• : تعریف: (informal) significant or influential in a particular trade, profession, or other field of endeavor. • متضاد: minor, petty, small-time
- a big-time bookie
[ترجمه گوگل] یک کتابفروش بزرگ [ترجمه ترگمان] یه قمار بازه زمانی بزرگ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a big-time contractor
[ترجمه گوگل] یک پیمانکار بزرگ [ترجمه ترگمان] یک پیمان کار تمام وقت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: (usu. preceded by the) success, often of a public kind.
- The band have hit the big-time with their latest single.
[ترجمه گوگل] این گروه با آخرین تک آهنگ خود به موفقیت بزرگی دست یافته است [ترجمه ترگمان] گروه با آخرین واحد خود به زمان بزرگ ضربه زده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. The 46-year-old author has finally hit the big time .
[ترجمه منا میرزائیان] سرانجام نویسنده ۴۶ ساله به شهرت رسید
|
[ترجمه گوگل]این نویسنده 46 ساله بالاخره به موفقیت رسید [ترجمه ترگمان]این نویسنده ۴۶ ساله بالاخره به زمان بزرگ رسید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. They screwed things up big time.
[ترجمه گوگل]خیلی چیزها را خراب کردند [ترجمه ترگمان] اونا خیلی چیزا رو خراب کردن [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. Women do not normally break into the big time by doing stand-up comedy.
[ترجمه گوگل]زنان معمولاً با اجرای استندآپ کمدی وارد زمان بزرگ نمی شوند [ترجمه ترگمان]زنان معمولا با انجام نمایش کمدی، به زمان بزرگ وارد نمی شوند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه گوگل]این بار آنها زمان زیادی را به هم ریخته اند! [ترجمه ترگمان]این دفعه خیلی وقت تلف کردن! [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. He hit the big time with films such as Ghost and Dirty Dancing.
[ترجمه گوگل]او با فیلمهایی چون شبح و رقص کثیف به موفقیت رسید [ترجمه ترگمان]او به زمان زیادی با فیلم هایی مثل روح و رقص کثیف برخورد کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. After his marriage failed, he hit the bottle big time.
[ترجمه گوگل]بعد از اینکه ازدواجش شکست خورد، او بطری بزرگ را زد [ترجمه ترگمان]بعد از ازدواجش با شکست مواجه شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. The big time beckons for him.
[ترجمه گوگل]زمان بزرگ به او اشاره می کند [ترجمه ترگمان] زمان بزرگی که داریم بهش اشاره می کنیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. It's a part-time program, but it's still a big time commitment.
[ترجمه learner] کارش پار وقته ولی تعهدش خیلی زیاده
|
[ترجمه گوگل]این یک برنامه پاره وقت است، اما هنوز یک تعهد زمانی بزرگ است [ترجمه ترگمان]این یک برنامه پاره وقت است، اما هنوز یک تعهد زمان بزرگ است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. His program comes off as being big time.
[ترجمه گوگل]برنامه او به عنوان زمان بزرگ به نظر می رسد [ترجمه ترگمان]برنامه او به عنوان زمان بزرگ مطرح می شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. And she has a habit: smoking, big time, as in two packs a day.
[ترجمه learner] او عادت به خیلی زیاد سیگار کشیدن دارد در حد دو بسته در روز
|
[ترجمه گوگل]و او یک عادت دارد: سیگار کشیدن، زمان زیادی، مانند دو بسته در روز [ترجمه ترگمان]و او عادت دارد: سیگار کشیدن، وقت بزرگ، مثل دو بار در روز [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Sandier hits the big time as the loveable three killer sharks to increase their brain mass.
[ترجمه گوگل]سندیر به عنوان سه کوسه قاتل دوست داشتنی وارد صحنه می شود تا توده مغزی آنها را افزایش دهد [ترجمه ترگمان]Sandier به زمان بزرگ به عنوان سه کوسه کشنده برای افزایش جرم مغز خود ضربه می زند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. I lost, big time, on that investment.
[ترجمه گوگل]من زمان زیادی را در آن سرمایه گذاری از دست دادم [ترجمه ترگمان]من در آن سرمایه گذاری، زمان زیادی را از دست دادم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Morris messed up big time.
[ترجمه گوگل]موریس خیلی بهم ریخت [ترجمه ترگمان] موریس \"وقت زیادی رو خراب کرد\" [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Still, even session men can hit the big time.
[ترجمه گوگل]با این حال، حتی مردان جلسه نیز می توانند به موفقیت بزرگی دست پیدا کنند [ترجمه ترگمان]با این حال، حتی افراد جلسه می توانند به زمان بزرگ ضربه بزنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. Headquarters at that time was recruiting big time and he had very good ratings.
[ترجمه گوگل]ستاد در آن زمان مشغول جذب نیرو بود و او رتبه های بسیار خوبی داشت [ترجمه ترگمان]مرکز فرماندهی در آن زمان استخدام زمان زیادی بود و رتبه بسیار خوبی داشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
انگلیسی به انگلیسی
• very high level of success in any given field (especially in the entertainment business, e.g. "the actor dreamed of making it to the big time.") the big time is used to refer to the highest level of an activity or career where you achieve the greatest amount of success, fame, or importance; an informal expression.
پیشنهاد کاربران
Big - time is an adjective or adverb used to describe someone or something that is extremely important, successful, or prominent. It can also mean to a great degree or on a large scale. یک صفت یا قید / کسی یا چیزی که بسیار مهم، موفق یا برجسته است. ... [مشاهده متن کامل]
همچنین می تواند به معنای به میزان زیاد یا در مقیاس بزرگ باشد. اغلب در زمینه های غیررسمی استفاده می شود تا اهمیت یا موفقیت یک شخص یا نهاد را برجسته کند. این یک روش برای تاکید بر دستاوردهای بزرگ یا تاثیرات بزرگ است. مثال؛ She made it big - time in the music industry with her latest album. The company hit the big - time with their innovative product line. He’s a big - time lawyer in New York, handling high - profile cases. مترادف: Major Prominent Highly successful متضاد: Minor Insignificant Small - time
رزیتا خانم یه اشتباه فاحش داشتن و اینکه این کلمه صفت نیست بلکه اسم ( و قید ) است. ( 1 ) ✘ صفت ( غلط ) ✔اسم ( درست ) - ( شغل و مقام ) : بالاترین درجه /موفق ترین سطح / اوج /حرفه ای ( 2 ) قید ( مقدار /مقیاس ) : به مقدار زیاد/خیلی زیاد/شدید/بسیار
( 1 ) صفت ( شغل و مقام ) : بالاترین درجه /موفق ترین سطح / اوج /حرفه ای ( 2 ) قید ( مقدار /مقیاس ) : به مقدار زیاد/خیلی زیاد/شدید/بسیار
خیلی، بسیار
بد جور خیلی بد ناجور چجووورم
اوج مقام بالاترین سطح
مدت طولانی
بی نهایت/بیش از حد
1 - adverb on a large scale; to a great extent قید، غیر رسمی به مقدار زیاد، خیلی زیاد "How was the interview?" "Terrible, I messed up big time. " Chrissy's into skiing big time ( = likes skiing a lot ) . ... [مشاهده متن کامل]
2 - big - time adjective [ before noun] informal relating to the highest or most successful level of an activity صفت ( قبل از اسم ) ، غیر رسمی مربوط به بالاترین یا موفق ترین سطح یک فعالیت Steve Largent was regarded as Seattle's first big - time football star. She is ready to run a big - time political campaign.
بد جور I love you bog time بد جور دوستت دارم
۱_مشهور، ۲_بالاترین سطح
در دو معنای اسمی و قیدی به کار می رود. اگر اسم باشد منظور �سطوح بالا و حرفه ای� در دنیای سرگرمی و ورزش و غیره است. اگر قید باشد برای تاکید بکار می رود. مثلا وقتی می گوییم John messed up big یعنی جان خراب کرد �بدجوری� هم خراب کرد.
خیلی زیاد. با عرض پوزش I owe you big time یعنی من خیلی ازت سپاسگزارم.
حسابی ، کلی ، زیاد، چه جورشم
شدید، شدیدا، خیلی زیاد
خیلی زیاد Slang ) at, of, or to a very great degree, extent, etc. : a big - time swindle, to be hurt big - time. the humidity here is opressive and sucks big time
زمان بزرگ
چجورشم
سطح بالا و حرفه ای big - time sports Her influence is secure even though she's had limited experience in big - time politics.
I owe you big time یعنی خیلی بهت بدهکارم. . . جمله ای که من توی یه فیلم شنیدم و البته مثال های مشابه
بالاترین یا موفقترین سطح از یک پیشه خصوصا در سرگرمی