فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bores, boring, bored
حالات: bores, boring, bored
• (1) تعریف: to make a hole in with an instrument such as a drill.
• مترادف: drill
• مشابه: hole, perforate, pierce, prick, puncture, ream, trepan
• مترادف: drill
• مشابه: hole, perforate, pierce, prick, puncture, ream, trepan
- He bored the metal so it could be nailed to the wall.
[ترجمه مهدی میرزابیک] فلز را سوراخ کرد تا بتواند به دیوار میخکوبش کند|
[ترجمه گوگل] او فلز را خسته کرد تا بتوان آن را به دیوار میخ کرد[ترجمه ترگمان] فلز را خسته کرد تا بتواند به دیوار میخکوب شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make (a hole) through or in with a drill or similar tool.
• مترادف: drill, gimlet, punch
• مشابه: broach, hole, pierce, prick, puncture, ream, tap, trepan
• مترادف: drill, gimlet, punch
• مشابه: broach, hole, pierce, prick, puncture, ream, tap, trepan
- She bored three holes for the nails to go through.
[ترجمه صونا عزیزپور] آنها سه سوراخ ایجاد کردند تا میخ ها را فرو کنند.|
[ترجمه مهدی میرزابیک] سه تا سوراخ ایجاد کرد تا میخ ها از آن عبور کند.|
[ترجمه گوگل] او سه سوراخ ایجاد کرد تا میخ ها از آن عبور کنند[ترجمه ترگمان] سه سوراخ برای فرو رفتن ناخن داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to create (an opening such as a tunnel) by cutting through.
• مترادف: trepan, tunnel
• مشابه: burrow, dig, drill, mine, shaft
• مترادف: trepan, tunnel
• مشابه: burrow, dig, drill, mine, shaft
- They bored a tunnel through the giant rock to let cars pass through it.
[ترجمه nona] انها یک تونل بین سنگهای عظیم درست کردند تا ماشینها از بینش عبور کنند|
[ترجمه گوگل] آنها تونلی را از میان صخره غول پیکر حفر کردند تا ماشین ها از آن عبور کنند[ترجمه ترگمان] از تونل بزرگ عبور کردند تا ماشین ها از آن عبور کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to create or force (an opening or passage).
• مترادف: bull, dig, drive, force
• مشابه: burrow, push, ram, shove, tunnel
• مترادف: bull, dig, drive, force
• مشابه: burrow, push, ram, shove, tunnel
- We had to bore a path through the dense crowd.
[ترجمه Raha] مجبور شدیم از میان جمعیت متراکم مسیری را طی کنیم|
[ترجمه گوگل] ما مجبور شدیم از میان جمعیت متراکم مسیری را طی کنیم[ترجمه ترگمان] مجبور بودیم از میان جمعیت انبوه راه عبور کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make a hole through or in with a drill or similar tool.
• مترادف: drill, hole
• مشابه: cut through, dig, drive, mine
• مترادف: drill, hole
• مشابه: cut through, dig, drive, mine
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a hole or other opening made by boring.
• مترادف: broach, hole, shaft, tunnel
• مشابه: burrow, gouge, mine, perforation, prick, puncture
• مترادف: broach, hole, shaft, tunnel
• مشابه: burrow, gouge, mine, perforation, prick, puncture
• (2) تعریف: the interior diameter of a tube or cylinder, esp. the barrel of a firearm.
• مترادف: caliber
• مشابه: barrel, cavity, chamber, cylinder, diameter, shaft
• مترادف: caliber
• مشابه: barrel, cavity, chamber, cylinder, diameter, shaft
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bores, boring, bored
حالات: bores, boring, bored
• : تعریف: to weary with repetition, monotony, or dullness.
• مترادف: fatigue, tire, weary
• متضاد: amuse, captivate, enchant, entertain, enthrall, excite, exhilarate, grip, interest, stir, thrill, titillate
• مشابه: wear, wear out
• مترادف: fatigue, tire, weary
• متضاد: amuse, captivate, enchant, entertain, enthrall, excite, exhilarate, grip, interest, stir, thrill, titillate
• مشابه: wear, wear out
- His long-winded lectures bore even the most interested students.
[ترجمه سارا] سخنرانی های طولانی او حتی دانشجویان علاقه مند را خسته میکرد|
[ترجمه گوگل] سخنرانی های طولانی او حتی علاقه مندترین دانشجویان را خسته می کرد[ترجمه ترگمان] سخنرانی های طولانی او حتی the دانشجویان را به خود مشغول می داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I tried to read her latest novel, but it bored me.
[ترجمه گوگل] سعی کردم آخرین رمانش را بخوانم، اما خسته ام کرد
[ترجمه ترگمان] سعی کردم آخرین رمان او را بخوانم، اما حوصله ام سر رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سعی کردم آخرین رمان او را بخوانم، اما حوصله ام سر رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: bored (adj.), boring (adj.)
مشتقات: bored (adj.), boring (adj.)
• : تعریف: a person or thing that bores.
• مترادف: drag, humdrum, monotony, treadmill
• متضاد: fun
• مشابه: blanket, bother, headache, nuisance, pain, pest, prolixity, wet
• مترادف: drag, humdrum, monotony, treadmill
• متضاد: fun
• مشابه: blanket, bother, headache, nuisance, pain, pest, prolixity, wet
- How did I get stuck sitting next to that bore at the dinner party?
[ترجمه FiFu] چگونه من در مهمانی شام کنار اون فرد خسته کننده نشسته بودم|
[ترجمه behnam] ( دیدی ) چطور در مهمانی شام کنار اون فرد خسته کننده گیر افتاده بودم؟|
[ترجمه گوگل] چگونه در مهمانی شام در کنار آن سوراخ گیر کردم؟[ترجمه ترگمان] از کجا گیر افتادم توی مهمونی شام؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He liked the movie, but I thought it was a complete bore.
[ترجمه گوگل] او فیلم را دوست داشت، اما من فکر می کردم که کاملاً خسته کننده است
[ترجمه ترگمان] اون فیلم رو دوست داشت ولی من فکر می کردم که این یه خسته کننده ست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون فیلم رو دوست داشت ولی من فکر می کردم که این یه خسته کننده ست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: tidal water that rises abruptly to form a wave as it moves inland.
( verb )
• : تعریف: past tense of bear