bitter

/ˈbɪtər//ˈbɪtə/

معنی: تند، تیز، تلخ، جگرسوز
معانی دیگر: یکی از دو اسم مفعول فعل: bite، شرنگ، کبست، تندو تیز، طعنه آمیز، پردرد، شدید، ناگوار، چیز تلخ، تلخ کردن یا شدن (بیشتر می گویند: embitter)، (انگلیس) آبجو تلخ، آبجو تند

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: bitterer, bitterest
(1) تعریف: having a sharp and unpleasant taste that is neither sour nor salty.
مترادف: acerbic, acrid, pungent
متضاد: sweet
مشابه: harsh, rough, unsavory

(2) تعریف: full of, marked by, or causing emotions such as grief, anger, resentment, or hatred.
مترادف: agonizing, angry, cruel, grievous, hateful, painful, rancorous, resentful, wretched
متضاد: amicable, magnanimous, sweet
مشابه: acrid, acrimonious, antagonistic, distressing, harsh, heartbreaking, hostile, indignant, malevolent, mean, mournful, scornful, sour, spiteful, sullen, tormenting, venomous

- a bitter defeat
[ترجمه M.. A.. N] یک شکست تلخ
|
[ترجمه گوگل] یک شکست تلخ
[ترجمه ترگمان] یک شکست تلخ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- bitter sorrow
[ترجمه M.. A.. N] غمی دردناک
|
[ترجمه گوگل] اندوه تلخ
[ترجمه ترگمان] اندوهی تلخ،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: piercingly cold or harshly discomforting.
مترادف: biting, cutting, freezing, piercing
متضاد: balmy, mild
مشابه: arctic, brutal, chilling, cold, harsh, inclement, numbing, penetrating, raw, severe, stinging

- bitter weather
[ترجمه سوشیانت. س.س] بهتر
|
[ترجمه M.. A.. N] طوفان شدید
|
[ترجمه عباس صادقی] آب و هوای ناخوشایند
|
[ترجمه گوگل] هوای تلخ
[ترجمه ترگمان] هوای تلخ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: bitterly (adv.), bitterness (n.)
(1) تعریف: that which is bitter or hard to endure.

- We must take the bitter with the sweet.
[ترجمه مریم عباسی] باید تلخی رو با شیرینی بگیریم یا ازبین ببریم.
|
[ترجمه M.. A.. N] ما باید طعم تلخ را با طعمی شیرین از بین ببریم
|
[ترجمه گوگل] تلخی را باید با شیرینی ببریم
[ترجمه ترگمان] ما باید طعم تلخ را با آن لذت ببریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a dark beer with a somewhat bitter taste.

جمله های نمونه

1. bitter almond
بادام تلخ

2. bitter defeats increased his wisdom
ناکامی های تلخ عقل او را بیشتر کرد.

3. bitter enmities ensued from this misunderstanding
دشمنی تلخی از پس این سوتفاهم به وجود آمد.

4. bitter lemon
آبلیمو و مشروب الکلی،لیموی تلخ

5. a bitter flavor
مزه ی تلخ

6. a bitter old man much given to disputing over any suggestions made by others
پیرمرد تندخویی که عادت دارد هرگونه پیشنهاد دیگران را مورد بحث و جدل قرار دهد

7. a bitter wind
باد سرد و سوزدار

8. that bitter lesson sank into my mind
آن تجربه ی تلخ در مغزم جایگزین شد.

9. the bitter memories of his youthful days
خاطرات تلخ ایام جوانی او

10. a bitter pill to swallow
داروی تلخی که باید فرو داده شود،کار ناخوشایند ولی لازم،جام زهر

11. he felt bitter about the new taxes
درباره ی مالیات های جدید احساس بدی داشت.

12. take the bitter with the sweet
زندگی تلخ و شیرین دارد.

13. to turn bitter with age
در اثر کهنگی تلخ شدن

14. to the bitter end
تا آخر،تا دم مرگ،علی رغم همه ی سختی ها

15. to the bitter end
تا آخر (ولو اینکه ناخوشایند باشد)،به هر قیمتی شده

16. peach stones are bitter
هسته ی هلو تلخ است.

17. she made some bitter remarks in depreciation of her enemies
او در تحقیر دشمنان خود اظهارات تندی کرد.

18. their argument became bitter
بحث آنها به تلخی گرایید.

19. an orange with a bitter smack
یک پرتقال تلخ مزه

20. he took a swallow of the bitter drug
یک قلپ از داروی تلخ را نوشید.

21. he went out naked in the bitter cold
او در هوای سرد سوزدار،لخت بیرون رفت.

22. that encounter was a foretaste of the bitter conflicts that lay ahead
آن برخورد مقدمه ی کشمکش های تلخ آینده بود.

23. the rejection of his marriage offer was a bitter pill to swallow
رد شدن درخواست ازدواج او برایش ناگوار بود.

24. . . . when the cup is full whether sweet or bitter
. . . . پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ

25. Who has never tasted bitter, knows not what is sweet.
[ترجمه ارشمیدس] کسی که تا به حال تلخی را نچشیده است نمی داند چه چیزی شیرین است
|
[ترجمه گوگل]کسی که هرگز طعم تلخ را نچشیده است، نمی داند چه چیزی شیرین است
[ترجمه ترگمان]کسی که هرگز طعم تلخی نچشیده، نمی داند چه چیزی شیرین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. Patience is bitter, but its fruit is sweet. Aristotle
[ترجمه گوگل]صبر تلخ است اما میوه اش شیرین است ارسطو
[ترجمه ترگمان]صبر تلخ است، اما میوه آن شیرین است ارسطو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. That which was bitter to endure may be sweet to remember.
[ترجمه گوگل]آنچه تحمل آن تلخ بود ممکن است به خاطر سپردن آن شیرین باشد
[ترجمه ترگمان]چیزی که تلخی آن بود که تحمل آن را داشته باشد، شاید شیرین باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. There is nothing which has not been bitter before being ripe.
[ترجمه گوگل]هیچ چیزی نیست که قبل از رسیدن تلخ نشده باشد
[ترجمه ترگمان]چیزی نیست که پیش از رسیده بودن تلخ باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. Bitter pills may have wholesome effort.
[ترجمه گوگل]قرص های تلخ ممکن است تلاش مفیدی داشته باشند
[ترجمه ترگمان]قرص تلخ ممکنه تلاش سالم داشته باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Bitter pills may have wholesome effects.
[ترجمه گوگل]قرص های تلخ ممکن است اثرات مفیدی داشته باشند
[ترجمه ترگمان]قرص های تلخ ممکنه اثرات سالم داشته باشن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تند (صفت)
caustic, abrupt, sudden, spicy, steep, fast, sharp, harsh, sour, tart, acrid, acrimonious, acute, hot, keen, quick, mercurial, brisk, heady, headlong, inflammable, rapid, tempestuous, snappy, peppery, arrowy, rattling, biting, nipping, bitter, virulent, rash, violent, intensive, discourteous, transient, crusty, pungent, hasty, racy, rath, rathe, mordacious, prestissimo, presto, snippy, temerarious, wing-footed

تیز (صفت)
caustic, sharp, pointed, pointy, acute, hot, keen, shrill, brisk, spiky, poignant, biting, bitter, incisive, trenchant, pungent, mordacious, sharp-pointed, snippy

تلخ (صفت)
bitter, virulent, sec

جگرسوز (صفت)
mordant, bitter

تخصصی

[شیمی] تلخ

انگلیسی به انگلیسی

• (british) dark beer, alcoholic beverage; sour quality
having an acrid taste
if someone is bitter, they feel angry and resentful.
if you have a bitter disappointment or experience, you feel angry or unhappy about it.
in a bitter argument, war, or struggle, people argue or fight fiercely and angrily.
a bitter wind or bitter weather is extremely cold.
something that tastes bitter has a sharp, unpleasant taste.
bitter is a kind of british beer.

پیشنهاد کاربران

Feeling or showing strong resentment or cynicism. “Bitter” is a slang term used to describe a negative and resentful attitude or outlook.
اصطلاح عامیانه
احساس یا نشان دادن کینه یا بدبینی شدید.
...
[مشاهده متن کامل]

توصیف یک نگرش یا دیدگاه منفی و کینه توزانه
مثال؛
She’s always bitter about other people’s success.
A person expressing their frustration might say, “I’m so bitter about how things turned out. ”
Another might comment, “He’s bitter because he didn’t get the promotion he wanted. ”

مارشال
سِرتِق
تلخ. جگرسوز، طعنه آمیز، شیمی: تلخ
sour, acid, acrid, astringent, harsh, sharp, tart, unsweetened, vinegary
- resentful, acrimonious, begrudging, hostile, sore, sour, sullen
- freezing, biting, fierce, intense, severe, stinging
لانگمن دیکشنری :
۱ _ تلخ
Not sweet ; tasting like beer or black coffee
۲ _ خیلی سرد
Very cold ; a bitter wind
۳ _ رنج آور ، درد آور
Causing grief ; bitter disappointment
۴ _ کینه توز ، نفرت انگیز ، پر نفرت
Full of hate ; bitter enemies
نچسب، گوشت تلخ
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : embitter
✅️ اسم ( noun ) : bitterness / bitter / bitters / embitterment
✅️ صفت ( adjective ) : bitter / embittered
✅️ قید ( adverb ) : bitterly
تند، تیز، تلخ، جگرسوز
وقتی حسی آمیخته از عصبانیت ( anger ) و تنفر ( hate ) داشته باشیم.
Someone who is bitter is angry and unhappy because they cannot forget bad things that happened in the past.
مثال:
I feel very bitter about my childhood and all that I went through.
برگرفته از دیکشنری cambridge
هوای خیلی سرد
سرسخت
Bitter opponent
مخالف یا رغیب سرسخت
تلخ
ناگوار
سخت
جگرسوز
تلخ مزه ، opposite side of Sweet
سرد، سوزناک، سوز، تند و تیز
آدم گوشت تلخ
تلخ . Opposite sweet
1 ) The news came as a bitter blow to the staff
ضربه روحی/رویداد ناگوار برای کارکنان بود
2 ) The choice of Mr. Malley instantly resurrected a bitter Washington debate about the 2015 Iran nuclear deal
...
[مشاهده متن کامل]

NEW YORK TIMES@
تندخو، تلخ مزاج
3 ) It's good to see you. You're not bitter after all these years

در مورد زنان:
وِضّه : )
تلخ
not sweet
کینه ای
خشونت بار
جان گداز
شکست خورده
Its like lemon when you taste it. Opp sweet

مزه فلزی
Not sweet. تو کتاب ریچ۱
اندوهگین
1 - احساس عصبانیت یا ناراحتی و حسودی از اینکه با شما به درستی رفتار نشده ( فعل قابل استفاده دراین مورد feel می باشد، I feel bitter about it )
2 - تلخ ( هم دررابطه با مزه، هم تجربیات، دعوا و. . . )
3 - بطور ناخوشایندی سرد ( a bitter wind )
شرکت بیتر، شرکت خودروسازی تاسیس شده در سال 1971 است که خودروهای اسپرت لاکچری در آلمان و سپس در اتریش تولید می�کرد.
تلخ
Not sweet

not sweet در کتاب کانون زبان ایران
تلخ، تند یا فرد بد عنق بد اخلاق. . .
بد اخلاق، بد عنق، بد رفتار
بد اخلاق، بد عنق، کج خلق
اخمو، عبوس، ترشرو
کینه توز

Not sweet تند و تیز
not sweet
ناخوشایند

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٦)

بپرس