اسم ( noun )
• (1) تعریف: the larger or sturdier end of something.
• مشابه: base, end, handle, shank
• مشابه: base, end, handle, shank
- He hit him with the butt of his gun.
[ترجمه A] او با ته ( قنداق، پایه، انتها ) تفنگش به او ضربه ای زد.|
[ترجمه Edi.nozari] وقتی ترجمه صحیح و رو نوشتن دیگه نیان الکی ترجمه کنید اگه راس میگین اونای که ترجمه شون نامفهومه رو ترجمه کنید. والا همه تونو دیس لایک میکنم|
[ترجمه گوگل] با قنداق تفنگ او را زد[ترجمه ترگمان] با قنداق تفنگ ضربه ای به او زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the end of something that remains after the rest has been consumed or broken off.
• مترادف: leftover, remainder, remnant, stub, stump
• مشابه: end, extremity
• مترادف: leftover, remainder, remnant, stub, stump
• مشابه: end, extremity
- The ashtray was full of cigarette butts.
[ترجمه گوگل] زیرسیگاری پر از ته سیگار بود
[ترجمه ترگمان] زیرسیگاری پر از ته سیگار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زیرسیگاری پر از ته سیگار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: (slang) the buttocks.
• مترادف: bottom, buttocks, rump
• مترادف: bottom, buttocks, rump
- Why don't you get off your butt and do some work around here?
[ترجمه نوری شهری] چرا بلند نمیشی اطراف اینجا کاری انجام بدید.|
[ترجمه محمد یوسفی] چرا گشادی میکنی و این کارای اطراف اینجا رو انجام نمیدی؟|
[ترجمه گوگل] چرا از باسنت پیاده نمیشوی و این اطراف را انجام نمیدهی؟[ترجمه ترگمان] چرا از کون خودت بیرون نمیری و این اطراف کار می کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a person, group, or thing that is the target of ridicule or criticism.
• مترادف: laughingstock, object, target, victim
• مشابه: cat's-paw, dupe, gull, mock, mockery, scapegoat
• مترادف: laughingstock, object, target, victim
• مشابه: cat's-paw, dupe, gull, mock, mockery, scapegoat
- Her younger son was always the butt of her criticism.
[ترجمه گوگل] پسر کوچکترش همیشه مورد انتقاد او بود
[ترجمه ترگمان] پسر کوچک ترش همیشه طرفدار criticism بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پسر کوچک ترش همیشه طرفدار criticism بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Politicians are often the butt of jokes.
[ترجمه گوگل] سیاستمداران اغلب مورد شوخی قرار می گیرند
[ترجمه ترگمان] سیاستمداران اغلب به شوخی شوخی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سیاستمداران اغلب به شوخی شوخی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a target, or a barrier placed or built behind a target to stop projectiles.
• مشابه: target
• مشابه: target
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: butts, butting, butted
حالات: butts, butting, butted
• : تعریف: to be next to something; abut.
• مترادف: abut, adjoin
• مشابه: attach, connect, link
• مترادف: abut, adjoin
• مشابه: attach, connect, link
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to connect or juxtapose (two things) end-to-end.
• مترادف: abut, adjoin, connect, link, mate
• مشابه: affix, attach, fasten, join
• مترادف: abut, adjoin, connect, link, mate
• مشابه: affix, attach, fasten, join
• (2) تعریف: to place or connect an end of (a board or the like).
• مشابه: attach, connect
• مشابه: attach, connect
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: butts, butting, butted
عبارات: butt in
حالات: butts, butting, butted
عبارات: butt in
• (1) تعریف: to hit or push with the head or horns.
• مترادف: ram
• مشابه: abut, bang, batter, bump, hit, jut, poke, pound, push, shove, strike, thrust
• مترادف: ram
• مشابه: abut, bang, batter, bump, hit, jut, poke, pound, push, shove, strike, thrust
- When he leaned over to pat the young goat, the mother goat butted him.
[ترجمه اصغر عابدی] هنگامی که اوخم شدبه بچه بز دست بزندبز ماده به او شاخ زد|
[ترجمه گوگل] وقتی خم شد تا به بز جوان دست بزند، مادر بز او را کتک زد[ترجمه ترگمان] وقتی خم شد تا بز جوان را نوازش کند، بز با شاخ و برگ او را نوازش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to project or protrude.
• مترادف: bulge, extend, project, protrude
• مشابه: abut, jut, poke
• مترادف: bulge, extend, project, protrude
• مشابه: abut, jut, poke
اسم ( noun )
• : تعریف: a push or blow with the head or horns.
• مشابه: bang, blow, bump, hit, impact, poke, push, shove, strike, thrust
• مشابه: bang, blow, bump, hit, impact, poke, push, shove, strike, thrust
اسم ( noun )
• : تعریف: a unit of capacity equal to 126 gallons or about 477 liters, used for measuring beer or wine, or a barrel or cask with this capacity.
• مشابه: cask
• مشابه: cask