اسم ( noun )
مشتقات: blissful (adj.), blissfully (adv.), blissfulness (n.)
مشتقات: blissful (adj.), blissfully (adv.), blissfulness (n.)
• (1) تعریف: extreme or supreme happiness.
• مترادف: ecstasy, exaltation, felicity, joy, rapture
• متضاد: anguish, misery
• مشابه: delectation, delight, elation, enjoyment, exhilaration, happiness, heaven, jubilation, jubilee
• مترادف: ecstasy, exaltation, felicity, joy, rapture
• متضاد: anguish, misery
• مشابه: delectation, delight, elation, enjoyment, exhilaration, happiness, heaven, jubilation, jubilee
- She loved her husband, but her marriage was not filled with the bliss she'd expected.
[ترجمه ملیکا] او شوهرش را دوست داشت، اما ازدواجش آن سعادتی که انتظارش داشت را به همراه نداشت.|
[ترجمه گوگل] او شوهرش را دوست داشت، اما ازدواجش با سعادتی که انتظارش را داشت پر نشد[ترجمه ترگمان] او شوهرش را دوست داشت، اما ازدواجش با سعادتی که انتظارش را داشت پر نمی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: religious ecstasy; perfect enlightenment.
• مترادف: beatitude, ecstasy
• مشابه: enlightenment, exaltation, joy, jubilee, nirvana, peace, rapture, satori, serenity
• مترادف: beatitude, ecstasy
• مشابه: enlightenment, exaltation, joy, jubilee, nirvana, peace, rapture, satori, serenity
- The monk's face shone with bliss.
[ترجمه گوگل] صورت راهب از سعادت می درخشید
[ترجمه ترگمان] چهره راهب از شادی می درخشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چهره راهب از شادی می درخشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید