اسم ( noun )
عبارات: mean business
عبارات: mean business
• (1) تعریف: an occupation or trade.
• مترادف: calling, career, employment, job, line, m�tier, occupation, position, profession, trade, vocation, work
• مشابه: avocation, craft, livelihood, living, metier, pursuit, task
• مترادف: calling, career, employment, job, line, m�tier, occupation, position, profession, trade, vocation, work
• مشابه: avocation, craft, livelihood, living, metier, pursuit, task
- What business are you in?
[ترجمه گنج جو] به چه کاری مشغولی؟|
[ترجمه ساعت] بتلن|
[ترجمه Mohammad] عامیانه میشه: تو ( به معنی داخل ) کار چی هستی ؟ یا کارت چیه ؟|
[ترجمه جلیل جعفری] کار و کاسبیت چیه؟|
[ترجمه گوگل] مشغول چه کاری هستید؟[ترجمه ترگمان] تو در چه کاری هستی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a specific commercial enterprise, or the place where such an enterprise is carried on.
• مترادف: company, concern, establishment, firm, house, industry, office, shop, store
• مشابه: agency, corporation, enterprise, partnership, team
• مترادف: company, concern, establishment, firm, house, industry, office, shop, store
• مشابه: agency, corporation, enterprise, partnership, team
- She owns two businesses: a card shop and a restaurant.
[ترجمه گوگل] او صاحب دو تجارت است: یک مغازه کارت فروشی و یک رستوران
[ترجمه ترگمان] او صاحب دو کسب وکار است: یک فروشگاه کارت و یک رستوران
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او صاحب دو کسب وکار است: یک فروشگاه کارت و یک رستوران
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the activity of buying and/or selling goods or services in order to make money.
- He's decided to go into business instead of becoming a teacher.
[ترجمه Mohammad] او تصمیم دارد بجای معلم شدن وارد تجارت شود .|
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفته به جای معلم شدن، وارد تجارت شود[ترجمه ترگمان] او تصمیم گرفت به جای تبدیل شدن به یک معلم به کسب وکار برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm looking for a book on becoming successful in business.
[ترجمه مسعود] من دنبال یک کتاب برای موفقیت در کسب و کار هستم|
[ترجمه Mohammad] دنبال کتابی یک کتاب میگردم که من رو در تجارت موفق کنه . یا : دنبال یک کتاب هستم که من رو در تجارت موفق کنه .|
[ترجمه گوگل] من به دنبال کتابی برای موفقیت در تجارت هستم[ترجمه ترگمان] دنبال کتابی می گردم که در تجارت موفق شوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The manufacturer and the retailer had been doing business for years.
[ترجمه Mohammad] تولید کننده و خرده فروش سالهاست با هم معامله می کنند|
[ترجمه گوگل] سازنده و خردهفروش سالها تجارت میکردند[ترجمه ترگمان] تولید کننده و خرده فروش به مدت چند سال کار خود را انجام می دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: the buying and selling activities of organizations, or the activities of customers in relation to these organizations.
- Our company does a great deal of business with companies in Asia.
[ترجمه محمد.ص] شرکت ما رابطه تجاری خوبی با شرکت های آسیایی دارد|
[ترجمه گوگل] شرکت ما تجارت زیادی با شرکت های آسیایی انجام می دهد[ترجمه ترگمان] شرکت ما معامله بزرگی با شرکت ها در آسیا انجام می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- If we are not satisfied with your company's services, we will take our business elsewhere.
[ترجمه Mohammad] اگر از خدمات شرکت شما راضی نباشیم با جای دیگه ای معامله میکنیم .|
[ترجمه گوگل] اگر از خدمات شرکت شما راضی نباشیم، کسب و کار خود را به جای دیگری خواهیم برد[ترجمه ترگمان] اگر از خدمات شرکت راضی نباشیم، کسب وکار مان را در جای دیگر می گیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These clients are unpleasant to deal with, but we need their business.
[ترجمه محمد.ص] این مشتریان برای معامله غیرقابل تحمل هستند ، اما برای تجارت ما به آنها احتیاج داریم|
[ترجمه گوگل] برخورد با این مشتریان ناخوشایند است، اما ما به تجارت آنها نیاز داریم[ترجمه ترگمان] این مشتری ها برای مقابله با آن ها ناخوشایند هستند، اما ما به کسب وکار آن ها نیاز داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: the course of trade; commerce.
• مترادف: commerce, trade, traffic
• مشابه: buying, merchandising, selling
• مترادف: commerce, trade, traffic
• مشابه: buying, merchandising, selling
- Business was bad last quarter.
[ترجمه Mohammad] معامله سری قبلمون بد بود .|
[ترجمه گوگل] تجارت سه ماهه گذشته بد بود[ترجمه ترگمان] کار و کاسبی دیشب بد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Hot weather is good for our ice cream business at the cafe.
[ترجمه t.a] هوای گرم برای کسب و کار بستی فروشی ما در کافه خوب است|
[ترجمه گوگل] هوای گرم برای تجارت بستنی ما در کافه خوب است[ترجمه ترگمان] هوای گرم برای تجارت بستنی ما در کافه مناسب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: a duty, concern, or appropriate personal interest.
• مترادف: affair, concern, problem, province, question, responsibility
• مشابه: case, department, duty, function, issue, obligation, task
• مترادف: affair, concern, problem, province, question, responsibility
• مشابه: case, department, duty, function, issue, obligation, task
- How much money I make is none of your business.
[ترجمه ❥ℳα❧ℋ❦ⒹᎥ㋡] هر چقدر پول که در می آورم به شما ربطی ندارد|
[ترجمه فرح] اینکه من چقدر درآمد دارم به شما ربطی نداره|
[ترجمه Mohammad] به شما ربطی نداره من چقدر پول درمیارم .|
[ترجمه گوگل] اینکه من چقدر پول در می آورم به شما ربطی ندارد[ترجمه ترگمان] چقدر پول در می آورم هیچ ربطی به تو ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's my business to see that the work gets done.
[ترجمه محمد.ص] مسئولیت بنده این است تا بر نحوه انجام صحیح کارها نظارت کنم .|
[ترجمه گوگل] این کار من است که ببینم کار انجام می شود[ترجمه ترگمان] کار من این است که ببینم کار انجام می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: a particular matter, process, or event.
• مترادف: affair, circumstance, event, happening, matter, occurrence, process, situation
• مشابه: case, concern, issue, question, thing
• مترادف: affair, circumstance, event, happening, matter, occurrence, process, situation
• مشابه: case, concern, issue, question, thing
- The girl's disappearance was a strange business.
[ترجمه فرح] ناپدید شدن این دختر موضوع عجیبی بود|
[ترجمه گوگل] ناپدید شدن این دختر کار عجیبی بود[ترجمه ترگمان] ناپدید شدن دختر کار عجیبی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: of or relating to commercial business.
• مترادف: commercial, financial, merchant
• مشابه: mercantile
• مترادف: commercial, financial, merchant
• مشابه: mercantile
- She's getting a degree in business administration.
[ترجمه گوگل] او مدرک مدیریت بازرگانی می گیرد
[ترجمه ترگمان] او مدرک مدیریت بازرگانی را دریافت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او مدرک مدیریت بازرگانی را دریافت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's not very skilled in business dealings.
[ترجمه فرح] او در معاملات تجاری خیلی ماهر نیست|
[ترجمه جلیل جعفری] از چم و خم کاسبی سررشته چندانی ندارد.|
[ترجمه گوگل] او در معاملات تجاری مهارت چندانی ندارد[ترجمه ترگمان] او در معاملات تجاری ماهر نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید