صفت ( adjective )
حالات: blinder, blindest
حالات: blinder, blindest
• (1) تعریف: lacking the ability to see; sightless.
• مترادف: eyeless, sightless
• متضاد: sighted
• مشابه: purblind, stone-blind, visionless
• مترادف: eyeless, sightless
• متضاد: sighted
• مشابه: purblind, stone-blind, visionless
- These dogs are trained to assist blind people.
[ترجمه گوگل] این سگ ها برای کمک به افراد نابینا آموزش دیده اند
[ترجمه ترگمان] این سگ ها برای کمک به افراد نابینا تربیت می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این سگ ها برای کمک به افراد نابینا تربیت می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- An accident in the laboratory had left him blind.
[ترجمه تارا] یک تصادف در آزمایشگاه باعث کور شدن او شد|
[ترجمه امین] یک تصادف در آزمایشگاه او را نابینا کرده بود.|
[ترجمه زرگلی] در حادثه ای در آزمایشگاه نابینا شده بود|
[ترجمه P.M] به خاطر �بی دقتی� حادثه ای در ازمایشگاه برایش رخ داد و نابینا شد|
[ترجمه گوگل] تصادف در آزمایشگاه او را نابینا کرده بود[ترجمه ترگمان] یک حادثه در آزمایشگاه او را کور کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: unwilling or unable to recognize or understand.
• مترادف: ignorant, imperceptive, unaware
• متضاد: mindful, perceptive
• مشابه: insensitive, obtuse, undiscerning, unknowing
• مترادف: ignorant, imperceptive, unaware
• متضاد: mindful, perceptive
• مشابه: insensitive, obtuse, undiscerning, unknowing
- He is blind to the truth about his wife.
[ترجمه زرگلی] چشمش را بر روی حقیقت در مورد همسرش بسته است|
[ترجمه گوگل] او نسبت به حقیقت همسرش کور است[ترجمه ترگمان] او در مورد همسرش حقیقت را می داند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: beyond reason or the need for evidence.
• مترادف: irrational, mindless, unreasonable
• مشابه: impetuous, rash, reckless, senseless, uncontrollable, uncritical, unrestrained, unthinking
• مترادف: irrational, mindless, unreasonable
• مشابه: impetuous, rash, reckless, senseless, uncontrollable, uncritical, unrestrained, unthinking
- The neighbors said he was blind with rage when he broke down the door.
[ترجمه اسمم مهم نیست مهم جمله است] همسایه ها گفتند وقتی که در را شکست از شدت خشم کور بود|
[ترجمه اصغر عابدی] همسایه هاگفتندکه او از شدت خشم درب راشکست و کور کورانه عمل کرد|
[ترجمه گوگل] همسایه ها گفتند وقتی در را شکست از عصبانیت کور شده بود[ترجمه ترگمان] همسایه ها می گفتند وقتی در را باز می کرد از شدت خشم کور بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The people had blind trust in their leader.
[ترجمه گوگل] مردم به رهبر خود اعتماد کورکورانه داشتند
[ترجمه ترگمان] مردم اعتماد کورکورانه به رهبرشان داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مردم اعتماد کورکورانه به رهبرشان داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: out of sight; hidden.
• مترادف: hidden, invisible, occult
• مشابه: obscure, unknown
• مترادف: hidden, invisible, occult
• مشابه: obscure, unknown
- It's dangerous to pass another car on a blind curve.
[ترجمه اصغر عابدی] سبقت گرفتن در آن پیچ بدون دید خطرناک است|
[ترجمه گوگل] عبور از خودروی دیگر روی پیچ کور خطرناک است[ترجمه ترگمان] خیلی خطرناکه که یه ماشین دیگه رو توی یه مسیر کور رد کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: (informal) drunk.
• مترادف: drunk
• مشابه: tight, tipsy
• مترادف: drunk
• مشابه: tight, tipsy
- He was absolutely blind by the end of the party and I had to drive him home.
[ترجمه اصغر عابدی] او در پایان مهمانی کاملا ازخود بیخود شده بودو من ناگزیر شدم که اورا به خانه ببرم|
[ترجمه گوگل] او در پایان مهمانی کاملاً نابینا بود و من مجبور شدم او را به خانه برسانم[ترجمه ترگمان] در آخر مهمانی کاملا کور بود و من مجبور شدم او را به خانه برسانم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: blinds, blinding, blinded
حالات: blinds, blinding, blinded
• (1) تعریف: to cause to lose sight, either temporarily or permanently.
• مشابه: daze, dazzle, dim, obscure
• مشابه: daze, dazzle, dim, obscure
- He blinded us shining that flashlight in our eyes.
[ترجمه گوگل] او ما را کور کرد و آن چراغ قوه را در چشمانمان تابید
[ترجمه ترگمان] او ما را کور کرد و چراغ قوه را در چشم ما گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او ما را کور کرد و چراغ قوه را در چشم ما گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The illness blinded her and she never regained her sight.
[ترجمه گوگل] این بیماری او را نابینا کرد و او هرگز بینایی خود را به دست نیاورد
[ترجمه ترگمان] بیماری او را کور کرده بود و او هرگز چشمانش را باز نکرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بیماری او را کور کرده بود و او هرگز چشمانش را باز نکرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to take away (one's) judgment.
• مشابه: blindfold, daze, dazzle, obfuscate
• مشابه: blindfold, daze, dazzle, obfuscate
- Love blinded him to her faults.
[ترجمه گوگل] عشق او را نسبت به عیوب خود کور کرد
[ترجمه ترگمان] عشق او را کور کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] عشق او را کور کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: (sometimes pl.) a device in a window to screen out light or give privacy within.
• مشابه: cover, curtain, drape, shade, Venetian blind
• مشابه: cover, curtain, drape, shade, Venetian blind
- The room gets hot during the day if we don't pull down the blind.
[ترجمه اصغر عابدی] اگر ما پرده ها را نکشیم اطاق در طول روز گرم خواهد شد|
[ترجمه گوگل] اتاق در طول روز گرم می شود اگر کور را پایین نکشیم[ترجمه ترگمان] این اتاق در طول روز گرم می شود اگر ما کوره را از بین نبریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: (used with a pl. verb) sightless people, collectively (usu. prec. by the).
- That organization trains guide dogs for the blind.
[ترجمه گوگل] آن سازمان سگ های راهنما را برای نابینایان تربیت می کند
[ترجمه ترگمان] این سازمان سگ های راهنما را برای نابینایان هدایت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این سازمان سگ های راهنما را برای نابینایان هدایت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a place or structure used by hunters, photographers, or the like to conceal themselves.
• مشابه: ambush, hideaway
• مشابه: ambush, hideaway
• (4) تعریف: a cover or mask for true purpose or action; something that obscures.
• مترادف: camouflage, cloak, disguise, masquerade, smoke screen, subterfuge
• مشابه: deception, front, mask, screen
• مترادف: camouflage, cloak, disguise, masquerade, smoke screen, subterfuge
• مشابه: deception, front, mask, screen
قید ( adverb )
حالات: blinder, blindest
مشتقات: blindness (n.)
حالات: blinder, blindest
مشتقات: blindness (n.)
• : تعریف: without the capacity to see or understand.
• مترادف: benighted
• مشابه: unawares
• مترادف: benighted
• مشابه: unawares
- He flew the airplane blind.
[ترجمه گوگل] او هواپیما را کور کرد
[ترجمه ترگمان] هواپیما را کور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هواپیما را کور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They worked blind to the consequences.
[ترجمه گوگل] آنها کورکورانه نسبت به عواقب کار کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها نسبت به پیامدهای آن کور بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها نسبت به پیامدهای آن کور بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید