blank

/ˈblæŋk//blæŋk/

معنی: فاصله، سفیدی، فاصله یاجای سفیدوخالی، جای ننوشته، ورقه سفید، ورقه پوچ، پوچ، سفید، نانوشته
معانی دیگر: عاری از نوشته، جای خالی، (در مورد توجه یا قیافه و غیره) غیر متمرکز، خالی، از روی بی حواسی یا بی علاقگی، بی بار، تهی، لخت و خالی، بی در و پیکر، محصول تکمیل نشده، (در مسابقات و غیره) حریف را بی امتیاز یا صفر نگه داشتن، (عامیانه) لعنت !، لعنتی !، فلان فلان شده، (خودمانی) رجوع شود به: blankety-blank، نقطه ی مرکزی هدف، مرکز نشانه، نشانه، (تیراندازی) هدف، (در بخت آزمایی و غیره) بلیط بازنده، ته سوش بلیط، بلیط باطل شده، گلوله ی دارای باروت ولی بدون ساچمه (blank cartridge هم می گویند)، چند نقطه یا یک خط کوتاه به علامت اینکه مطالبی حذف شده است

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: empty or clear, as a space on a surface.
مترادف: clean, clear, empty, vacant
متضاد: full
مشابه: bare, plain, unmarked, unused

- I need a blank sheet of paper.
[ترجمه Kian] من به یک کاغذ بی خط نیاز دارم.
|
[ترجمه گوگل] من به یک کاغذ خالی نیاز دارم
[ترجمه ترگمان] من یه کاغذ سفید میخوام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The floor looks so blank without the rug there.
[ترجمه مهران] به نظر می رسد کف بدون قالیچه است
|
[ترجمه فاطمه عبدی] کف اینجا بدون قالیچه خیلی خالی به نظر می رسه.
|
[ترجمه گوگل] کف بدون فرش آنجا خیلی خالی به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان] کف اتاق بدون فرش خیلی خالی به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: with spaces remaining to be filled in, as a printed form.
مترادف: clean
مشابه: clear, empty, unmarked

- She took a blank form and began to fill it in with her information.
[ترجمه گوگل] او یک فرم خالی برداشت و شروع به پر کردن آن با اطلاعات خود کرد
[ترجمه ترگمان] او یک فرم خالی برداشت و شروع به پر کردن آن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: without expression, interest, or emotion.
مترادف: dull, empty, expressionless, inexpressive, vacant
متضاد: expressive
مشابه: deadpan, hollow, stony, vacuous, void, wooden

- Her blank expression gave no sign of the emotion she was feeling.
[ترجمه گوگل] قیافه خالی او هیچ نشانی از احساسی که داشت نشان نمی داد
[ترجمه ترگمان] چهره بی حالت او هیچ اثری از احساسی که احساس می کرد نشان نمی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The students' faces were blank as they listened to the lecture.
[ترجمه گوگل] صورت دانش آموزان هنگام گوش دادن به سخنرانی خالی بود
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان در حالی که به سخنرانی گوش می دادند، مات و مبهوت مانده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I asked her that question, but she just gave me a blank look.
[ترجمه گوگل] من این سوال را از او پرسیدم، اما او فقط یک نگاه خالی به من انداخت
[ترجمه ترگمان] من این سوال رو ازش پرسیدم، اما اون فقط یه نگاه خالی به من انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: unqualified; total.
مترادف: absolute, complete, total, unqualified, utter
مشابه: consummate, out-and-out, perfect, pure, thorough, unmitigated

- It was simply a blank rejection.
[ترجمه گوگل] این فقط یک رد خالی بود
[ترجمه ترگمان] این فقط یک رد خالی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: without stimulating events.
مترادف: bland, boring, dull, empty, idle, meaningless, vapid
مشابه: futile, uninteresting, unproductive, wasted

- It was a blank day at work, and he looked forward to the events of the weekend.
[ترجمه گوگل] یک روز خالی در محل کار بود و او منتظر اتفاقات آخر هفته بود
[ترجمه ترگمان] یک روز خالی در سر کار بود، و او مشتاقانه منتظر وقایع آخر هفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
عبارات: draw a blank
(1) تعریف: a place or space where something is lacking or missing.
مترادف: gap, opening, space
مشابه: chasm, emptiness, hollow, nil, nothing, tabula rasa, vacancy, vacuum, void, zero

- Fill in the blanks on this printed form.
[ترجمه گوگل] جاهای خالی این فرم چاپی را پر کنید
[ترجمه ترگمان] جاه ای خالی روی این فرم چاپی را پر کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Put your address in this blank.
[ترجمه گوگل] آدرس خود را در این قسمت خالی قرار دهید
[ترجمه ترگمان] آدرسش رو بذار تو این خالی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My mind is a blank at this moment.
[ترجمه گوگل] ذهن من در این لحظه خالی است
[ترجمه ترگمان] در این لحظه ذهنم خالی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a printed form with spaces to be filled in.
مترادف: form
مشابه: application, document, questionnaire

- You need to fill out this blank to apply for the job.
[ترجمه گوگل] برای درخواست کار باید این جای خالی را پر کنید
[ترجمه ترگمان] شما باید این خالی را پر کنید تا برای این کار درخواست دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a gun cartridge without a bullet.
مشابه: cartridge

- The actors shoot guns with blanks in the Wild West show.
[ترجمه Edris nozari] بازیگران در نمایش غرب وحشی با اسلحه های خالی شلیک میکردند
|
[ترجمه گوگل] بازیگران در نمایش غرب وحشی به اسلحه‌ها شلیک می‌کنند
[ترجمه ترگمان] این فعالان در برنامه غرب وحشی با اسلحه به تفنگ شلیک می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a dash indicating omission of one or more words or letters, often proper names or obscenities.
مترادف: omission
مشابه: deletion, erasure
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: blanks, blanking, blanked
مشتقات: blankly (adv.), blankness (n.)
(1) تعریف: to delete or obliterate (usu. fol. by "out").
مترادف: delete, obliterate
مشابه: cross out, erase

- The broadcasters blanked out the words that the comedian used in his act that were considered obscene.
[ترجمه گوگل] صدا و سیما کلماتی را که این کمدین در عمل خود به کار برده بود که فحاشی تلقی می شد را خالی کردند
[ترجمه ترگمان] مجریان برنامه های تلویزیونی این کلمات را که کمدین در عمل او به کار می برد، قطع کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in sports, to prevent (an opposing team) from scoring.
مشابه: block, foil, hinder, impede, obstruct, thwart

(3) تعریف: to stamp or punch out of flat stock, esp. with a die.

جمله های نمونه

1. blank him! he broke another glass!
لعنت بر او! یک لیوان دیگر را شکست !

2. blank verse has rhythm but no rhyme
شعر سپید وزن دارد ولی قافیه ندارد.

3. blank out
بی اعتبار کردن،باطل کردن،(روی چیزی) خط بطلان کشیدن،خط زدن

4. a blank application form
فرم درخواست پر نشده

5. a blank denial
انکار محض

6. a blank key
کلیدی که تراشکاری نشده(برای قفل به خصوصی دندانه گذاری نشده)

7. a blank piece of paper
یک تکه کاغذ سفید

8. a blank wall
دیوار لخت و خالی

9. the blank years i spent in jail
سال های بی حاصلی که در زندان سپری کردم

10. go blank
(به طور موقت و ناگهان) فراموش کردن،(حرف درست یا جواب و غیره را به خاطر نیاوردن)،مات شدن

11. on one blank of the hill
در یک دامنه ی تپه

12. draw a blank
1- (بخت آزمایی و غیره) بلیط بازنده داشتن 2- (عامیانه) ناموفق بودن،با شکست مواجه شدن 3- به خاطر نیاوردن،(به کلی و ناگهان)فراموش کردن

13. draw a blank (or draw blank)
قرعه ی پوچ بردن،چیز بی ارزشی را به دست آوردن

14. her face went blank
سیمایش بی حالت شد.

15. his mind was a blank
فکر و حواسش جای دیگری بود.

16. never sign (under) a blank sheet of paper
هرگز زیر ورقه ی سفید امضا نکن.

17. when he got behind the podium, he drew a blank and started to mumble
وقتی پشت میز خطابه رفت حواسش پرت شد و به من من کردن افتاد.

18. after winning the election, he thought the voters had given him a blank check to do as he pleased
پس از انتخاب شدن فکر می کرد که رای دهندگان به او چک امضا شده داده اند که هر کاری دلش می خواهد بکند.

19. He took out a blank check.
[ترجمه گوگل]یک چک سفید بیرون آورد
[ترجمه ترگمان]او یک چک سفید برداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Sign your name in the blank space at the bottom of the form.
[ترجمه گوگل]نام خود را در فضای خالی پایین فرم امضا کنید
[ترجمه ترگمان]نام خود را در فضای خالی در پایین فرم امضا کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. I learned to blank those feelings out.
[ترجمه گوگل]یاد گرفتم این احساسات را خالی کنم
[ترجمه ترگمان] یاد گرفتم که اون احساسات رو خالی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. They shot him at point blank range with an automatic rifle.
[ترجمه گوگل]آنها با یک تفنگ خودکار به او شلیک کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها با تفنگ اتوماتیک با تفنگ اتوماتیک به او شلیک کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Do we have any blank videos?
[ترجمه گوگل]آیا ویدیوهای خالی داریم؟
[ترجمه ترگمان]هیچ فیلم سفیدی نداریم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Her eyes were blank and unfocused.
[ترجمه گوگل]چشمانش خالی و بدون تمرکز بود
[ترجمه ترگمان]چشمانش خالی و نامتمرکز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. She turned to a blank page in her notebook.
[ترجمه گوگل]او به صفحه ای خالی در دفترش برگشت
[ترجمه ترگمان]او به صفحه سفیدی که در دفتر کارش بود برگشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فاصله (اسم)
distance, interval, hiatus, interruption, space, intermittence, blank, spacing, timeout, interspace, interlude, discontinuity, interim, interregnum, interstice, lacuna

سفیدی (اسم)
scum, blank, white, blankness, blank space, offscum, silveriness

فاصله یاجای سفیدوخالی (اسم)
blank

جای ننوشته (اسم)
blank

ورقه سفید (اسم)
blank

ورقه پوچ (اسم)
blank

پوچ (صفت)
absurd, futile, void, inoperative, null, empty, hollow, vain, trifling, vacuous, airy, aeriform, invalid, vaporous, frivolous, blank, inane, chaffy, unmeaning, nugatory

سفید (صفت)
gray, hoary, blank, white, silvery, snowy

نانوشته (صفت)
blank

تخصصی

[شیمی] شاهد
[عمران و معماری] فاصله
[کامپیوتر] فضای خالی ؛ سفید ؛ نانوشته ؛ فاصله
[برق و الکترونیک] سفید، محو، خالی 1. نتیجه ی عمل نهایی برش روی بلور طبیعی 2. قطع بالیکه ی الکتورنی لامپ پرتو کاتدی 3. تویسه ی ماشینی که نمایانگر فاصله در خروجی چاپگر است .
[مهندسی گاز] صفحه مسدود کننده
[نساجی] شاهد
[ریاضیات] ستون خالی، جای خالی، کار نشده، فضای خالی، خالی، صفحه ی فرم
[پلیمر] خالی، شاهد

انگلیسی به انگلیسی

• empty space; empty form; empty line (to be filled in); space character
empty; lacking expression
erase, make blank; block, prevent entrance
something that is blank has nothing on it.
if you look blank, your face shows no feeling, understanding, or interest.
if your mind or memory goes blank or is a blank, you cannot think of anything or remember anything.
if you draw a blank when you are looking for someone or something, you fail to find them; an informal expression.
see also blank verse, point-blank.

پیشنهاد کاربران

بی روحexpressionless
حقوق : سفید امضا
A blank is also a cartridge ( = container filled with explosive powder ) that does not contain a bullet
فشنگ/ تیر مشقی
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/blank
فضای خالی
showing a lack of comprehension or reaction.
to ignore someone or pretend that you have not seen them or do not know them
بی اعتنایی کردن
عکس العمل نشان ندادن
صفت:
بدون عکس العمل
بدون احساس
مخنث، آدم بی بخار، نچسب، شیربرنج ( مانند مردک یا زنیکه شیربرنج ) ، سرد و بی حال، نادلپسند.
blank ( مهندسی منابع طبیعی - محیط زیست و جنگل )
واژه مصوب: بازه 1
تعریف: عرصۀ جنگلی که به دلیل شرایط طبیعی بدون درخت یا بسیار کم‏درخت باقی‏ مانده باشد
Verb. blank somebody. British
محل نکردن، نادیده گرفتن
ماده خام، ماده اولیه
پریشان، پریشان حال
رنگش پرید
تیر مشقی
جای خالی - - چهره بی حالت ( منگ )
Blank Wall
دیوار یا مانعی غیرقابل نفوذ
بلوک ( محور ) برای برش
کامل نشده
جای خالی
تکمیل نشده
جای خالی.
جای خالی. . . . فاصله. . . . خالی
خالی. متضادfull
محصول تکمیل نشده
شاهد
مقیاس مقایسه
جای خالی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس