فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: carries, carrying, carried
حالات: carries, carrying, carried
• (1) تعریف: to bear or support while moving; transport.
• مترادف: bear, bring, cart, convey, haul, take, tote, transport
• مشابه: deliver, fetch, lug, move, pack, portage, remove, run, ship, shoulder, support, transfer, wash
• مترادف: bear, bring, cart, convey, haul, take, tote, transport
• مشابه: deliver, fetch, lug, move, pack, portage, remove, run, ship, shoulder, support, transfer, wash
• (2) تعریف: to contain or have the capacity to contain.
• مترادف: contain, hold
• مترادف: contain, hold
- This bus can carry forty passengers.
[ترجمه پویا غلامی] این اتوبوس میتواند ۴۰ مسافر را با هم حمل کند|
[ترجمه علی] این اتوبوس میتواند ۴۰ مسافر را سوار کند|
[ترجمه lady bog🐞🐞🌹🌹] این اوتوبوس میتواند چهل مسافر را حمل کند|
[ترجمه هر کی که باشم مهم نیست.] این اتوبوس می تواند چهل مسافر را جا به جا کند|
[ترجمه میراکلس لیدی باگ کت نوار آدرین مرینت] این اتوبوس می تواند چهل ( ۴0 ) مسافر را با هم حمل کند .|
[ترجمه ب گنج جو] این اتوبوس گنجایش پنجاه مسافر رو داره.|
[ترجمه ممد دودول] این اتوبوس می تواند چهل عدد مسافر را جابه جا ( حمل ) کند|
[ترجمه گوگل] این اتوبوس می تواند چهل مسافر را جابجا کند[ترجمه ترگمان] این اتوبوس می تواند چهل مسافر حمل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to convey (a message or the like).
• مترادف: bear, communicate, convey, pass, send, transmit
• مشابه: deliver, fetch, hand, impart, transfer, transport
• مترادف: bear, communicate, convey, pass, send, transmit
• مشابه: deliver, fetch, hand, impart, transfer, transport
• (4) تعریف: to conduct, as a water pipe or electric wire.
• مترادف: conduct, convey, send, transmit, transport
• مشابه: circulate, pass
• مترادف: conduct, convey, send, transmit, transport
• مشابه: circulate, pass
• (5) تعریف: to be pregnant with.
• مترادف: bear
• مشابه: deliver
• مترادف: bear
• مشابه: deliver
• (6) تعریف: to hold or bear (oneself) in a certain manner.
• مترادف: comport, conduct
• مشابه: bear, behave, demean
• مترادف: comport, conduct
• مشابه: bear, behave, demean
- He carries himself proudly.
[ترجمه گوگل] او خود را با افتخار حمل می کند
[ترجمه ترگمان] با غرور خودش را حمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با غرور خودش را حمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to extend further; continue.
• مترادف: expand, extend, spread
• مشابه: continue, move, stretch
• مترادف: expand, extend, spread
• مشابه: continue, move, stretch
- They will carry the campaign into a new state.
[ترجمه گوگل] آنها کمپین را به یک وضعیت جدید منتقل خواهند کرد
[ترجمه ترگمان] آن ها این مبارزه را به یک دولت جدید خواهند برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها این مبارزه را به یک دولت جدید خواهند برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: to have as an accompanying quality or result.
• مترادف: bring
• مشابه: cause
• مترادف: bring
• مشابه: cause
- Breaking the law carries penalties.
[ترجمه امیر عباس بیهقی] شکستن قانون مجازات به دنبال دارد|
[ترجمه گوگل] نقض قانون مجازات دارد[ترجمه ترگمان] شکستن قانون مجازات را به همراه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (9) تعریف: to make (news, a program, or the like) available to viewers or listeners, as a newspaper or a television or radio station.
• مترادف: broadcast, circulate, communicate, transmit
• مشابه: disseminate, distribute, impart, pass, print, run, spread
• مترادف: broadcast, circulate, communicate, transmit
• مشابه: disseminate, distribute, impart, pass, print, run, spread
• (10) تعریف: to influence strongly.
• مترادف: affect, hold, influence, sway, transport
• مشابه: get, impel, incite, move
• مترادف: affect, hold, influence, sway, transport
• مشابه: get, impel, incite, move
- His rousing speech carried the crowd.
[ترجمه گوگل] سخنرانی مهیج او جمعیت را به همراه داشت
[ترجمه ترگمان] نطق rousing جمعیت را به خود گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نطق rousing جمعیت را به خود گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (11) تعریف: to have in stock.
• مترادف: offer, provide, stock
• مشابه: display, handle, keep, sell, supply
• مترادف: offer, provide, stock
• مشابه: display, handle, keep, sell, supply
- The store carries many different products.
[ترجمه گوگل] این فروشگاه محصولات مختلفی را عرضه می کند
[ترجمه ترگمان] این فروشگاه محصولات مختلفی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این فروشگاه محصولات مختلفی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: carry away, carry off, carry on, carry out
عبارات: carry away, carry off, carry on, carry out
• (1) تعریف: to act as a bearer.
• مترادف: haul
• مشابه: deliver, fetch
• مترادف: haul
• مشابه: deliver, fetch
• (2) تعریف: to be propelled, conveyed, or sustained.
• مترادف: extend, reach, stretch
• مترادف: extend, reach, stretch
- a voice that carries
[ترجمه گوگل] صدایی که حمل می کند
[ترجمه ترگمان] صدایی که حمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صدایی که حمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to have or use propelling force.
• مترادف: move, pass, persist, proceed
• مشابه: circulate, continue
• مترادف: move, pass, persist, proceed
• مشابه: circulate, continue
- A shotgun doesn't carry far.
[ترجمه گوگل] تفنگ ساچمه ای راه دور نمی برد
[ترجمه ترگمان] یک شات گان زیاد دور نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک شات گان زیاد دور نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: carries
حالات: carries
• (1) تعریف: distance or potential range traveled by an object or sound.
• مترادف: range
• مشابه: distance, duration, force, measure, sway
• مترادف: range
• مشابه: distance, duration, force, measure, sway
- Her voice has a lot of carry.
[ترجمه گوگل] صدای او حمل و نقل زیادی دارد
[ترجمه ترگمان] صدایش خیلی زیاد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صدایش خیلی زیاد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the land between two bodies of water that necessitates carrying a boat or canoe.
• مترادف: portage
• مشابه: route
• مترادف: portage
• مشابه: route