اسم ( noun )
• (1) تعریف: a device for slowing or stopping the motion of a vehicle, wheel, or the like, esp. by friction.
• مشابه: drag, restraint
• مشابه: drag, restraint
- When I saw the deer in the road, I slammed on the brake.
[ترجمه niki] وقتی آهو را در جاده دیدم، روی ترمز فشار اوردم|
[ترجمه حسین] وقتی گوزن را در جاده دیدم بر روی ترمز فشار دادم|
[ترجمه محمود مجتبی پور] به محض دیدن گوزن پا را گذاشتن روی ترمز.|
[ترجمه گوگل] وقتی آهو را در جاده دیدم به شدت روی ترمز زدم[ترجمه ترگمان] وقتی گوزن را در جاده دیدم، ترمز کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: anything that tends to slow or stop motion or action.
• مترادف: check, constraint, curb, restraint
• مشابه: control, drag, hindrance, obstacle, rein
• مترادف: check, constraint, curb, restraint
• مشابه: control, drag, hindrance, obstacle, rein
- Her look of skepticism was a brake on my enthusiasm.
[ترجمه توماج محمدزاده] نگاه بدبینانه و شک و تردید او مانع و سدی بر ذوق و اشتیاق ام بود .|
[ترجمه گوگل] نگاه بدبینانه او ترمزی برای اشتیاق من بود[ترجمه ترگمان] شک و تردید او یک ترمز با شور و شوق من بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: brakes, braking, braked
حالات: brakes, braking, braked
• : تعریف: to cause to slow down or stop with or as if with a brake.
• مترادف: halt, slow, stop
• مشابه: arrest, curb, delay, hinder, impede, limit, restrain, retard
• مترادف: halt, slow, stop
• مشابه: arrest, curb, delay, hinder, impede, limit, restrain, retard
- He couldn't brake the heavy truck quickly enough to avoid hitting the car.
[ترجمه .Siyavashgh] او نتوانست ماشین سنگین را در زمان کافی ( بموقع ) متوقف کندتا از برخورد با ماشین جلویی جلوگیری کند|
[ترجمه گوگل] او نتوانست آنقدر سریع کامیون سنگین را ترمز کند تا از برخورد با ماشین جلوگیری کند[ترجمه ترگمان] او نمی توانست کامیون سنگین را به سرعت متوقف کند تا از برخورد با اتومبیل خودداری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: brakeless (adj.)
مشتقات: brakeless (adj.)
• (1) تعریف: to apply or operate the brake on a vehicle.
- You shouldn't brake hard when you're driving on snow.
[ترجمه گوگل] وقتی روی برف رانندگی می کنید، نباید شدید ترمز کنید
[ترجمه ترگمان] وقتی داری روی برف رانندگی می کنی نباید ترمز کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی داری روی برف رانندگی می کنی نباید ترمز کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The driver braked suddenly and the passenger was thrown forward.
[ترجمه گوگل] راننده ناگهان ترمز کرد و مسافر به جلو پرتاب شد
[ترجمه ترگمان] راننده ناگهان ترمز کرد و مسافر به جلو پرتاب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] راننده ناگهان ترمز کرد و مسافر به جلو پرتاب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to slow down or stop when a brake is applied.
• مترادف: halt, slow, stop
• مترادف: halt, slow, stop
- A railroad train cannot stop suddenly because it takes some time for it to brake.
[ترجمه گوگل] قطار راهآهن نمیتواند ناگهان متوقف شود، زیرا مدتی طول میکشد تا ترمز کند
[ترجمه ترگمان] یک قطار راه آهن نمی تواند ناگهان متوقف شود چون مدتی طول می کشد تا ترمز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک قطار راه آهن نمی تواند ناگهان متوقف شود چون مدتی طول می کشد تا ترمز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: an area densely overgrown with shrubs, brambles, or the like; thicket.
• مترادف: thicket, underbrush
• مشابه: brambles, shrubs
• مترادف: thicket, underbrush
• مشابه: brambles, shrubs
اسم ( noun )
• : تعریف: any of various large coarse ferns, esp. bracken.