ریختن (فعل)
infuse, pour, found, lave, besprinkle, shed, cast, splash, bestrew, strew, decant, dust, melt, disembogue, disgorge

پخش کردن (فعل)
spread, propagate, divide, distribute, give out, shift, broadcast, diffuse, sparge, cast, scatter, strew, effuse, flange, ted

معین کردن (فعل)
assign, settle, establish, fix, specify, appoint, designate, determine, ascertain, define, delineate, denominate, cast

انداختن (فعل)
drop, relegate, souse, put, hitch, toss, launch, cast, sling, thrust, lay away, fell, throw, fling, hurl, hurtle, delete, omit, shovel, hew, jaculate

در قالب قرار دادن (فعل)
cast

افکندن (فعل)
give, shed, cast, throw, droop, fling, quoit, up-end

بشکل در اوردن (فعل)
form, cast, fashion

تخصصی

[شیمی] ریخته گری، در قالب ریختن، قالبگیرى کردن، قالب گرفتن یا شدن، (به فلز) شکل دادن، ریخته گرى کردن، قالب (فلزکارى و گچ کارى و غیره )
[سینما] لیست بازیکنان - بازیگران - بازیگران (یک فیلم )
[عمران و معماری] قالب - قالب گیری
[کامپیوتر] تبدیل موقت نوع ( تبدیل نوع ) .
[زمین شناسی] پر کننده قالب ،قطعه ریخته گری، یک پرتاب جهت یافته در معدن کاری روباز، روباره نشان دهنده جهت معدن کاری قبلی زغال می باشد . رسوبات سخت شده (سنگ) که پرکننده قالبی طبیعی است ونسخه ای از جاندار اولیه ایجاد می کند.
[صنعت] قالب ریزی، گیچ گیری، ریخته گریطاس انداختن
[ریاضیات] قالب، طرح، ریخته شده، ریختنی
[سینما] انتخاب بازیگر - انتخاب بازیگران

انگلیسی به انگلیسی

• throw; team of actors; plaster cast which supports broken bones; squint (of the eye)
throw; project; form, shape; mold; choose actors (for a play, movie, etc.)
the cast of a play or film is all the people who act in it.
to cast an actor means to choose him or her to act a particular role.
if you cast your eyes somewhere, you look there.
if you cast doubt or suspicion on something, you make other people unsure about it.
if you cast your mind back, you think about things in the past or try to remember them.
when you cast your vote in an election, you vote.
when people cast an object, they make it by pouring hot, liquid metal into a mould and allowing it to cool and harden.
see also casting.
if you cast around or cast about for something, you try to find it; a literary expression.
if you cast someone or something aside, you get rid of them; a formal expression, used showing disapproval.
if you cast something off, you get rid of it or no longer use it; a formal use.
if you are on a boat and you cast off, you untie the rope that fastens it to the shore.

پیشنهاد کاربران

1 - بازیگران در سینما
1 - رای دادن در انتخابات 2 - رای انداختن در صندوق رای
انداختن، افکندن
دست اندرکاران فیلم
فهرست کردن
گچ ( استخوان شکسته )
اینجا تعدادی مثال از collocations با استفاده از کلمه "cast" همراه با توضیحات آنها آورده شده
1. Broadcast: انتشار یا پخش یک برنامه تلویزیونی یا رادیویی.
2. Forecast: پیش بینی یا پیش بینی کردن وضعیت آینده.
...
[مشاهده متن کامل]

3. Newscast: پخش برنامه خبری تلویزیونی یا رادیویی.
4. Recast: بازگرداندن یا تغییر در توزیع نقش های یک فیلم یا نمایش.
5. Telecast: پخش نمایش یا برنامه تلویزیونی.
6. Podcast: پخش یا انتشار برنامه یا محتوای صوتی اینترنتی.
7. Newscaster: فردی که برنامه های خبری تلویزیون یا رادیو را اجرا می کند.
8. Forecasting: فرآیند تجزیه و تحلیل داده ها برای پیش بینی اتفاقات آینده.
9. Broadcasted: گذشته فعل "broadcast" به معنای پخش یا انتشار.
10. Recasting: طرح دوباره توزیع نقش های یک فیلم یا نمایش.
1. Typecast: تعیین نقش یا افراد در نقش های خاص بر اساس ویژگی های خاص.
2. Castaway: فردی که در یک جزیره متروکه شده یا از جامعه جدا شده است.
3. Overcast: ابری که زیاد در آسمان پخش شده و خورشید را پوشانده.
4. Spellcast: اجا کردن یا انجام جادو.
5. Castoff: چیزی که دیگر لازم نیست و از آن خارج شده است.
6. Castigate: محکوم یا مورد سختی و نقد قرار دادن.
7. Castillate: حصار زدن یا بازرسی کردن.
8. Forecasting: پیش بینی و پیش بینی وضعیت آینده.
9. Recasting: تجدید نظر و تغییر کافی برای بهبود.
10. Woolcast: استفاده از الیاف پشم برای تولید کت و شلوار و دیگر لوازم
1. Broadcasted: پخش شده، انتشار یافته
2. Castigation: موازون انتقاد، سرزنش
3. Forecaster: پیش بینی کننده، آینده نگر
4. Recast: مجدداً انتخاب کردن نقش ها
5. Unicast: ارسال منطقی اطلاعات یا داده به یک تک تک دریافت کننده
6. Recast: مجدداً انتخاب کردن نقش ها
7. Outcast: شخصی که از جامعه یا گروه رانده شده است
8. Castigation: سرزنش و مجازات
9. Chromecast: دستگاه تبدیل هوشمند تلویزیون به هوشمند خرده فروشی توسط گوگل
10. Forecasted: پیش بینی شده، پیش بینی گرفته شده
منبع CHATGPT3. 5

[ادبی] افشاندن
I cast my love upon the waters—my thoughts on the barren plain of the sea.
عشقم را بر روی امواج می افشانم و افکارم را بر روی دشت بی ثمرِ دریا
( "مائده های زمینی" از آندره ژید، دوروتی باسی ( مترجم انگلیسی ) ، پرویز داریوش و جلال آل احمد ( مترجم فارسی ) )
پرتاب کردن، انداختن
مثال: He cast his fishing line into the lake.
او طناب ماهیگیری خود را به دریاچه پرتاب کرد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
cast doubt زیر سوال بردن. به شک انداختن
علاوه بر noun به معنای بازیگر
به معنای verb هم هست یعنی برگزیدن بازیگری برای یک نقش
یکی از معانیش که بهش اشاره نشد میشه ( استفاده کردن ، بکار بردن )
He didn't cast any spells
او هیچ طلسمی را بکار نبرد
رل بازیگر
معنی فعلی: انداختن
( در منوی فارسی گوشی های شیائومی ) : بازتاباندن
*به ترجمه پیشنهادی @هیوا محمودی توجه شود.
● بازیگران ( یک مجموعه یا فیلم یا نمایش )
● قالب ( البته دوستان توجه کنند که منظور خود محفظه قالب نیست، بلکه اون چیزی هست که حالت دهی شده در ادن قالب، مثلا قالب گچ برای دست کسی، یا قالب یخ )
● پرت کردن
cast ( n ) ( k�st ) ( also plaster cast ) =a hard cover that is put on an arm, a leg, etc. to protect a broken bone, e. g. Her leg is in a cast.
cast
Example :
And Kratos cast himself from the highest mountain in all of Greece : و کریتوس خود را از بلندترین کوه در تمام یونان پرتاب کرد
بازیگران
در سینما به مجموع بازیگران یک فیلم ، نمایشنامه یا نمایش می گویند.
in the fantasy world it means using mana or magic
به معنی ( انداختن ) و ( قرار دادن ) هم هست.
مثال چند ترجمه ی بخشی از آیه ۱۲ سوره انفال:
◀️ I will cast terror into the hearts of those who disbelieved : در دلهای کافران وحشت خواهم افکند
◀️ I shall cast awe into the hearts of those who disbelieve : در دلهای کافران هیبت می افکنم
...
[مشاهده متن کامل]

◀️ I will soon cast into the hearts of the ones who have disbelieved horror : به زودی در دلهای کافران وحشت می افکنم
◀️ I shall put terror into the hearts of the disbelievers : من وحشت را در دل کافران قرار خواهم داد
◀️ I will throw fear into the hearts of those who disbelieve : در دلهای کافران ترس می افکنم
پس مترادف ها میشن اینا:
Cast into = Put into = Throw into

برون افکنی
پخش تصویر دستگاه های هوشمند روی تلویزیون یا نمایشگر
Pojection
اتل بندی در پزشکی
حفره
Coast ساحل
Cost هزینه - بها
Cast قالب ( به شکل در اوردن )
دفن کردن
قااب گرفتن
در مورد چشم، حالتی که سیاهی چشم در مرکز چشم نیست
تاباندن نور
نورافکنی کردن
افکندن، مثلا سایه افکندن، cast shadow
Cost ( v. ) =هزینه
ایجاد کردن یا مشخص کردن
South Korea casts doubts on north Korea's hypersonic missile claims
کره جنوبی ایجادتردید کرده درباره موشک مافوق صوت کره شمالی که ادعا می کنه که داره
فیلمبرداری کردن
cast ( اَرتاپزشکی )
واژه مصوب: گچ 1
تعریف: سازه ای برای بی حرکت کردن عضو شکسته یا بیمار
سپردن
He casts his fate to the wind
او سرنوشت خود را به باد میسپارد ( رها می کند )
cast iron : چدن
اجسام جامد تشکیل شده از پروتئین و سلول
مجموعه بازیگران

قالب - معین - پخش کردن - فهرست بازیگران - مطرود - گچ
افکندن
۱. تمام بازیگرانی که تو یه فیلم بازی میکنن
۲. انتخاب کردن یه فردی که میخواد وارد دنیای سرگرمی بشه ( مخصوصا مدلینگ و بازیگری و . . . )
۳. ریختن یه مایع ( گاهی داغ ) توی یک حفره برای اینکه تا چند ساعت دیگه سفت بشه ( تو ساخت اشیا و مجسمه و . . . کاربرد داره )
...
[مشاهده متن کامل]

۴. انداختن cast a vote in election/cast a glance
Cast your eyes somewhere نگاتو جایی انداختن
Cast off اگه روی قایق باشی میشه سفت کردن و بستن طناب به قایق ( همونی که وصل میشه به ساحل که نگهداره قایق یا کشت ی رو )
Cast ( around or about ) something تللش کردن برای پیدا کردن چیزی
Cast your mind back به گذشته فکر کردن - تلاش گردن برای اینکه یادت بیاد اتفاقات گذشته رو
Cast ( doubt or suspicion ) on something نظر بقیه رو نسبت به چیزی منفی کردن

cast curpy hairحالت فرفری شدن مو
The tall building�casts�a shadow over the park.
پخش، پخش کردن
کاربر Majid. 17:52. بهترین ترجمه ها رو گفتن .
Caster ریخته گر //
حال چه ظرفی باشد که ادویه را در غذا بیاندازد و چه ظرف های عظیمی که در صنعت آهن مذاب و یا سایر مواد مذاب را در قالب میریزند .
...
[مشاهده متن کامل]

فعل این کلمه یعنی cast به معنی انداختن و یا ریختن است .
این که کلمه caster برای چرخک های زیر وسایلی مثل مبل ، صندلی و . . . به کار میرود نیز همین مفهوم را داد در واقع این چرخک ها وسایل مذکور را بر روی زمین جاری میکنند ( به حرکت در میاورند ) همانطور که ظرف های عظیم در صنعت اهن مذاب را در قالب ها میریزند و جاری میکنند .

ریختن، انداختن، مجموعه بازیگران یک صحنه یا نمایش
انداختن ( رأی ) =cast a vote/ballot
Fewer than 20% of the votes cast were for conservative candidates.
Barely one in three will bother to cast a ballot on February 26th.
To qualify, candidates must get at least 10% of the votes cast.
تیم بازیگران_عوامل یک فیلم
( نور یا سایه ) انداختن ( روی چیزی )
عمران:بتن ریزی
گروهی از بازیگران وهنرمندان
تصویر ذهنی شخصی
sb’s cast of mind
بازیگر
All the people act in movie
انتخاب کردن بازیگر
casts a vote
رای دادن
پرت کردن
گچ گرفتن، داخل گچ بودن
داخل گچ بودن ، گچ گرفتن پا
تعیین شدن برای بازی در یک نقش
رد کردن

یعنی انداختن ( نگاه انداختن
He cast a glance at her

کامپیوتر: تبدیل ( تبدیل نوع )
مجموعه ای از بازیگران یک فیلم یا برنامه تلوزیونی🍀🍃

پشت پرده
افکندن نور روی چیزی
به مجموعه ای از بازیگران یک فیلم می گویند

مجموعه بازیگران و هنر پیشگان
گزارش

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٧٠)

بپرس