فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: blames, blaming, blamed
عبارات: to blame
حالات: blames, blaming, blamed
عبارات: to blame
• (1) تعریف: to place responsibility on for a mistake or fault.
• مترادف: accuse, charge
• متضاد: absolve
• مشابه: fault, incriminate, inculpate, indict, take to task
• مترادف: accuse, charge
• متضاد: absolve
• مشابه: fault, incriminate, inculpate, indict, take to task
- The neighbor blamed the teenagers for breaking her window.
[ترجمه MT.BN] همسایه بابت شکستن پنجره اش نوجوانان را سرزنش کرد|
[ترجمه احمدرضا] همسایه شکستن شیشه ی او را گردن بچه ها انداخت|
[ترجمه ahmadrezahsn] همسایه بچه ها را مقصر شکستن شیشه ی او دانست|
[ترجمه عرفان نظمی] خانم همسایه نوجوانان را به خاطر شکستن پنجره ی او سرزنش کرد|
[ترجمه صابر حاجی] همسایه نوجوانان را به دلیل شکستن پنجره اش سرزنش کرد.|
[ترجمه AM] خانم همسایه نوجوانان را مقصر شکستن شیشه ی خود میدانست|
[ترجمه گوگل] همسایه نوجوانان را به دلیل شکستن شیشه وی مقصر دانست[ترجمه ترگمان] همسایه به خاطر شکستن پنجره هاش رو سرزنش می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The team blamed its loss on bad luck.
[ترجمه پورولی] تیم باختش را گردن بد شانسی انداخت.|
[ترجمه گوگل] این تیم دلیل باخت خود را بدشانسی دانست[ترجمه ترگمان] این تیم شکست خود را به بخت بد نسبت داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to find fault with; criticize sharply.
• مترادف: criticize, fault, objurgate, rap, reprehend, reproach
• متضاد: praise
• مشابه: arraign, berate, castigate, censure, condemn, denounce, rebuke, reprimand, reprove, take to task, upbraid
• مترادف: criticize, fault, objurgate, rap, reprehend, reproach
• متضاد: praise
• مشابه: arraign, berate, castigate, censure, condemn, denounce, rebuke, reprimand, reprove, take to task, upbraid
- You're always blaming others, but you never consider your own behavior.
[ترجمه گوگل] شما همیشه دیگران را سرزنش می کنید، اما هرگز رفتار خود را در نظر نمی گیرید
[ترجمه ترگمان] تو همیشه دیگران رو سرزنش می کنی، اما هیچ وقت رفتار خودت رو در نظر نمی گیری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تو همیشه دیگران رو سرزنش می کنی، اما هیچ وقت رفتار خودت رو در نظر نمی گیری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: blamer (n.)
مشتقات: blamer (n.)
• (1) تعریف: the act of attributing fault, guilt, or responsibility.
• مترادف: accusation, reproach
• مشابه: charge, condemnation, criticism, denunciation, indictment
• مترادف: accusation, reproach
• مشابه: charge, condemnation, criticism, denunciation, indictment
- He regretted his blame of his assistant when he realized he'd mislaid the document himself.
[ترجمه A.A] او از اشتباهش در مورد دستیارش پشیمان شد وقتی پی برد خودش مدارک را گم و گور کرده بود|
[ترجمه kia] وقتی متوجه شد که خودش سند را به اشتباه انداخته است، از سرزنش دستیارش پشیمان شد.|
[ترجمه گوگل] وقتی متوجه شد که خودش سند را به اشتباه انداخته است، از سرزنش دستیارش پشیمان شد[ترجمه ترگمان] وقتی متوجه شد که او سندی را گم کرده بود پشیمان شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: disapproval; condemnation.
• متضاد: credit
• متضاد: credit
- It wasn't his fault, but he received the blame nonetheless.
[ترجمه سهیلا سهرابی] تقصیر او نبود، ولی در هر صورت او را سرزنش کردند.|
[ترجمه شان] این تقصیر او نبود، اما در هر صورت او مورد سرزنش قرار گرفت.|
[ترجمه گوگل] این تقصیر او نبود، اما با این وجود او مقصر شد[ترجمه ترگمان] تقصیر او نبود، اما به هر حال تقصیر او نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: responsibility.
• مترادف: fault, liability, onus, responsibility
• مشابه: burden, guilt, rap
• مترادف: fault, liability, onus, responsibility
• مشابه: burden, guilt, rap
- I accepted the blame for what happened and thought up a plan to make amends.
[ترجمه گوگل] من مقصر آنچه اتفاق افتاد را پذیرفتم و برنامه ای برای جبران آن اندیشیدم
[ترجمه ترگمان] به خاطر اتفاقی که افتاد، تقصیر را قبول کردم و برای جبران آن فکر کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به خاطر اتفاقی که افتاد، تقصیر را قبول کردم و برای جبران آن فکر کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید