فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: casts, casting, cast
حالات: casts, casting, cast
• (1) تعریف: to throw or fling.
• مترادف: fling, pitch, throw
• مشابه: chuck, heave, hurl, shy, sling, toss
• مترادف: fling, pitch, throw
• مشابه: chuck, heave, hurl, shy, sling, toss
- The children cast their pennies into the wishing well.
[ترجمه مهراب خان غلامی] بچه ها سکه های خود را به چاه آرزو ها می اندازند. Wishing well : چاه آرزو ها : چاهی که طبق افسانه ها ، آرزو ها را برآورده می ساخت.|
[ترجمه نیوشا] سوزان یه دختر قول پیکر هست که کوچک میشود و دوباره قول پیکر میشود و با دوستان هیولایی اش به سفر میرود|
[ترجمه گوگل] بچه ها پول هایشان را در چاه آرزوها می اندازند[ترجمه ترگمان] بچه ها pennies را به خوبی cast
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to direct (one's eyes, or a look or glance).
• مترادف: address, direct
• مشابه: communicate, impart
• مترادف: address, direct
• مشابه: communicate, impart
- She cast a look of deep suspicion at him.
[ترجمه گوگل] نگاهی با شک عمیق به او انداخت
[ترجمه ترگمان] نگاه مشکوکی به او انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نگاه مشکوکی به او انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- As soon as the director cast his eyes upon the child, he knew she was right for the part.
[ترجمه گوگل] به محض اینکه کارگردان به کودک نگاه کرد، متوجه شد که او برای این نقش مناسب است
[ترجمه ترگمان] به محض اینکه مدیر چشمانش به بچه افتاد، فهمید که حق با او ست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به محض اینکه مدیر چشمانش به بچه افتاد، فهمید که حق با او ست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to cause to fall upon a person, object, or idea; shed.
• مترادف: direct, shed, spread, throw
• مشابه: bequeath, bestow, broadcast, disperse, disseminate, distribute, give, impart, scatter, sow, strew
• مترادف: direct, shed, spread, throw
• مشابه: bequeath, bestow, broadcast, disperse, disseminate, distribute, give, impart, scatter, sow, strew
- The discussion cast new light on a familiar topic.
[ترجمه محمد] این بحث باعث شد تا دیدگاه جدیدی روی ای موضوع ( شناخته شده ) گشوده شود.|
[ترجمه سید عباس حسینی] این بحث، ( ابعاد و زوایای موضوعی آشنا ( متداول یا روزمره ) را روشن کرد. را روشن کرد|
[ترجمه گوگل] این بحث، موضوعی آشنا را روشن کرد[ترجمه ترگمان] این بحث، نور جدیدی بر روی یک موضوع آشنا ایجاد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: in fishing, to throw outward.
• مشابه: fling, hurl, launch, propel, throw
• مشابه: fling, hurl, launch, propel, throw
- The fishermen cast their nets some miles from shore.
[ترجمه محمد] ماهیگیران تور های خود را چند مایل دور تر از ساحل پهن کردند.|
[ترجمه گوگل] ماهیگیران تورهای خود را چند مایل دورتر از ساحل پرت کردند[ترجمه ترگمان] ماهیگیران nets را چند مایل از ساحل دور کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He cast his line into the middle of the stream.
[ترجمه محمد] او در مسیر خود ( دردریا ) از میانه امواج به پیش رفت. و یا به عبارتی دیگر اودر مسیر خود ( در دریا ) به دل امواج زد. ا|
[ترجمه فاطمه ریحانزاده] او خود را به جریان آب انداخت|
[ترجمه سید عباس حسینی] او مسیر خود را به سمت میانه ی جریان تغییر داد.|
[ترجمه گوگل] او خط خود را به وسط جریان انداخت[ترجمه ترگمان] نخ را به وسط رودخانه انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to choose (an actor) for a role in a play or film.
• مترادف: choose, pick, select
• مشابه: appoint, assign, designate
• مترادف: choose, pick, select
• مشابه: appoint, assign, designate
- The director decided to cast an unknown actress in the lead role.
[ترجمه زهرا رحمانی] کارگردان تصمیم گرفت یک بازیگر ناشناخته را برای نقش اول فیلم برگزیند.|
[ترجمه گوگل] کارگردان تصمیم گرفت بازیگری ناشناس را برای نقش اصلی انتخاب کند[ترجمه ترگمان] کارگردان تصمیم گرفت بازیگر ناشناخته ای را در نقش اول بازی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He had hoped to be cast as the leading man, but they cast him as the villain.
[ترجمه زهرا باغی] او امیدوار بود که اورا به عنوان رهبر برجسته انتخاب کنند، اما به عنوان جنایتکار ( درفیلم ) انتخاب شد|
[ترجمه Yahya1818] امیدوار بود که به عنوان نقش اول مرد انتخاب شود اما او را به عنوان نقش منفی ( فیلم ) انتخاب کردند.|
[ترجمه گوگل] او امیدوار بود که به عنوان مرد اصلی انتخاب شود، اما آنها او را به عنوان شرور انتخاب کردند[ترجمه ترگمان] او امیدوار بود که او را به عنوان رهبر برجسته اجر کنند، اما او را جنایتکار می شمردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to form into a hard object by pouring or setting material into a mold.
• مترادف: form, mold, shape
• مشابه: model, sculpt, work
• مترادف: form, mold, shape
• مشابه: model, sculpt, work
- These statues were cast in bronze.
[ترجمه سبحان] این مجسمه ها از برنز ساخته شده بودند|
[ترجمه گوگل] این مجسمه ها از برنز ریخته گری شده بودند[ترجمه ترگمان] این مجسمه ها به برنز ریخته شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to give formally (one's vote or ballot).
• مترادف: register
• مترادف: register
- Don't forget to cast your vote on Tuesday.
[ترجمه گوگل] فراموش نکنید که روز سه شنبه رای خود را بدهید
[ترجمه ترگمان] فراموش نکنید که روز سه شنبه رای خود را اعلام کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فراموش نکنید که روز سه شنبه رای خود را اعلام کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to throw, esp. a fishing line or net.
• مشابه: fly-cast, hurl, pitch, throw, toss
• مشابه: fly-cast, hurl, pitch, throw, toss
- This new reel makes it so easy to cast.
[ترجمه محمد] این قرقره جدید باعث سهولت در کارکرد آن میشود.|
[ترجمه گوگل] این قرقره جدید ریخته گری را بسیار آسان می کند[ترجمه ترگمان] این چرخ تازه خیلی آسان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to form a hard object by pouring or setting material into a mold.
• مشابه: model
• مشابه: model
• (3) تعریف: to choose actors for a play or film.
• مشابه: choose, pick
• مشابه: choose, pick
- The production company will begin casting for the film next week.
[ترجمه محمد] شرکت تهیه کننده هفته آینده تولید فیلم را آغاز میکند.|
[ترجمه گوگل] کمپانی سازنده از هفته آینده انتخاب بازیگران این فیلم را آغاز خواهد کرد[ترجمه ترگمان] شرکت تولید هفته آینده اکران این فیلم را آغاز خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act of throwing or casting.
• مترادف: fling, pitch, throw, toss
• مشابه: broadcasting, chuck, distribution, heave, hurl, sowing
• مترادف: fling, pitch, throw, toss
• مشابه: broadcasting, chuck, distribution, heave, hurl, sowing
- You need to work on your cast if you want to catch these trout.
[ترجمه محمد] اگر میخواهید این قزل آلا را صید کنید باید روی ( نحوه ی ) قلاب اندازی خود ( تمرین ) و کار بیشتری کنید. و یا به عبارتی اگر قصد گرفتن این ماهی قزل آلا را دارید باید بهتر قلاب بیندازید.|
[ترجمه گوگل] اگر می خواهید این ماهی قزل آلا را صید کنید، باید روی گچ خود کار کنید[ترجمه ترگمان] اگر می خواهید این قزل آلا را بگیرید باید روی cast کار کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a mold in which an object is formed.
• مترادف: form, mold
• مشابه: casting, matrix, model, pattern, set, shape, stamp
• مترادف: form, mold
• مشابه: casting, matrix, model, pattern, set, shape, stamp
- They poured the liquid gold into the cast.
[ترجمه محمد] آنها طلای مذاب را به درون قالب ( ریخته گری ) ریختند.|
[ترجمه گوگل] طلای مایع را داخل قالب ریختند[ترجمه ترگمان] آن ها طلای مایع را در گچ ریختند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: an object shaped by a mold; casting.
• مترادف: casting, mold
• مشابه: model, replica, reproduction, shape
• مترادف: casting, mold
• مشابه: model, replica, reproduction, shape
- The orthodontist made a cast of her teeth.
[ترجمه محمد] دندانپزشک یک قالب ( مثلا برای ساخت دندان مصنوعی ) از دندان های خانم ( بیمار ) تهیه کرد.|
[ترجمه گوگل] ارتودنتیست از دندان های او گچ تهیه کرد[ترجمه ترگمان] The از بین دندان هایش خارج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a thick, rigid covering for an injured limb or joint, usu. made of plaster and gauze.
• مشابه: plaster, splint
• مشابه: plaster, splint
- They put a cast on her broken arm at the hospital.
[ترجمه سید عباس حسینی] در بیمارستان دست شکسته اش را گچ گرفتند.|
[ترجمه گوگل] در بیمارستان روی دست شکسته اش گچ گرفتند[ترجمه ترگمان] آن ها بازوی شکسته او را در بیمارستان انداختند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He had to wear a cast on his leg for two months.
[ترجمه محمد] او مجبر بود دو ماه پایش در قالب ( گچی ) باشد. . و یا به عبارت دیگر او ( به دلیل شکستگی پایش ) مجبور بود دو ماه قالب گچی را در پایش تحمل کند.|
[ترجمه گوگل] او مجبور شد دو ماه گچ بری روی پایش بگذارد[ترجمه ترگمان] دو ماه بود که پایش را روی پایش گذاشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: shade or hue.
• مترادف: hue, shade
• مشابه: color, tinge, tint, tone
• مترادف: hue, shade
• مشابه: color, tinge, tint, tone
- The whole family has hair of a reddish cast.
[ترجمه گوگل] تمام خانواده موهایی به رنگ قرمز دارند
[ترجمه ترگمان] کل خونواده مو قرمز رنگی دارن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کل خونواده مو قرمز رنگی دارن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: tendency; inclination.
• مترادف: disposition, inclination, leaning, tendency
• مشابه: bent, predilection, proclivity, propensity, streak, turn
• مترادف: disposition, inclination, leaning, tendency
• مشابه: bent, predilection, proclivity, propensity, streak, turn
- His father shows a conservative cast of mind.
[ترجمه محمد] پدرش ذهنیتی محافظه کار از خود نشان میدهد.|
[ترجمه سید عباس حسینی] پدرش تمایلات ذهنی/ ذهنیتی محافظه کارانه از خود نشان می دهد.|
[ترجمه گوگل] پدرش ذهنی محافظه کار نشان می دهد[ترجمه ترگمان] پدرش یک نظریه محافظه کارانه را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: outward appearance; presentation.
• مترادف: air, appearance, demeanor, look
• مشابه: bearing, complexion, deportment, mien, mold, semblance, set, stamp
• مترادف: air, appearance, demeanor, look
• مشابه: bearing, complexion, deportment, mien, mold, semblance, set, stamp
- The candelabra gave the room a cast of elegance.
[ترجمه گوگل] شمعدان به اتاق ظرافت بخشید
[ترجمه ترگمان] چلچراغ به آرامی اتاق را پر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چلچراغ به آرامی اتاق را پر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: a group of people acting in a play or film.
• مترادف: actors, dramatis personae, performers, players
• مشابه: actresses, company, troupe
• مترادف: actors, dramatis personae, performers, players
• مشابه: actresses, company, troupe
- They were invited backstage to meet the cast after the play.
[ترجمه گوگل] آنها به پشت صحنه دعوت شدند تا بعد از نمایش با بازیگران دیدار کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها از پشت صحنه دعوت شدند تا بعد از نمایش، بازیگران را ملاقات کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها از پشت صحنه دعوت شدند تا بعد از نمایش، بازیگران را ملاقات کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید