burden

/ˈbɜːrdn̩//ˈbɜːdn̩/

معنی: مسئولیت، بار، گنجایش، وزن، بار مسئولیت، طفل در رحم، بار کردن، تحمیل کردن، سنگین بار کردن
معانی دیگر: آنچه حمل شود، محموله، باری، باربر، بارکش، (مجازی) بار غصه یا مسئولیت (و غیره)، سربار، سربار شدن، بار کسی را افزودن، مزاحم شدن، بارکشی، حمل، ترابری، (در کشتی) ظرفیت حمل بار، گنجایش کشتی، اندیشه ی اصلی (نطق یا داستان و غیره)، موضوع اصلی (که مرتب به آن اشاره شود)، (قدیمی) همراهی صدای بم (در موسیقی)، (ترانه) بخش تکراری، ترجیع بند، بخش آواز گروهی، صدای نی انبان (bagpipe)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: something that is carried, borne, or endured, usu. with some difficulty.
مترادف: load
مشابه: affliction, care, cargo, cross, difficulty, encumbrance, freight, hardship, hindrance, impediment, millstone, onus, strain, task, tax, trial, trouble, weight, yoke

- The packs were a heavy burden for the little burro.
[ترجمه farmiland] بسته ها یک بار سنگین برای کره خر بود
|
[ترجمه گوگل] کوله ها بار سنگینی برای گورو کوچک بود
[ترجمه ترگمان] بار سنگین بار سنگین بار سنگینی بار را بر دوش انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His mother's ill health is somewhat of a burden on us, but we bear up.
[ترجمه sara] ناخوشی مادرش مسئولیت نسبتا سنگینی بر روی دوش ما گذاشته، ولی ما تحمل می کنیم.
|
[ترجمه گوگل] وضعیت بد مادرش تا حدودی بر دوش ما سنگینی می کند، اما تحمل می کنیم
[ترجمه ترگمان] سلامتی مادرش تا حدی بر ما سنگینی می کند، اما ما تحمل می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: responsibility.
مترادف: charge, duty, obligation, onus, responsibility
مشابه: liability, load, task

- You have the burden of finishing the task since it was you who insisted on undertaking it.
[ترجمه گوگل] شما بار تمام کردن کار را بر عهده دارید زیرا این شما بودید که بر انجام آن اصرار داشتید
[ترجمه ترگمان] وظیفه شما این است که وظیفه را به پایان برسانید، چون خودتان اصرار کردید که این کار را به عهده بگیرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: burdens, burdening, burdened
• : تعریف: to place a burden on; assign a burden to.
مترادف: encumber, saddle, weigh down, weight
متضاد: relieve, unburden
مشابه: afflict, bother, charge, hamper, handicap, lade, obligate, oppress, overburden, overload, overtax, strain, tax, trouble, worry

- His boss burdened him with a lot of work to finish over the weekend.
[ترجمه کیانوش] رئیسش با کارهای زیادی او را تحت فشار قرار داد تا طی آخر هفته به اتمام برساند
|
[ترجمه گوگل] رئیسش کارهای زیادی را بر دوش او گذاشته تا آخر هفته تمام کند
[ترجمه ترگمان] رئیسش او را با کاره ای زیادی تحت فشار قرار داد تا آخر هفته تمام شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: the repeated chorus of a song; refrain.
مترادف: chorus, refrain
مشابه: verse

جمله های نمونه

1. the burden of a speech
موضوع اصلی سخنرانی

2. the burden of proof
مسئولیت اثبات ادعا

3. the burden of responsibility
بار مسئولیت

4. a insupportable burden
بار توان فرسا

5. an added burden
بار اضافی

6. beasts of burden
چارپایان باربر

7. beasts of burden
چهارپایان باربر

8. under a crushing burden of debt
زیر سنگینی خرد کننده ی قرض

9. i don't want to burden you with my problems
نمی خواهم بار مشکلات خود را به دوش شما بیاندازم.

10. in order to relieve the burden on the hospital staff
به منظور سبک کردن بار کارکنان بیمارستان

11. to relieve somebody of a burden
باری را از دوش کسی برداشتن

12. he regards taxes as a heavy burden
او مالیات ها را به عنوان باری سنگین تلقی می کند.

13. since you are accusing him, the burden of proof is on you
چون او را متهم می کنی مسئول اثبات ادعای خود هستی.

14. a law framed to equalize the tax burden
قانونی که برای تعدیل فشار مالیات (بر مردم) تدوین شده است

15. a man who has bravely sustained the burden of responsibility
مردی که با شهامت بار مسئولیت را تحمل کرده است

16. Why do you burden yourself with your sister's dog?
[ترجمه ب ا] چرا خودت را با ( کارها و مسئولیت های ) سگ خواهرت به سختی میندازی؟
|
[ترجمه گوگل]چرا خودت را با سگ خواهرت سنگین می کنی؟
[ترجمه ترگمان]چرا خودت را با سگ خواهرت تحمیل می کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The manager carries the greatest burden of responsibility.
[ترجمه گوگل]مدیر بزرگترین بار مسئولیت را به دوش می کشد
[ترجمه ترگمان]مدیر بیش ترین مسیولیت را بر عهده دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Such a high increase will impose an undue burden on the local tax payer.
[ترجمه گوگل]چنین افزایش بالایی، بار نامناسبی را بر مالیات دهندگان محلی تحمیل می کند
[ترجمه ترگمان]چنین افزایشی باعث تحمیل بار اضافی بر دوش پرداخت کننده مالیات محلی خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Skill is no burden.
[ترجمه گوگل]مهارت باری نیست
[ترجمه ترگمان]مهارت در کار نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. He could not shoulder the burden alone.
[ترجمه علی صیدی] مهارت باری نیست
|
[ترجمه گوگل]او نمی توانست به تنهایی این بار را به دوش بکشد
[ترجمه ترگمان]او نمی توانست بار سنگین را به دوش بکشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Her father carried a heavy burden of responsibility.
[ترجمه گوگل]پدرش بار سنگینی از مسئولیت را بر دوش داشت
[ترجمه ترگمان]پدرش مسئولیت سنگینی بر دوش داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. His invalid father is becoming a burden.
[ترجمه گوگل]پدر ناتوانش دارد سربار می شود
[ترجمه ترگمان]پدر علیل او در حال تبدیل شدن به یک مسئولیت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Knowledge is no burden [burthen].
[ترجمه گوگل]دانش باری نیست
[ترجمه ترگمان]آگاهی باری بر دوش نیست [ burthen ]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The measures will lighten the tax burden on small businesses.
[ترجمه گوگل]این اقدامات بار مالیاتی را بر مشاغل کوچک کاهش می دهد
[ترجمه ترگمان]این تدابیر بار مالیاتی را بر تجارت های کوچک کاهش خواهند داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مسئولیت (اسم)
post, accountability, responsibility, liability, charge, burden, office, load, trust

بار (اسم)
charge, burden, bar, admittance, load, cargo, restaurant, alloy, audience, loading, barroom, fruit, brunt, fardel, freight, freightage, onus, ligature, encumbrance

گنجایش (اسم)
aptitude, capacity, inclusion, burden, content, caliber, module

وزن (اسم)
cadence, charge, burden, movement, scale, avoirdupois, rhythm, differentia

بار مسئولیت (اسم)
burden

طفل در رحم (اسم)
burden

بار کردن (فعل)
prime, burden, fill, load, weight, pack, freight, lade, steeve

تحمیل کردن (فعل)
burden, task, put on, impose, inflict, protrude, constrain, horn in, saddle

سنگین بار کردن (فعل)
burden

تخصصی

[زمین شناسی] فاصله افقی سینه کار تا اولین ردیف چالها
[حقوق] بار، محموله، بار دلیل، بار مسئولیت
[معدن] بارسنگ(آتشباری)

انگلیسی به انگلیسی

• load; weight; capacity, volume
load; weigh down
something that is a burden causes you a lot of worry, hard work, or financial problems.
a burden is also a heavy load that is difficult to carry; a literary use.
if you say that the burden of proof is on someone, you mean that they have the task of proving that they are correct, for example when they have accused someone else of a crime.

پیشنهاد کاربران

تحول بخش
تحول آفرین
Burden of life: بار زندگی
کلمه "burden" به معنای بار، فشار، وظیفه یا مسئولیت سنگینی که بر دوش شخصیت یا یک گروه قرار دارد، استفاده می شود.
مثال:
- The loss of his job added to the burden of his financial troubles. ( از دست دادن شغل او به بار مشکلات مالی او افزود. )
...
[مشاهده متن کامل]

- Caring for their sick mother was a heavy burden on the siblings. ( مراقبت از مادر بیمار آنها بر قله کارشان گذاشت. )
- The refugee crisis has become a burden for many countries. ( بحران پناهندگان برای بسیاری از کشورها بار سنگینی شده است. )
منبعCHATGPT4. 00

بار
مثال: The burden of responsibility weighed heavily on his shoulders.
بار مسئولیت بشدت بر دوش او سنگینی می کرد.
بار، سنگینی
magnitude or scale of a problem or issue
بزرگی یا مقیاس یک مشکل یا مسئله
Available data for 2022 shows that – despite a surge of more than 95 per cent in conflict deaths between 2021 and 2022 – the global burden of homicide was nonetheless twice as large as the burden of conflict deaths.
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/burden
مشکل
Take the burden off the parentsباری رااز روی دوش پدرومادرهابرداشتن
mI don't want to burden you with my proble نمی خواهم بار مشکلات خودم را بدوش شما بیندازم
این لغت ریشه پهلوی دارد که در اصل ( Burdan ) به معنای به عهده گرفتن بوده. . . گرفته از فرهنگ پهلوی مکنزی.
زحمت
I can't be burden:نمیتونم خودمو سبک کنم. ( فشار زندگی و مشکلات )
تحمیل کردن
گیج کردن
burden ( someone ) with ( something ) :
= To share something distressing or troublesome with another person.
نهادنِ باری بر دوش کسی
- - - - - - - - - - - - - - - - -
مثال:
I'm sorry to burden you with my problems.
...
[مشاهده متن کامل]

متاسفم که بار مشکلاتم را بر دوش می گذارم.
Don't burden her with that information now—wait until she's done with her exams.
الان با این اطلاعات باری بر دوش او نگذارید - صبر کنید تا امتحاناتش تمام شود.

تحت فشار قرار دادن
وبال گردن
وظیفه، تکلیف ، بار
فشار زیادی
Financial burden بار مالی
Responsibility
مثالی از "فیلم بتمن آغاز میکند"
Ignorance is blessed my friend. don't burden yourself with these secrets of scary people
نادونی مایه خوشبختیه دوست من{کمتر بدونی راحت تر زندگی میکنی}. خودتو با راز های این آدم های خطرناک اذیت نکن{تحت فشار نزار، تو درد سر ننداز}
1 - مسئولیت ( زحمت ) / بار مسئولیت
responsibility
2 - بار ( مجازی )
If things go wrong he will bear the burden of guilt.
متحمل بدهی شدن
being burdened with debt

( بار ) مسئولیت
1 ) to lay a responsibility/burden on somebody
( بار ) مسئولیت بر دوش کسی گذاشتن
2 ) Failing to act now will merely lay the burden on future generations
ناکامی/عدم موفقیت در اقدام کردن زمان حالا، صرفا باعث می شود این بار مسئولیت بر دوش آیندگان/نسل های آینده بیفتد
بار سنگین حمل کردن
بار مسئولیت
بار سنگین زندگی
فشار زندگی
بار، سنگینی، فشار، بار ( روی دوش ) ، بار ( مسوولیت ) ، بار مجازی
If things go wrong , he will bear the burden of guiltyبار گناه
I don't want being a burden on other people من نمیخواهم بار روی دوش دیگران باشم

سربار شدن، بار کسی را افزودن، مزاحم شدن
سربار
معضل
فشار
دردسر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٣)

بپرس