اسم ( noun )
عبارات: bolt from the blue
عبارات: bolt from the blue
• (1) تعریف: a metal or wooden bar on a door that slides into a socket on the doorframe to secure the door in a closed position.
• مترادف: bar, latch
• مشابه: catch, lock, pin
• مترادف: bar, latch
• مشابه: catch, lock, pin
- She slid the bolt and opened the door.
[ترجمه گوگل] پیچ را لغزید و در را باز کرد
[ترجمه ترگمان] در را باز کرد و در را باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در را باز کرد و در را باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a strong metal fastening rod with a shaped head at one end and a blunt threaded screw at the other, used with a matching threaded nut.
• مشابه: nail, peg, pin, rivet, rod, screw, spike
• مشابه: nail, peg, pin, rivet, rod, screw, spike
- The metal plates were fastened together with bolts.
[ترجمه سامان جوادی نژاد] صفحات فلزی با پیچ به هم محکم متصل شده بودند.|
[ترجمه گوگل] صفحات فلزی با پیچ و مهره به هم محکم می شدند[ترجمه ترگمان] ورقه های فلزی با پیچ و پیچ به هم چفت شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: an abrupt movement away from or toward something, as in attempting an escape; dash.
• مترادف: dart, dash
• مشابه: flight, rush, spring, sprint
• مترادف: dart, dash
• مشابه: flight, rush, spring, sprint
- The prisoners saw their chance and made a bolt for freedom.
[ترجمه گوگل] زندانیان شانس خود را دیدند و برای آزادی یک پیچ درست کردند
[ترجمه ترگمان] زندانی ها بخت و اقبال خود را دیدند و از ادی فرار کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زندانی ها بخت و اقبال خود را دیدند و از ادی فرار کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a large roll of fabric.
• مترادف: roll
• مشابه: coil, cylinder, spool
• مترادف: roll
• مشابه: coil, cylinder, spool
- For the wholesale price, you have to buy by the bolt.
[ترجمه گوگل] برای قیمت عمده، باید با پیچ خرید کنید
[ترجمه ترگمان] برای عمده فروشی، شما باید از bolt بخرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برای عمده فروشی، شما باید از bolt بخرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a sliding metal rod that pushes cartridges into the firing mechanism of a gun as it closes the breech.
• مشابه: pawl, rod, shaft
• مشابه: pawl, rod, shaft
• (6) تعریف: a stroke of lightning.
• مشابه: flash, shaft, stroke, thunderbolt
• مشابه: flash, shaft, stroke, thunderbolt
- A lightening bolt struck the tree and split it in two.
[ترجمه گوگل] برق به درخت برخورد کرد و آن را به دو نیم کرد
[ترجمه ترگمان] یک گلوله نور به درخت برخورد کرد و آن را دو قسمت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک گلوله نور به درخت برخورد کرد و آن را دو قسمت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bolts, bolting, bolted
حالات: bolts, bolting, bolted
• (1) تعریف: to attach or secure with or as though with a bolt.
• مترادف: bar, latch
• مشابه: clinch, lock, nail, peg, pin, rivet, screw
• مترادف: bar, latch
• مشابه: clinch, lock, nail, peg, pin, rivet, screw
- I always bolt the door at night.
[ترجمه گوگل] من همیشه در شب را پیچ می کنم
[ترجمه ترگمان] من همیشه در رو شب ها قفل می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من همیشه در رو شب ها قفل می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to eat or drink hastily without chewing or tasting.
• مترادف: gobble, gulp down
• مشابه: devour, raven, shovel, wolf down
• مترادف: gobble, gulp down
• مشابه: devour, raven, shovel, wolf down
- The hungry dog bolted its food.
[ترجمه سامان جوادی نژاد] سگ گرسنه غذایش را بدون جویدن بلعید.|
[ترجمه گوگل] سگ گرسنه غذایش را پیچ کرد[ترجمه ترگمان] سگ گرسنه غذا را چفت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to break away from by withdrawing one's support.
• مشابه: abandon, desert, dump
• مشابه: abandon, desert, dump
- She bolted the Republican Party.
[ترجمه گوگل] او حزب جمهوری خواه را شکست داد
[ترجمه ترگمان] حزب جمهوری خواه را به راه انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] حزب جمهوری خواه را به راه انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to make an abrupt dash or sudden move, as though to escape.
• مترادف: dart, dash, flee, scoot
• مشابه: career, fly, jump, leap, run, rush, spring, start
• مترادف: dart, dash, flee, scoot
• مشابه: career, fly, jump, leap, run, rush, spring, start
- The horse bolted at the sound of the thunder.
[ترجمه سامان جوادی نژاد] اسب با صدای رعد رم کرد.|
[ترجمه گوگل] اسب با صدای رعد پیچ خورد[ترجمه ترگمان] اسب به صدای رعد و برق دوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to jump or spring up, as with surprise.
• مترادف: bound, jump up, leap, spring
• مشابه: dart, dash, fly, jump, shoot
• مترادف: bound, jump up, leap, spring
• مشابه: dart, dash, fly, jump, shoot
- The men bolted to attention as the officer entered the barracks.
[ترجمه سامان جوادی نژاد] وقتی که افسر وارد سربازخانه شد فوراً همگی پریدند و خبردار ماندند.|
[ترجمه گوگل] وقتی افسر وارد پادگان شد، مردان توجه خود را جلب کردند[ترجمه ترگمان] هنگامی که افسر به سوی سربازخانه رفت، مردها به سرعت به خود جلب توجه کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to produce flowers or go to seed prematurely.
• مشابه: go to seed
• مشابه: go to seed
- Lettuce bolts quickly in hot weather.
[ترجمه سامان جوادی نژاد] کاهو در هوای گرم به سرعت گل و دانه میدهد|
[ترجمه گوگل] کاهو در هوای گرم به سرعت پیچ می شود[ترجمه ترگمان] کاهو تند و سریع در هوای گرم فرود می آیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to break away from a political party.
• مشابه: apostatize, desert
• مشابه: apostatize, desert
- There was fear in the party that the popular governor would bolt.
[ترجمه سامان جوادی نژاد] این ترس در حزب وجود داشت که فرماندار مشهور از حزب جدا شود|
[ترجمه گوگل] این ترس در حزب وجود داشت که فرماندار محبوب بپیچد[ترجمه ترگمان] ترسی در حزب وجود داشت که حاکم بر آن فرار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
مشتقات: bolter (n.)
عبارات: bolt upright
مشتقات: bolter (n.)
عبارات: bolt upright
• : تعریف: abruptly.
• مترادف: abruptly
• مترادف: abruptly
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bolts, bolting, bolted
حالات: bolts, bolting, bolted
• : تعریف: to sift, as with a sieve.
• مترادف: sieve, sift
• مشابه: screen, strain
• مترادف: sieve, sift
• مشابه: screen, strain