choke

/t͡ʃoʊk//t͡ʃəʊk/

معنی: اختناق، انسداد، ساسات، دریچه، خفه کردن، بستن، مسدود کردن
معانی دیگر: خفه کردن یا شدن، خفقان گرفتن، مسدود کردن یا شدن، گرفتگی پیدا کردن، جلوی پیشرفت چیزی را گرفتن، مانع شدن، دستخوش احساسات شدن، پر کردن، (مکانیک اتومبیل) ساسات زدن، خفه کن، پستانک، گلویی، چوک، خفگی، ساسات ماشین
choke(up)
ورزش : کوتاه کردن محل نگهداشتن چوب بیس بال

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: chokes, choking, choked
(1) تعریف: to stop or obstruct the breathing of, esp. by squeezing, blocking, or irritating the windpipe.
مترادف: gag, smother, strangle, suffocate, throttle
مشابه: asphyxiate, bowstring, burke, garrote, stifle

- Loosen that rope around the dog's neck before it chokes him.
[ترجمه Mike] اون طناب دور گردن سگ رو شل کن قبل از اینکه ( طناب ) خفش کنه.
|
[ترجمه گوگل] قبل از اینکه سگ را خفه کند طناب دور گردن سگ را باز کنید
[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه خفه شود، طناب دور گردن سگ را شل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause to stop, esp. by forceful suppression (often fol. by "back" or "off").
مترادف: crush, quash, quell, silence, subdue
مشابه: bottle up, check, curb, cut, gulp, muzzle, put down, repress, restrain, stifle, suppress, terminate

- He choked back his anger.
[ترجمه سید عباس حسینی] او خشمش را فرو خورد / فرو نشاند / سرکوب کرد.
|
[ترجمه ماهی] منـ #خفه میکنم دخـتریـو ڪهـ واسـهـ دلبـر منــ دلبـرے ڪنهـ!
|
[ترجمه گوگل] خشمش را خفه کرد
[ترجمه ترگمان] او خشمش را فرو داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She choked off the discussion when it began to get heated.
[ترجمه Armin] زمانی که بحث تازه داشت گرم میشد بحث رو قطع کرد.
|
[ترجمه گوگل] وقتی بحث شروع به داغ شدن کرد، او را خفه کرد
[ترجمه ترگمان] وقتی شروع به گرم شدن کرد، او بحث را قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to obstruct by clogging, crowding, or blocking.
مترادف: block, clog, obstruct
مشابه: close, constrict, occlude, plug up, stop, stop up

- A ball of hair is choking the drainpipe.
[ترجمه Mike] یک توپ مو داره ناودون رو مسدود میکنه
|
[ترجمه گوگل] یک گلوله مو لوله فاضلاب را خفه می کند
[ترجمه ترگمان] یه گلوله مو داره میره توی لوله
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Weeds choked the garden.
[ترجمه سید عباس حسینی] علف های هرز باغ را خفه کردند. ( جلوی رشد گیاهان باغ را گرفتند. )
|
[ترجمه گوگل] علف های هرز باغ را خفه کردند
[ترجمه ترگمان] علف های هرز باغ را پر کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to enrich the fuel mixture of (an internal-combustion engine) by reducing the flow of air to the carburetor.
مشابه: carburet, throttle
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: choke up
(1) تعریف: to suffer difficulty in breathing or swallowing.
مترادف: gag, smother, strangle, suffocate

- He suddenly choked on a chicken bone.
[ترجمه سید عباس حسینی] او ناگهان با ( به علت ) استخوان مرغ ( در گلویش ) دچار خفگی شد.
|
[ترجمه گوگل] او ناگهان در استخوان مرغ خفه شد
[ترجمه ترگمان] ناگهان متوجه استخوان مرغ شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to be or become clogged or obstructed.
مترادف: clog
مشابه: foul

- The garden is choking with weeds.
[ترجمه گوگل] باغ از علف های هرز خفه می شود
[ترجمه ترگمان] باغ با علف های بلند در حال خفه شدن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: (informal) to lose the ability to perform well because of stress or anxiety.
مترادف: panic
مشابه: overreact

- It was her most important interview, but she choked.
[ترجمه سید عباس حسینی] این مهم ترین مصاحبه او بود، اما او شوکه شد.
|
[ترجمه گوگل] این مهم ترین مصاحبه او بود، اما او خفه شد
[ترجمه ترگمان] این مهم ترین مصاحبه او بود، اما نفسش بند آمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He did fine on his written exam, but he choked on his oral.
[ترجمه گوگل] او در امتحان کتبی خود خوب بود، اما در امتحان شفاهی خود خفه شد
[ترجمه ترگمان] او در امتحان کتبی خود خوب عمل کرد، اما دهانش را خفه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: the sound or act of choking.
مترادف: gasp
مشابه: pant

- I heard his choke and tried to help him.
[ترجمه گوگل] صدای خفه اش را شنیدم و سعی کردم به او کمک کنم
[ترجمه ترگمان] صدای خفگی او را شنیدم و سعی کردم به او کمک کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a device that controls the amount of air supplied to a carburetor.
مشابه: carburetor, throttle

- After I put on the choke, the engine started right up.
[ترجمه گوگل] بعد از اینکه چوک را گذاشتم، موتور درست روشن شد
[ترجمه ترگمان] بعد از آن که I را فشار دادم موتور درست از جا کنده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. choke back
جلو گریه یا احساسات خود را گرفتن

2. choke down
(با اشکال) فرو دادن،(با اشکال) قورت دادن

3. choke off
به پایان رساندن،رشد چیزی را تمام کردن

4. choke up
1- بستن،گرفتن،مسدود کردن 2- زیادی پر کردن،اشباع کردن 3- (به واسطه ی ترس یا احساسات) قادر به صحبت نبودن،زبان بندآمدن

5. a manual choke
ساسات دستی

6. he tried to choke me with the pillow
او سعی کرد با متکا مرا خفه کند.

7. Too much pudding will choke a dog.
[ترجمه گوگل]پودینگ زیاد باعث خفگی سگ می شود
[ترجمه ترگمان]پودینگ خیلی زیاد باعث خفگی یه سگ میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The dust raised by the sheep does not choke the wolf.
[ترجمه گوگل]گرد و غبار برافراشته توسط گوسفندان، گرگ را خفه نمی کند
[ترجمه ترگمان]این گرد و خاک که گوسفندان را بلند می کند، گرگ را خفه نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Big mouthfuls ofter choke.
[ترجمه گوگل]لقمه های بزرگ اغلب خفه می شوند
[ترجمه ترگمان]دهانش با دهان بسته نفسش را در سینه حبس می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The panic rising in his throat threatened to choke him.
[ترجمه گوگل]وحشتی که در گلویش بالا می رفت او را تهدید می کرد که خفه اش کند
[ترجمه ترگمان]وحشت در گلویش گیر کرد و تهدیدش کرد که او را خفه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Weeds can quickly choke delicate garden plants.
[ترجمه learner] علفهای هرز بسرعت گیاهان ظریف را خشک می کنند
|
[ترجمه گوگل]علف های هرز می توانند به سرعت گیاهان ظریف باغ را خفه کنند
[ترجمه ترگمان]گیاهان وحشی به سرعت می تواند گیاهان را به سرعت خفه کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. You mustn't choke up so far on the bat.
[ترجمه گوگل]شما نباید تا این حد از خفاش خفه شوید
[ترجمه ترگمان]تو نباید تا این حد خودت را خفه کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Our basketball team began to choke up in the last quarter.
[ترجمه learner] تیم بسکتبال ما در کوارتر آخر اینقدر احساساتی شد که نتوانست بازی کنه
|
[ترجمه گوگل]تیم بسکتبال ما در کوارتر آخر شروع به خفه شدن کرد
[ترجمه ترگمان]تیم بسکتبال ما شروع به خفه شدن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The smoke was beginning to choke her lungs.
[ترجمه گوگل]دود شروع به خفه کردن ریه هایش کرده بود
[ترجمه ترگمان]دود داشت ریه هایش را خفه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The brandy made him choke, but it restored his nerve.
[ترجمه parisa] براندی کاری کرد که اون خفه شه، ولی اینکار اعصابشو آروم کرد
|
[ترجمه گوگل]براندی باعث خفگی او شد، اما اعصابش را به حالت عادی بازگرداند
[ترجمه ترگمان]براندی او را خفه می کرد، اما اعصابش را به هم می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اختناق (اسم)
asphyxia, suffocation, strangulation, choke

انسداد (اسم)
let, choke, block, obstacle, blockade, obstruction, blockage, occlusion, blocking, stockade, impassability, padlock, tie-up

ساسات (اسم)
choke

دریچه (اسم)
scuttle, gate, hatch, valve, trap, window, porthole, choke, vent, wicket, lid, closure, slacker, hatchway, sallyport, trapdoor

خفه کردن (فعل)
dumb, throttle, silence, choke, asphyxiate, stifle, strangle, smother, thug, squash, burke, scrag, shush, string up

بستن (فعل)
close, truss, attach, ban, impute, bar, stick, connect, colligate, bind, hitch, seal, clog, assess, tie up, choke, shut, shut down, block, fasten, belt, bang, pen, shut off, tighten, blockade, hasp, clasp, knit, jam, wattle, plug, congeal, curdle, curd, jell, lock, coagulate, cork, spile, picket, padlock, ligate, obturate, occlude, portcullis, posset, switch on

مسدود کردن (فعل)
close, bar, clog, choke, shut, block, barricade, shut off, caulk, blank out, jam, calk, stopper, foreclose, scotch, head back, mure, obstruct, obturate, occlude, oppilate, portcullis, stopple

تخصصی

[علوم دامی] گرفتگی مری .
[عمران و معماری] دریچه سوخت
[کامپیوتر] چوک .
[برق و الکترونیک] بازدار
[ریاضیات] گلویی، مسدود کننده ی جریان

انگلیسی به انگلیسی

• act of choking; throttle (in a car)
strangle, block the windpipe; be strangled; block, obstruct; fill full
when you choke, or when something chokes you, you cannot breathe properly because something is blocking your windpipe.
to choke someone means to squeeze their neck until they are dead.
if a place is choked with things or people, it is full of them and nothing can move.
the choke in a car or other vehicle is a device that reduces the amount of air going into the engine and makes it easier to start.
if you choke back an emotion, you force yourself not to show it.

پیشنهاد کاربران

در رقابت های ورزشی بسیار خوب است که این واژه را هم معنای �گند زدن� بدانیم.
گاهاً تیم ها یا ورزشکارانی که در فصل عادی پیشتازی زیادی داشته اند و سطح انتظارات از آنها بالاست ، در مسابقات مهم و سرنوشت ساز به شکل غیر منتظره ای دچار شکست ها و اشتباهات مضحک میشوند. به طوری که از این واژه برای تمسخر آنها استفاده میشود. گویی که آنها با عملکرد ضعیفشان مسخره ترین و عجیب ترین اتفاق مسابقات را رقم زده و تمام پیشبینی ها را بر هم زده اند.
...
[مشاهده متن کامل]

به خاطر یه احساسی نتونستن حرف بزنند
جلوی رشد و پیشرفت رو گرفتن
chock on:اگه چیزی بخورین و بپره تو گلوتون از این عبارت استفاده میشه
I choked on water : آب پرید تو گلوم
He choked on a piece of bread.
Unable to operate because of blockage
بخاطر مسدود شدن قادر به عملکرد نبودن .
خفگی حالت خاص آن است
The roads were choked nothing could get through .
She was ten points ahead in the final but choked and ended up losing .
خفه کردن یا شدن
💠 C: Hey, you.
I'm talking to you, come here!
D: Thank you ma'am.
A: Give me that.
C: Well, he is in a hurry.
He must be hungry.
I'll come back for the sauce pan.
...
[مشاهده متن کامل]

D: Thank you.
. . .
D: Careful father, you will choke.
. . .
What's the matter?
A: I swear it's my first mouthful.
آهای پسر.
آهای با توئم، بیا اینجا!
مرسی خانم، قربون دستتون.
بِدِش به من.
اِه اِه! چه خبرته بابا اِه. .
خخخخ عجب هولی میزنه.
هوووو مث اینکه خیلی هم گشنشه.
ببین ناهارتون که خوردین، همینجا باشین من میام قابلمه رو میبرم. باشه؟
باشه. . قبوله. .
چته بابا خودت خفه میکنی که!
اِه چِت شد؟
تازه به خدا لقمه اولمه.

choke یعنی خفه شدن
cough یعنی سرفه کردن
Choke ( معمولاً در ورزش به خاطر عدم اعتماد بنفس ) خراب کردن/دستپاچه شدن ( =choke it ) ، خفه شدن/خفه کردن، ( لوله، جاده ) مسدود شدن/مسدود کردن ( =choke up )
. He always ran well in practice, but at major meets he usually choked and finished last او همیشه در تمرین خوب می دوید، اما در رقابت های اصلی معمولاً دستپاچه می شد و آخر می شد.
...
[مشاهده متن کامل]

. He could score points at will during the qualifying matches, but in the final he completely choked او می توانست به میل خود در مسابقات مقدماتی امتیاز بگیرد، اما در فینال کاملاً خراب می کرد.
. He was eating a piece of steak when he began to choke and turn red
. She choked to death on a fish bone
. Children can choke on peanuts. / Peanuts can choke a small child
. The narrow streets were choked ( =blocked ) with traffic
. At lunchtime the streets were choked ( up ) with traffic

نفسش بند اومد= he choked
عقب نشینی
غلبه بر
سد کردن
choke ( فیزیک )
واژه مصوب: خفانه
تعریف: القاگری که در مدار الکتریکی قرار می دهند تا بدون ایجاد محدودیت برای جریان مستقیم در برابر بسامدهای بزرگ تر از حدّ معین، رهبندی بالا ایجاد کند |||متـ . پیچة خفانش choking coil, choke coil
be unable to breathe
If you say something in a choked voice or if your voice is choked with emotion, your voice does not have its full sound, because you are upset or frightened.

دریچه سوخت
گلوگاه
Choke me
معنی جنسی داره و توی رابطه جنسی به کار میره
خفه کردن
چیزی رو سفت فشار دادن
چیزی رو گرفتن
خفگی
خفه شدن
تعریف = . Not be able to breathe because something is in your throat
زمان گذشته فعل = choked
Choke:
( خودمونی ) ( در بازی های ورزشی ) خراب کردن
Websters:👇👇👇
informal�:�to fail to do something well because you are very nervous.
�When the pressure was on, the tennis star�choked�and lost the match.
...
[مشاهده متن کامل]

Eg: Norman choked the last day of play.
نورمن آخرین بازیش رو خراب کرد.

در گلف به معنایِ ضربه یِ بَد
در برق به معنای ( سلف ) است
( پزشکی ) شوک: به مسدود شدن راه هوایی به هر علت بطوریکه شخص قادر به تنفس نباشد -
احساس خفگی کردن ، شوکه شدن ، تکان خوردن - عامیانه ) از شدت هیجان و استرس احساس خفگی کردن ، حالت بغض و گریه داشتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس