breathe

/ˈbriːð//briːð/

معنی: استنشاق کردن، نفس کشیدن، دم زدن
معانی دیگر: دمیدن، تنفس کردن، زیستن، زندگی کردن، الهام کردن، روح تازه دمیدن، (شعر قدیم) نجوا کردن، آهسته گفتن، درگوشی گفتن، فرصت نفس تازه کردن دادن، (شعر قدیم) بو دادن، (شعر قدیم) ملایم وزیدن، نفس نفس زدن، تاسیدن، هوا دادن به شراب (برای بهتر کردن مزه و بو)، (در مورد پارچه و غیره) توسط هوا یا آب یا بخار (و غیره) قابل نفوذ بودن، رسوخ پذیر بودن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: breathes, breathing, breathed
(1) تعریف: to draw air into the lungs and expel it; respirate.

- People breathe faster when they run.
[ترجمه Amir] مردم هنگام دویدن سریع تر نفس می کشند
|
[ترجمه Nm] زمانی که مردم می دوند سریعتر نفس می کشند
|
[ترجمه Set are] مردم هنگام دویدن تند تر نفس می کشند
|
[ترجمه Ghazal] مردم وقتی می دوند ، تند تر نفس می کشند
|
[ترجمه گوگل] مردم هنگام دویدن سریعتر نفس می کشند
[ترجمه ترگمان] وقتی می دوند، مردم تندتر نفس می کشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We knew he wasn't dead because he was still breathing.
[ترجمه پارسا دهنو] ما میدانستیم که او نمرده؛چون هنوز نفس می کشید.
|
[ترجمه محمد م] ما فهمیدیم که او نمرده است چون هنوز نفس می کشید.
|
[ترجمه گوگل] ما می دانستیم که او نمرده است زیرا هنوز نفس می کشد
[ترجمه ترگمان] ما می دانستیم که او نمرده چون هنوز نفس می کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to rest a moment to regain one's breath.

- Let's stop for a minute and give ourselves a chance to breathe.
[ترجمه ..] با خیال تو نفس میکشم
|
[ترجمه گوگل] یک دقیقه بایستیم و به خود فرصت نفس کشیدن بدهیم
[ترجمه ترگمان] یک دقیقه صبر می کنیم و فرصتی برای نفس کشیدن به خودمان می دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to be exposed to the flow of the air.

- If you let the skin breathe, the wound will heal.
[ترجمه گوگل] اگر اجازه دهید پوست نفس بکشد، زخم خوب می شود
[ترجمه ترگمان] ، اگه بذاری پوست نفس بکشه زخم التیام پیدا میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to take breaths so as to make a noise.

- Don't breathe or he will hear us.
[ترجمه گوگل] نفس نکش وگرنه صدای ما را خواهد شنید
[ترجمه ترگمان] نفس نکش وگرنه صدای ما را می شنود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to be alive.
مشابه: exist, live

- As long as I breathe, you will never get my money.
[ترجمه گوگل] تا زمانی که من نفس می کشم، شما هرگز به پول من نخواهید رسید
[ترجمه ترگمان] ، تا وقتی که نفس بکشم تو هیچوقت پول منو نمی گیری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to allow air to flow through.

- This fabric is good for sports because it breathes well.
[ترجمه گوگل] این پارچه برای ورزش مناسب است زیرا به خوبی تنفس می کند
[ترجمه ترگمان] این پارچه برای ورزش خوب است چون به خوبی نفس می کشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: breathable (adj.)
عبارات: breathe freely, breathe easily, breathe easy
(1) تعریف: to inhale and exhale.

- Oh, just breathe that fresh clean air!
[ترجمه گوگل] اوه، فقط آن هوای تمیز و تازه را نفس بکش!
[ترجمه ترگمان] ! اوه، فقط نفس تازه بکش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to impart as if through breathing.

- He breathed life into the meeting.
[ترجمه گوگل] او به جلسه روح داد
[ترجمه ترگمان] او به این ترتیب زندگی را به پایان رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to whisper (something) in guarded tones.

- Don't breathe a word of this to anyone.
[ترجمه سیدکاظم برزیگر] با هیچ کی، راجع به این قضیه، صحبت نکن
|
[ترجمه گوگل] یک کلمه از این را به کسی دم نده
[ترجمه ترگمان] با کسی حرف نزن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to allow to rest after exertion.

- Let's breathe the horses now.
[ترجمه گوگل] حالا بیایید با اسب ها نفس بکشیم
[ترجمه ترگمان] حالا اسب ها را تنفس کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. breathe again (or more easily)
(از نظر فکر و خیال) راحت شدن،نفسی به راحتی کشیدن

2. breathe down one's neck
پاپی و مواظب کسی شدن،مرتب مزاحم و مراقب بودن

3. breathe one's last
مردن،نفس آخر را کشیدن

4. breathe smoke over someone
دود سیگار خود را به سوی کسی دادن یا پف کردن

5. breathe something into something
چیزی را دارای چیزی کردن،جان تازه دادن

6. don't breathe a word of this to my mother
درباره ی این موضوع اصلا به مادرم حرفی نزن !

7. to breathe a horse
به اسب استراحت دادن

8. to breathe in
دم فرو بردن

9. to breathe new life into something
جان تازه ای به چیزی بخشیدن

10. to breathe out
دم برآوردن

11. to breathe threats about revenge
درباره ی انتقام زیر لبی حرف زدن

12. not breathe a word of (or about) something
(درباره چیزی) اصلا حرف نزدن،افشا نکردن

13. he wished to breathe in an atmosphere of freedom
آرزو می کرد در محیطی آزاد زندگی کند.

14. give me your tired, your poor, your huddled masses yearning to breathe free
(مجسمه ی آزادی) به من بدهید وامانده های خود را،مسکینان خود را،توده های درهم کز کرده ی خود را که آرزوی تنفس در آزادی را دارند.

15. We have to breathe in and out so many times a minute.
[ترجمه گوگل]ما باید چند بار در دقیقه نفس بکشیم
[ترجمه ترگمان]ما باید چند بار در عرض یک دقیقه نفس بکشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. People breathe more slowly when they are asleep.
[ترجمه Pari] مردم وقتی که خواب هستند ارام تر نفس میکشند
|
[ترجمه Sahar] وقتی مردم خواب هستند آرامتر از همیشه نفس میکشند
|
[ترجمه گوگل]مردم هنگام خواب آهسته تر نفس می کشند
[ترجمه ترگمان]وقتی خواب باشند مردم آهسته نفس می کشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. I don't have time to breathe.
[ترجمه گوگل]وقت نفس کشیدن ندارم
[ترجمه ترگمان]من وقت تنفس ندارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The doctor asked me to breathe in, then to breathe out fully.
[ترجمه گوگل]دکتر از من خواست نفس بکشم، سپس نفس را کامل بیرون بیاورم
[ترجمه ترگمان]دکتر از من خواست نفس بکشم و نفسی تازه کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. You mustn't breathe a word of it.
[ترجمه Mrym] تو نباید یک کلمه ازاونو بگی
|
[ترجمه گوگل]شما نباید یک کلمه از آن نفس بکشید
[ترجمه ترگمان]تو نباید یک کلمه از آن را تنفس کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. She seemed scarcely to breathe as she lay immobile.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که او به سختی نفس می کشد در حالی که بی حرکت دراز کشیده بود
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که به زحمت نفس می کشید و بی حرکت می ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

استنشاق کردن (فعل)
inbreathe, aspire, breathe, inhale, inspire

نفس کشیدن (فعل)
breathe, respire

دم زدن (فعل)
breathe, respire

انگلیسی به انگلیسی

• respire; exhale; whisper; blow
when people or animals breathe, they take air into their lungs and let it out again.
if you breathe smoke or fumes over someone, you send smoke or fumes out of your mouth towards them.
if you say that someone is breathing down your neck, you mean that they are paying such careful attention to everything you do that you feel uncomfortable and unable to act freely.
if someone says something very quietly, you can say that they breathe it; a literary use.
someone who breathes life, confidence, or excitement into something gives this quality to it; a literary use.
when you breathe in, you take some air into your lungs.
when you breathe out, you send air out of your lungs through your nose or mouth.

پیشنهاد کاربران

Breathe ( v ) 🗣️ [بریٖث]
Breath ( n ) 🗣️ [برِث]
تنفس کردن
مثال: It's important to take deep breaths when feeling stressed.
زمانی که احساس استرس می کنید، تنفس عمیق گرفتن مهم است.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
She cant breathe. you need to get her to hospital. 😐
نفس کشیدن. تنفس
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : breathe
✅️ اسم ( noun ) : breath / breathing / breathlessness
✅️ صفت ( adjective ) : breathless / breathtaking / breathable / breathy
✅️ قید ( adverb ) : breathlessly / breathtakingly
عملیات تنفسی، نفس کشیدن
to say something very quietly:
"Here they come, " he breathed.
خیلی خیلی آهسته حرف زدن، پچ پچ کردن
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/breathed
دمیدن.
نَفَسیدن.
نفس کشیدن ( فعل هست )
نفس کشیدن، تنفس کردن.
Inhale and exhale دم و باز دم

breathe فعل می باشد و به معنی "نفس کشیدن" است.
I can't breathe من نمی توانم نفس بکشم.
اما breath اسم می باشد و به معنی "نفس" است.
She was out of breath او از نفس افتاد.
عملیات تنفسی
نفس دادن
نفس کشیدن
دمیدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس