brood

/ˈbruːd//bruːd/

معنی: بچه، جوجه، جوجههای یک وهله جوجه کشی، توی فکر فرو رفتن
معانی دیگر: جوجه های همزاد، توله های همزاد، زادگان، (خودمانی یا به شوخی) بچه ها، زاد و رود، زاغ و زوغ، گروه ویژه (از نظر علایق یا سن و غیره)، (با بال های گسترده) از جوجه های خود حفاظت کردن، (با بال های گسترده) برفراز چیزی پرواز کردن و دور زدن، بالای چیزی قرار داشتن، (با تلخی یا خشم یا حس انتقام و غیره) در فکر فرو رفتن، سر به جیب تفکر فرو بردن، غصه خوردن، در اندیشه بودن، (جانور به ویژه مرغ) ویژه ی تخم کشی و بهسازی نژاد، (مرغ) روی تخم خوابیدن، کرچ کردن، کرچ شدن، پس انداختن، زادن، کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a group of young birds or other animals hatched or born at the same time to one mother.
مترادف: clutch, litter, spawn, young
مشابه: hatch, offspring

- The hen sheltered her brood under her wings.
[ترجمه پیمان نوروزی] مرغ به جوجه هایش در زیر بالهایش پناه داد.
|
[ترجمه گوگل] مرغ جوجه هایش را زیر بال هایش پناه داد
[ترجمه ترگمان] مرغی که در زیر بال های خود نشسته بود، brood را در زیر بال های خود حفظ می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (informal) the children belonging to one family.
مشابه: children, kids, offspring, spawn, youngsters

- The mother fussed over her brood, making sure they all buttoned up their coats.
[ترجمه گوگل] مادر روی بچه‌هایش غوغا کرد و مطمئن شد که همه دکمه‌های کتشان را بسته‌اند
[ترجمه ترگمان] مادر از این بچه مواظبت می کرد و مطمئن می شد که همه coats را تکمه می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: broods, brooding, brooded
(1) تعریف: to sit on (eggs) and cause to hatch.
مشابه: clutch, hatch, incubate

(2) تعریف: to protect (young birds) by covering with the body or wings.
مشابه: protect
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to sit on eggs in order to hatch them.
مشابه: set, sit

(2) تعریف: to ponder or deliberate, often moodily, a single subject (usu. fol. by "on" or "over").
مترادف: mope
مشابه: chew the cud, contemplate, dwell on, meditate, ponder, reflect, ruminate, worry

- She brooded over the problem all night.
[ترجمه مهدی فاضلی] او تمام شب در مورد این مشکل به فکر فرو رفته بود.
|
[ترجمه گوگل] او تمام شب در مورد این مشکل فکر می کرد
[ترجمه ترگمان] او تمام شب در این مشکل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He brooded on these new questions for several weeks.
[ترجمه گوگل] او چندین هفته در مورد این سؤالات جدید فکر کرد
[ترجمه ترگمان] او برای چند هفته به این سوالات جدید فکر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
مشتقات: broodless (adj.)
• : تعریف: kept for the purpose of breeding.

- The brood hen sat on her clutch of eggs.
[ترجمه گوگل] مرغ مولد روی دسته تخمهایش نشست
[ترجمه ترگمان] مرغ ها روی دست های او نشسته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a broodmare
[ترجمه دکتر امین روشنی] مادیان مولد
|
[ترجمه گوگل] مادیان خوار
[ترجمه ترگمان] یه broodmare
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a brood of chickens were peeping and running after their mother
یک دسته جوجه جیک جیک کنان دنبال مادر خود می دویدند.

2. a brood rooster
خروس تخم کشی

3. don't brood over your failures
مرتب به شکست های خود فکر نکن.

4. a new brood of poets
گروه تازه ای از شعرا

5. every friday, akbar and his brood came to our garden
هر جمعه اکبر و زاد و رودش به باغ ما می آمدند.

6. the pigeons were trying to find food for their brood
کبوترها می کوشیدند برای جوجه های خود خوراک بیابند.

7. It is time for hens to brood.
[ترجمه گوگل]وقت جوجه ریزی است
[ترجمه ترگمان]وقتش است که مرغ ها شروع کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It's no need to brood over inflation.
[ترجمه گوگل]نیازی به فکر کردن در مورد تورم نیست
[ترجمه ترگمان]نیازی نیست به تورم فکر کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Extrovert prefer lively conversation to brood on the meaning of life.
[ترجمه گوگل]برون گراها گفتگوی پر جنب و جوش را به اندیشیدن درباره معنای زندگی ترجیح می دهند
[ترجمه ترگمان]Extrovert گفتگوهای زنده را ترجیح می دهند که به معنای زندگی باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The blackbird flew back and forth to its brood.
[ترجمه گوگل]پرنده سیاه به سوی نسل خود به این سو و آن سو پرواز کرد
[ترجمه ترگمان]پرنده به پرواز درآمد و به سوی فرزندان خود پرواز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The hen brought off a brood of young.
[ترجمه گوگل]مرغ یک نسل از بچه ها را بیرون آورد
[ترجمه ترگمان]این مرغ تخم کوچکی را ازسر گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I continued to brood. Would he always be like this?
[ترجمه گوگل]من به پرورش ادامه دادم آیا او همیشه اینگونه خواهد بود؟
[ترجمه ترگمان]همچنان به فکر فرو رفتن بودم آیا او همیشه این طور خواهد بود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Ann was at the party with her brood.
[ترجمه گوگل]ان با فرزندش در مهمانی بود
[ترجمه ترگمان]ان ان در مهمانی با بچه هاش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Mary has a whole brood of grandchildren.
[ترجمه گوگل]مریم تعداد زیادی نوه دارد
[ترجمه ترگمان]مری همه نوه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She must remember them, but not brood on them.
[ترجمه گوگل]او باید آنها را به خاطر بسپارد، اما نه اینکه آنها را بیازارد
[ترجمه ترگمان]باید آن ها را به یاد آورد، اما نه به آن ها فکر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I don't brood on this too long because this isn't a long tube journey.
[ترجمه گوگل]من در این مورد زیاد فکر نمی کنم زیرا این یک سفر طولانی نیست
[ترجمه ترگمان]من زیاد به این موضوع فکر نمی کنم، چون این سفر طولانی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Anger is the mother of a whole brood of evil actions. Gordon B. Hinckley
[ترجمه گوگل]خشم مادر مجموعه ای از اعمال شیطانی است گوردون بی هینکلی
[ترجمه ترگمان]خشم مادر تمام brood شیطانی است گوردون بی هینکلی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بچه (اسم)
native, fellow, baby, child, kid, infant, chick, cub, bairn, chicken, brood, calf, chit, whelp

جوجه (اسم)
chick, bird, chicken, brood, squab

جوجه های یک وهله جوجه کشی (اسم)
brood

توی فکر فرو رفتن (فعل)
brood

انگلیسی به انگلیسی

• clutch, hatch, group of young born or hatched at the same time (especially of birds); family, children; group of related objects
hatch, incubate; muse, reflect, think; sulk
kept for breeding
a brood is a group of baby birds belonging to the same mother.
if someone broods about something, they think about it a lot, seriously and often unhappily.
see also brooding.

پیشنهاد کاربران

نسبت به چیزی در فکر عمیق بودن؛
با گرفتگی یا نگرانی دربارۀ چیزی فکر کردن؛
به طور کامل پوشاندن، مثلا با بال ها، به منظور محافظت؛
معلق و آشفته باقی ماندن تا چیزی تهدیدکننده، تاریک یا تهدیدآمیز پدیدار گردد؛
...
[مشاهده متن کامل]

ساکت یا عبوس بودن؛
ترشرو بودن؛
نشستن روی تخم ها یا تخم گذاشتن
منبع: ( 501 Sentence Completion Questions )

اخم کردن
ناراحت بودن
1. جوجه های همزاد 2. ( مجازی ) جوجه ها. توله ها 3. تخمی، ( مخصوص ) تخم کشی 4. روی تخم خوابیدن 5. به فکر فرو رفتن 6. خود خوری کردن 7. ( بالای جایی ) قرار داشتن. سایه انداختن بر
مثال:
he would brood about silly things
او دربارة چیزهای چرند و احمقانه به فکر فرو می رفت و خودخوری می کرد .
در افکار منفی فرو رفتن
دیکشنری LanGeek :
اسم : جوجه های همزاد
all the young of a bird hatched at the same time, or the young of an animal cared at together
فعل :
۱ _ با اضطراب و پریشانی درباره چیزی فکر کردن _ توی فکر فرو رفتن
...
[مشاهده متن کامل]

think moodily or anxiously about something
۲ _ روی تخم خوابیدن
to sit on an egg until it hatches
3. hang over, as of something threatening, dark, or menacing
4. be in a huff; be silent or sullen
5. be in a huff and display one's displeasure

broodbroodbroodbrood
offspring, clutch, family, issue, litter, progeny
کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند، جوجه های یک وهله جوجه کشی، جوجه، بچه، توی فکر فرو رفتن
( در متن های عامیانه )
تخم و ترکه
1 -
a group of young birds all born at the same time
گروهی از پرندگان جوان که همه در یک زمان به دنیا می آیند
The blackbird flew back and forth to its brood.
2 -
humorous
a person's young children
...
[مشاهده متن کامل]

طنزآمیز/ فرزندان خردسال یک فرد، جوجه ( انسان )
Ann was at the party with her brood.
I moved in with Annie and her brood.
3 -
to think for a long time about things that make you sad, worried, or angry
فکر کردن به مدت طولانی در مورد چیزهایی که شما را غمگین، نگران یا عصبانی می کند
I wish she wouldn't sit brooding in her room all day.
He brooded over the insult.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/brood
چٌرت و فکر زدن، روی تخم‎ها نشستن
توی فکر فرو رفتن
جوجه های همزاد ؛ تو فکر رفتن
# The hen sheltered her brood under her wings
# The blackbird flew back and forth to its brood
# He brooded over the problem all night
# There's no point brooding over things you can't change
trance
muse
contemplate
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس