bosom friend

/ˌbʊzəm ˈfrend//ˌbʊzəm ˈfrend/

معنی: یار، دوست
معانی دیگر: دوست محرم یاصمیمی یاهمدم

جمله های نمونه

1. A bosom friend afar brings a distant land near.
[ترجمه گوگل]دوست دور آغوشی، سرزمینی دور را نزدیک می آورد
[ترجمه ترگمان]دوستی از دور زمین را دور می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. A bosom friend afar brings distant land near.
[ترجمه گوگل]دوست دور آغوشی، سرزمین های دور را نزدیک می آورد
[ترجمه ترگمان]دوستی از دور زمین را دور می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He was still my friend, my bosom friend.
[ترجمه گوگل]او هنوز دوست من بود، دوست من
[ترجمه ترگمان] اون هنوز دوستم بود، دوستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I firmly believe that a bosom friend afar brings a distant land near.
[ترجمه گوگل]من اعتقاد راسخ دارم که یک دوست دوردست، سرزمینی دور را نزدیک می کند
[ترجمه ترگمان]اعتقاد راسخ دارم که دوستی دور از دور زمین را دور می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I treat him like a bosom friend.
[ترجمه گوگل]من با او مانند یک دوست صمیمی رفتار می کنم
[ترجمه ترگمان]مثل یک دوست صمیمی با او رفتار می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I was, am and will be your bosom friend.
[ترجمه گوگل]من دوست صمیمی تو بودم، هستم و خواهم بود
[ترجمه ترگمان]من بودم و دوست صمیمی تو خواهم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Zealander Rewi Alley was a bosom friend of Hogg and was buried after death in Shandan together with Hogg.
[ترجمه گوگل]زیلندر ریوی کوچه دوست صمیمی هاگ بود و پس از مرگ همراه با هاگ در شاندان به خاک سپرده شد
[ترجمه ترگمان]کوچه Rewi Rewi یکی از دوستان صمیمی hogg بود و بعد از مرگ در shandan با together به خاک سپرده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. If you drink with a bosom friend, a thousand cups are too few . If you argue with a man, half a sentence is too much.
[ترجمه گوگل]اگر با یک دوست در آغوش بنوشید، هزار فنجان کم است اگر با مردی بحث کنید، نصف جمله خیلی زیاد است
[ترجمه ترگمان]اگر تو با یک دوست صمیمی نوشیدنی بخوری، هزار تا لیوان هم کم است اگر با یک مرد بحث کنید، نصف یک جمله خیلی زیاد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He exchanged intimacies with his bosom friend at the party.
[ترجمه گوگل]او در مهمانی با دوست صمیمی خود رد و بدل شد
[ترجمه ترگمان]او روابط نزدیکی با دوست خود را در مهمانی با یکدیگر رد و بدل کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. This bosom friend was Joe Harper.
[ترجمه گوگل]این دوست صمیمی جو هارپر بود
[ترجمه ترگمان]این دوست صمیمی جو هار پر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A good bosom friend of healthy life ---- Voice of carbon!
[ترجمه گوگل]یک دوست خوب برای زندگی سالم ---- صدای کربن!
[ترجمه ترگمان]یک دوست خوب برای زندگی سالم - - صدای کربن!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A bosom friend afar brings distance near.
[ترجمه گوگل]دوست دور آغوش، فاصله را نزدیک می کند
[ترجمه ترگمان]دوستی که دور از دور نزدیک است دور می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Having a bosom friend is one of the niceties of life.
[ترجمه گوگل]داشتن یک دوست صمیمی یکی از زیبایی های زندگی است
[ترجمه ترگمان]داشتن یک دوست صمیمی یکی از the زندگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Who should it be but her bosom friend Feng Mei - ching !
[ترجمه گوگل]چه کسی باید باشد جز دوست سینه اش فنگ می چینگ!
[ترجمه ترگمان]چه کسی باید باشد اما دوستش به نام او به او می معروف است!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Lily, this is my bosom friend, Molly.
[ترجمه گوگل]لیلی، این دوست سینه من، مولی است
[ترجمه ترگمان] لی لی \"، این دوستم\" مالی \"- ه\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

یار (اسم)
adjoint, partner, fellow, bloke, adjunct, sweetheart, friend, helper, alter ego, adjutant, gill, bosom friend, paramour, pal, buddy, billy, chummy, close friend, helpmate, turtledove, yokefellow, pard, playmate, succourer

دوست (اسم)
patron, ally, fellow, friend, mate, boyfriend, bosom friend, chum, schoolmate

انگلیسی به انگلیسی

• close friend, soul-mate

پیشنهاد کاربران

یار غار
دست صمیمی . . رفیق جون جونی
دوست خودمونی
دوست جون جونی

بپرس