اسم ( noun )
عبارات: to make a clean breast of
عبارات: to make a clean breast of
• (1) تعریف: the front part of the thorax; chest.
• مشابه: heart
• مشابه: heart
- The bird is primarily gray with a red breast.
[ترجمه KiNG,,,iRi] پرنده در درجه اول خاکستری با سینه قرمز است.|
[ترجمه گوگل] پرنده در درجه اول خاکستری با سینه قرمز است[ترجمه ترگمان] این پرنده در درجه اول با سینه سرخ به رنگ خاکستری درآمده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The soldier's breast heaved once more.
[ترجمه علی بایگان] سرباز بار دیگر با سینه ستبر برخواست|
[ترجمه گوگل] سینه سرباز یک بار دیگر تکان خورد[ترجمه ترگمان] بار دیگر سینه سرباز بلند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: either of two fleshy protuberances on the human chest, usu. more pronounced on females than on males, having a nipple at the center.
• مشابه: bust
• مشابه: bust
- She held the baby to her breast.
[ترجمه گوگل] او بچه را به سینه اش گرفت
[ترجمه ترگمان] بچه را در آغوش گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بچه را در آغوش گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the corresponding glands of lower mammals.
• (4) تعریف: the bosom, when considered the center of emotion or personal conviction.
• مشابه: bosom, heart
• مشابه: bosom, heart
- He felt in his breast that his actions were morally wrong.
[ترجمه SomeoneZ] در وجود خود احساس کرد که اعمالش به لحاظ اخلاقی اشتباه بوده اند.|
[ترجمه گوگل] او در سینه خود احساس می کرد که اعمالش از نظر اخلاقی اشتباه است[ترجمه ترگمان] در سینه اش احساس می کرد که رفتارش از نظر اخلاقی اشتباه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: breasts, breasting, breasted
مشتقات: breastless (adj.)
حالات: breasts, breasting, breasted
مشتقات: breastless (adj.)
• (1) تعریف: to face, meet, or encounter; confront.
• (2) تعریف: to climb or surmount (a mountain or obstruction).