صفت ( adjective )
• (1) تعریف: having a dull edge or point; not sharp.
• مترادف: dull
• متضاد: acute, keen, pointed, sharp
• مشابه: obtuse, pointless, rounded
• مترادف: dull
• متضاد: acute, keen, pointed, sharp
• مشابه: obtuse, pointless, rounded
- It's a slow and messy process to cut vegetables with a blunt knife.
[ترجمه مروارید] برش سبزیجات با چاقوی کند، فرآیندی آهسته و نامرتب است.|
[ترجمه گوگل] بریدن سبزیجات با یک چاقوی بینقص فرآیندی کند و کثیف است[ترجمه ترگمان] این یک فرآیند آرام و آشفته برای برش سبزیجات با چاقو کند است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: direct in manner; abrupt and frank.
• مترادف: candid, direct, frank, outspoken
• متضاد: subtle, tactful
• مشابه: abrupt, crude, downright, explicit, open, plain, plump, raw, round, straightforward
• مترادف: candid, direct, frank, outspoken
• متضاد: subtle, tactful
• مشابه: abrupt, crude, downright, explicit, open, plain, plump, raw, round, straightforward
- Her comments are so blunt at times that people are offended.
[ترجمه گوگل] نظرات او گاهی آنقدر صریح است که مردم آزرده می شوند
[ترجمه ترگمان] گاهی اوقات نظرات او آنقدر رک و صریح است که مردم از آن ها رنجیده می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گاهی اوقات نظرات او آنقدر رک و صریح است که مردم از آن ها رنجیده می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The doctor gave his diagnosis in his usual blunt manner.
[ترجمه گوگل] دکتر تشخیص خود را به روش معمول خود اعلام کرد
[ترجمه ترگمان] دکتر با رفتار صریح خود بیماریش را تشخیص داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دکتر با رفتار صریح خود بیماریش را تشخیص داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: slow to understand; dull of perception; insensitive.
• مترادف: dull, imperceptive, insensitive, obtuse, stupid, tactless
• متضاد: keen, sharp
• مشابه: dense, dimwitted, slow
• مترادف: dull, imperceptive, insensitive, obtuse, stupid, tactless
• متضاد: keen, sharp
• مشابه: dense, dimwitted, slow
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: blunts, blunting, blunted
مشتقات: bluntly (adv.), bluntness (n.)
حالات: blunts, blunting, blunted
مشتقات: bluntly (adv.), bluntness (n.)
• (1) تعریف: to make dull.
• مترادف: dull
• متضاد: hone, sharpen, whet
• مشابه: round
• مترادف: dull
• متضاد: hone, sharpen, whet
• مشابه: round
- He blunted the ax by hitting a stone.
[ترجمه گوگل] با برخورد سنگ تبر را كوت كرد
[ترجمه ترگمان] تبر را با برخورد به سنگی کند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تبر را با برخورد به سنگی کند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to lessen or weaken the force or effect of.
• مترادف: mitigate, moderate
• متضاد: intensify
• مشابه: allay, deaden, lighten, mollify, soften
• مترادف: mitigate, moderate
• متضاد: intensify
• مشابه: allay, deaden, lighten, mollify, soften
- A strong counterattack blunted their assault.
[ترجمه گوگل] یک ضد حمله قوی حمله آنها را کمرنگ کرد
[ترجمه ترگمان] یک حمله متقابل قوی، حمله آن ها را تضعیف کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک حمله متقابل قوی، حمله آن ها را تضعیف کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید