عبارت ( phrase )
• (1) تعریف: to break or be broken (into pieces or sections).
- To get the fire started, you need to break up those big logs.
[ترجمه اصغر] برای شروع شدن آتش. شما باید چوب های بزرگ را تجزیه کنید|
[ترجمه Amir] برای روشن کردن آتش، تو باید اون تنه های درخت رو بشکنی|
[ترجمه گوگل] برای شروع آتش، باید آن کنده های بزرگ را بشکنید[ترجمه ترگمان] برای اینکه آتیش روشن بشه باید چوب ها رو به هم بزنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The poem breaks up into three main sections.
[ترجمه مانی] شعر به سه قسمت اصلی تقسیم می شود|
[ترجمه گوگل] شعر به سه بخش اصلی تقسیم می شود[ترجمه ترگمان] این شعر به سه بخش اصلی تقسیم می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to end or disperse.
- Someone should break up the fight.
[ترجمه محمد م] یک نفر باید دعوا را خاتمه دهد ( تمام کند )|
[ترجمه سید محمد هاشمی] یه نفر بایستی دعوا رو متوقف کنه.|
[ترجمه گوگل] یکی باید دعوا رو قطع کنه[ترجمه ترگمان] یه نفر باید مبارزه رو قطع کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- With the spectacle over, the crowd began to break up.
[ترجمه گوگل] با پایان نمایش، جمعیت شروع به متلاشی شدن کرد
[ترجمه ترگمان] با این منظره، جمعیت از هم جدا شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با این منظره، جمعیت از هم جدا شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to end a romantic relationship; separate.
- He wants to break up with me.
[ترجمه سهراب] او میخواهد از من جدا شود|
[ترجمه گوگل] او می خواهد از من جدا شود[ترجمه ترگمان] میخواد باه ام بهم بزنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The couple broke up in June.
[ترجمه گوگل] این زوج در ژوئن از هم جدا شدند
[ترجمه ترگمان] این زوج در ماه ژوئن از هم جدا شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این زوج در ماه ژوئن از هم جدا شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to lighten something intense or monotonous by means of periodic breaks or shifts in activity or mood.
- To break up the three-hour seminar, refreshments were served halfway through.
[ترجمه گوگل] برای پایان دادن به سمینار سه ساعته، در نیمه راه نوشیدنی سرو شد
[ترجمه ترگمان] برای درهم شکستن یک سمینار سه ساعته، تنقلات در نیمه راه به آن ها داده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برای درهم شکستن یک سمینار سه ساعته، تنقلات در نیمه راه به آن ها داده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: (informal) to cause laughter in (someone) or succumb to laughter.
- Your impersonations break me up.
[ترجمه گوگل] جعل شما مرا درهم می شکند
[ترجمه ترگمان] impersonations منو از هم جدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] impersonations منو از هم جدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I broke up when I saw her baffled expression.
[ترجمه گوگل] وقتی حالت مبهوتش را دیدم از هم جدا شدم
[ترجمه ترگمان] وقتی چهره سردرگم او را دیدم به هم زدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی چهره سردرگم او را دیدم به هم زدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: (informal) to fill with or be overcome by strong emotion.
- Seeing his ex-wife really broke him up.
[ترجمه گوگل] دیدن همسر سابقش واقعا او را از هم جدا کرد
[ترجمه ترگمان] دید که زن سابقش واقعا اونو شکست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دید که زن سابقش واقعا اونو شکست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He broke up when he first saw his grandchild.
[ترجمه گوگل] او وقتی برای اولین بار نوه اش را دید از هم جدا شد
[ترجمه ترگمان] وقتی نوه اش رو دید بهم زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی نوه اش رو دید بهم زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act or process of breaking up; disintegration; separation.
• مشابه: dissolution
• مشابه: dissolution
• (2) تعریف: a separation or falling-out between friends or lovers.
• مشابه: rift, split
• مشابه: rift, split
- The couple's breakup followed weeks of quarreling.
[ترجمه اصغر] برای شروع شدن آتش. شما باید چوب های بزرگ را تجزیه کنید|
[ترجمه Amir] برای روشن کردن آتش، تو باید اون تنه های درخت رو بشکنی|
[ترجمه گوگل] جدایی این زوج به دنبال هفته ها مشاجره انجام شد[ترجمه ترگمان] جدایی دو هفته با هم نزاع درگرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید