اسم ( noun )
• (1) تعریف: any of various small, usually round, fasteners which are attached to a garment and designed to slide through a slit or loop. They may also be used purely for decoration.
- I find zippers much more convenient than buttons.
[ترجمه حدیثه] من فکر می کنم زیپ خیلی راحت تر از دکمه است|
[ترجمه گوگل] به نظر من زیپها بسیار راحتتر از دکمهها هستند[ترجمه ترگمان] من zippers را خیلی راحت تر از دکمه ها می بینم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You need to sew that button back on your shirt.
[ترجمه Unknown] باید دکمه را روی پیراهن خودت بدوزی.|
[ترجمه گوگل] شما باید آن دکمه را دوباره روی پیراهن خود بدوزید[ترجمه ترگمان] باید اون دکمه رو بخیه بزنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: any of various things that resemble a button, such as certain small round labels or badges.
- Everyone was wearing buttons with a picture of the candidate on them.
[ترجمه گوگل] همه دکمه هایی به دست داشتند که عکس نامزد روی آن ها بود
[ترجمه ترگمان] همه دکمه ها را با تصویری از نامزد خود به تن داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همه دکمه ها را با تصویری از نامزد خود به تن داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a small and usu. round object designed to cause some result when pressed.
- What happens when you press this button on the telephone?
[ترجمه هستی] وقتی این دکمه روی تلفن را فشار بدی چی میشه؟|
[ترجمه گوگل] با فشار دادن این دکمه روی تلفن چه اتفاقی می افتد؟[ترجمه ترگمان] وقتی این دکمه رو فشار بدی چی میشه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- If you press this button, the jewelry case opens.
[ترجمه گوگل] اگر این دکمه را فشار دهید، جعبه جواهرات باز می شود
[ترجمه ترگمان] اگر این دکمه را فشار می دهید، جعبه جواهر باز می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اگر این دکمه را فشار می دهید، جعبه جواهر باز می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Push this button to eject the disk.
[ترجمه گوگل] این دکمه را فشار دهید تا دیسک خارج شود
[ترجمه ترگمان] برای بیرون دادن دیسک این دکمه را فشار دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برای بیرون دادن دیسک این دکمه را فشار دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a small, round symbol on a computer screen or electronically-active page that allows one to activate a program.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: buttons, buttoning, buttoned
حالات: buttons, buttoning, buttoned
• (1) تعریف: to fasten by means of buttons.
- Will you please button your shirt?
[ترجمه گوگل] لطفا دکمه پیراهنت را می گذاری؟
[ترجمه ترگمان] میشه لطفا دکمه پیراهنت رو ببندی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] میشه لطفا دکمه پیراهنت رو ببندی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to pass (a button) through a slit or loop.
- She did not button all her coat buttons.
[ترجمه گوگل] او دکمه های تمام دکمه های کتش را نبست
[ترجمه ترگمان] او دکمه تمام تکمه های لباسش را فشار نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او دکمه تمام تکمه های لباسش را فشار نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: buttonless (adj.), buttoner (n.)
مشتقات: buttonless (adj.), buttoner (n.)
• : تعریف: to be able to be buttoned.
- This coat buttons rather than zips.
[ترجمه اصغر عابدی] این کت به جای زیپ دکمه دارد|
[ترجمه گوگل] این کت دکمه ها را به جای زیپ[ترجمه ترگمان] این دکمه به جای اینکه یه دفعه بپره دکمه داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید