صفت ( adjective )
حالات: busier, busiest
حالات: busier, busiest
• (1) تعریف: actively occupied; engaged.
• مترادف: absorbed, active, engaged, engrossed, immersed, occupied, working
• متضاد: free, idle, lazy, secluded, unoccupied
• مشابه: industrious
• مترادف: absorbed, active, engaged, engrossed, immersed, occupied, working
• متضاد: free, idle, lazy, secluded, unoccupied
• مشابه: industrious
- I'm busy at the moment, but I could call you back later.
[ترجمه میلاد] من در حال حاضر مشغول هستم ٬ اما بعد می توانم با شما تماس بگیرم|
[ترجمه رستگار] در حال حاضر مشغول هستم ، اما بعدا میتونم باهات تماس بگیرم|
[ترجمه محمد امین] من در حال انجام کاری هستم اما بعدا باهاتون تماس میگیرم|
[ترجمه ویدا] در حال انجام کاری هستم بعدا باهات تماس خواهم گرفت|
[ترجمه بنیامین] فعلن سرم شلوغ است و کار بسیار به سرم ریخته با شما تماسی خوام گرفت|
[ترجمه گوگل] در حال حاضر سرم شلوغ است، اما می توانم بعداً با شما تماس بگیرم[ترجمه ترگمان] فعلا سرم شلوغه، ولی بعدا بهت زنگ می زنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's busy writing up his report.
[ترجمه محدثه] او مشغول نوشتن یک گزارش برای خود است|
[ترجمه نازی] او مشغول درس خواندن است|
[ترجمه گوگل] او مشغول نوشتن گزارش خود است[ترجمه ترگمان] مشغول نوشتن گزارش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She's too busy with team practices to see friends after school.
[ترجمه Amir] تابستان فصل شلوغ ما در دریاچه است|
[ترجمه Tajik] او آنقدر در کار تیمی مشغوله تا که بخواد ببینه دوستاشو بعد مدرسه. . ( آنقدر مشغوله ک نمیتونه بره دوستاشو ببینه )|
[ترجمه Tajik] او آنقدر مشغوله با تیم تمرین تا این ک بخواد ببینه دوستاشو بعد از مدرسه.|
[ترجمه Tajik] او آنقدر مشغوله تمرینه که نمیتونه دوستاشو ببینه بعد از مدرسه.|
[ترجمه گوگل] او آنقدر مشغول تمرینات تیمی است که نمی تواند بعد از مدرسه دوستانش را ببیند[ترجمه ترگمان] او آنقدر درگیر فعالیت های تیمی است که دوست دارد بعد از مدرسه دوستان خود را ببیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: characterized by much work or activity.
• مترادف: active, productive
• متضاد: quiet, slack, slow
• مشابه: industrious, lively
• مترادف: active, productive
• متضاد: quiet, slack, slow
• مشابه: industrious, lively
- Summer is our busy season up here at the lake.
[ترجمه گوگل] تابستان فصل شلوغ ما اینجا در کنار دریاچه است
[ترجمه ترگمان] تابستان فصل شلوغ ما در دریاچه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تابستان فصل شلوغ ما در دریاچه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I've got a busy day tomorrow.
[ترجمه Tajik] فردا سرم خیلی شلوغه.|
[ترجمه گوگل] فردا روز شلوغی دارم[ترجمه ترگمان] فردا روز شلوغی دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: unavailable for immediate use.
• مترادف: engaged, occupied
• متضاد: available
• مشابه: reserved, used
• مترادف: engaged, occupied
• متضاد: available
• مشابه: reserved, used
- Sometimes the telephone lines were busy and we couldn't get through to the London office.
[ترجمه گوگل] گاهی اوقات خطوط تلفن شلوغ بود و نمی توانستیم به دفتر لندن برویم
[ترجمه ترگمان] گاهی خطوط تلفن شلوغ بود و ما نمی توانستیم به دفتر لندن برویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گاهی خطوط تلفن شلوغ بود و ما نمی توانستیم به دفتر لندن برویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: excessively decorated; ornate.
• مترادف: elaborate, ornate, overcrowded, rococo
• متضاد: simple
• مشابه: cluttered, excessive, fussy, overwrought
• مترادف: elaborate, ornate, overcrowded, rococo
• متضاد: simple
• مشابه: cluttered, excessive, fussy, overwrought
- a busy design
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: busies, busying, busied
مشتقات: busily (adv.)
حالات: busies, busying, busied
مشتقات: busily (adv.)
• : تعریف: to keep (oneself) busy or occupied.
• مترادف: absorb, employ, engage, interest, involve, occupy, ply, work
• مشابه: concern, exercise
• مترادف: absorb, employ, engage, interest, involve, occupy, ply, work
• مشابه: concern, exercise
- She busies herself with car repairs.
[ترجمه فاطمه جانی] او خودش را با تعمیرات ماشین، مشغول میکند|
[ترجمه گوگل] او خودش را مشغول تعمیر ماشین می کند[ترجمه ترگمان] اون خودش رو با تعمیرات ماشین عوض کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید