فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )حالات: blabbers, blabbering, blabbered
• : تعریف: to talk or say in a wordy, nonsensical, or indiscreet way. • مترادف: blab, blather, chatter, chipper, gibber, prate, prattle • مشابه: chew the fat, chitchat, gab, gabble, jabber
اسم ( noun )
• : تعریف: one who blabs. • مترادف: blab, blabbermouth, gossip, prattler • مشابه: gabber, jabberer, tattletale
جمله های نمونه
1. He's always blabbering on about computers.
[ترجمه گوگل]او همیشه در مورد کامپیوتر حرف می زند [ترجمه ترگمان]او همیشه درباره کامپیوترها وراجی می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. What was she blabbering on about this time?
[ترجمه گوگل]این بار در مورد چه چیزی حرف می زد؟ [ترجمه ترگمان]راجع به این دفعه چه وراجی می کرد؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. She blabbered so much I couldn't hear the concert.
[ترجمه daryoosh57] اون خیلی وراجی کرد طوریکه نتونستم کنسرت رو بشنوم
|
[ترجمه گوگل]آنقدر حرف زد که نتوانستم کنسرت را بشنوم [ترجمه ترگمان]ان قدر گریه می کرد که نمی توانستم کنسرت را بشنوم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه گوگل]در مورد چی حرف میزنه؟ [ترجمه ترگمان]راجع به چی داره وراجی می کنه؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. I wish she'd stop blabbering on about her boyfriends.
[ترجمه بنیامین رئوف] کاشکی از مزخرف گفتن درباره دوس پسراش دست برداره
|
[ترجمه گوگل]ای کاش حرف زدن در مورد دوست پسرش را متوقف می کرد [ترجمه ترگمان]کاش حرف های زیادی درباره دوست پسرش می زد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. What's he blabbering about?
[ترجمه گوگل]او در مورد چیست؟ [ترجمه ترگمان]راجع به چی داره وراجی می کنه؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Many nervous job seekers blabber endlessly about irrelevant information. They create a poor impression and cut short the hiring manager's time for further questions.
[ترجمه گوگل]بسیاری از جویندگان کار عصبی بی وقفه درباره اطلاعات نامربوط حرف می زنند آنها تصور ضعیفی ایجاد می کنند و زمان مدیر استخدام را برای سوالات بیشتر کوتاه می کنند [ترجمه ترگمان]بسیاری از جویندگان کار عصبی پیوسته به اطلاعات بی ربط می پردازند آن ها یک برداشت ضعیف ایجاد می کنند و زمان مدیر استخدام را برای سوالات بیشتر کوتاه می کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Do not tell her anything because she's a blabber - mouth.
[ترجمه گوگل]به او چیزی نگویید زیرا او سخنگو است [ترجمه ترگمان]به او چیزی نگو، چون او یک دهان blabber است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. I've heared nothing but blabber.
[ترجمه گوگل]من چیزی جز غرغر نشنیدم [ترجمه ترگمان]من هیچ چیز غیر از وراج ندارم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. You think I just blabber.
[ترجمه گوگل]تو فکر میکنی من فقط حرف میزنم [ترجمه ترگمان]تو فکر می کنی من فقط blabber [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. While knee-jerk reaction is part of being a fan, writer, broadcaster and radio blabber, it is toxic to anyone running a sports team.
[ترجمه گوگل]در حالی که واکنش تند زانو بخشی از یک طرفدار، نویسنده، پخش کننده و سخنگو رادیو است، برای هر کسی که یک تیم ورزشی را اداره می کند سمی است [ترجمه ترگمان]در حالی که واکنش ضرب زانو بخشی از پنکه، نویسنده، رادیو و تلویزیون است، برای هر کس که یک تیم ورزشی را اداره می کند، سمی است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Aunt Tung:( piqued ) You old man! Don't think you can blabber because you are a master! This sword is gained back by Miss Doug's life-risking effort!
[ترجمه گوگل]عمه تونگ:(تحریک کرد) ای پیرمرد! فکر نکن می توانی غرغر کنی چون استاد هستی! این شمشیر با تلاش های مخاطره آمیز خانم داگ به دست می آید! [ترجمه ترگمان]! ای بابا Tung فکر نکن که ممکن است وراج باشد چون تو یک استاد هستی! این شمشیر با تلاش و کوشش خود به دست دوشیزه داگ بر می گردد! [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Don't say anything to Bob unless you want the whole office to know. Bob's quite a blabber mouth.
[ترجمه گوگل]به باب چیزی نگو مگر اینکه بخواهی کل دفتر بدانند باب کاملاً دمدمی مزاج است [ترجمه ترگمان]به باب هیچی نگو، مگر اینکه کل دفتر رو بخوای بدونی باب دهان a دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
blabber, caterer, blabbermouth, pratfall, pop off, prater
انگلیسی به انگلیسی
• chatter, babble; gossip if someone blabbers, they talk about something in a way that is considered to be boring, irritating, or foolish; an informal word.