فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: blinks, blinking, blinked
حالات: blinks, blinking, blinked
• (1) تعریف: to close and open the eyes very quickly, usu. involuntarily; wink.
• مترادف: nictitate, wink
• مشابه: flicker, flutter
• مترادف: nictitate, wink
• مشابه: flicker, flutter
- If you do not blink, your eyes will quickly become dry.
[ترجمه گوگل] اگر پلک نزنید، چشمانتان به سرعت خشک می شود
[ترجمه ترگمان] اگر پلک نزنید، چشمان شما به سرعت خشک می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اگر پلک نزنید، چشمان شما به سرعت خشک می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to look through partially closed eyes (usu. fol. by "at").
• مترادف: squint
• مترادف: squint
- He blinked at the page sleepily.
[ترجمه گوگل] با خواب آلودگی روی صفحه پلک زد
[ترجمه ترگمان] او خواب آلود به صفحه نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او خواب آلود به صفحه نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to gleam or shine sporadically; twinkle.
• مترادف: coruscate, flicker, twinkle, waver
• مشابه: dance, gleam, glisten, scintillate, shimmer, shine, sparkle
• مترادف: coruscate, flicker, twinkle, waver
• مشابه: dance, gleam, glisten, scintillate, shimmer, shine, sparkle
- We saw airplane lights blinking across the night sky.
[ترجمه محمد م] ما نور چراغ چشمک زن هواپیما را در آسمان شب دیدیم|
[ترجمه M] ما هواپیمایی را در آسمان دیدیم که چراغش روشن خاموش میشد|
[ترجمه Marya] ما در آسمان شب هواپیمایی در حال چشمک زدن مشاهده کردیم|
[ترجمه گوگل] ما چراغ های هواپیما را دیدیم که در آسمان شب چشمک می زنند[ترجمه ترگمان] چراغ های هواپیما که در آسمان شب چشمک می زدند را دیدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to ignore or see with indifference (usu. fol. by "at").
• مترادف: wink at
• مشابه: dodge, evade, shirk
• مترادف: wink at
• مشابه: dodge, evade, shirk
- She blinks at convention.
[ترجمه گوگل] او در کنوانسیون پلک می زند
[ترجمه ترگمان] به مجمع پلک می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به مجمع پلک می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to close and open (the eyes) quickly, often repeatedly; wink.
• مترادف: bat, wink
• مترادف: bat, wink
- She blinked her eyes in surprise.
[ترجمه گوگل] با تعجب چشم هایش را پلک زد
[ترجمه ترگمان] او با تعجب چشمانش را باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او با تعجب چشمانش را باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to remove a foreign body from the eyes by winking.
• مترادف: wink
• مترادف: wink
- We blinked away the dust.
[ترجمه گوگل] گرد و غبار را پلک زدیم
[ترجمه ترگمان] ما گرد و خاک را از هم جدا کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما گرد و خاک را از هم جدا کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to cause to shine intermittently.
• مشابه: flash, shine, sparkle
• مشابه: flash, shine, sparkle
- They blinked the searchlight.
[ترجمه گوگل] نورافکن را پلک زدند
[ترجمه ترگمان] آن ها نور را به هم زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها نور را به هم زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
عبارات: on the blink
عبارات: on the blink
• (1) تعریف: the act of blinking.
• مترادف: nictitation, wink
• مشابه: flicker, flutter
• مترادف: nictitation, wink
• مشابه: flicker, flutter
• (2) تعریف: an instantaneous glimpse.
• مشابه: glance, glimmer, glimpse, peek, peep
• مشابه: glance, glimmer, glimpse, peek, peep
• (3) تعریف: a brief flash of light; glimmer; twinkle.
• مترادف: flash, flicker, gleam, sparkle, twinkle, wink
• مشابه: glimmer, glint, glisten, glitter, shimmer
• مترادف: flash, flicker, gleam, sparkle, twinkle, wink
• مشابه: glimmer, glint, glisten, glitter, shimmer