اسم ( noun )
• (1) تعریف: an inclination or preference that influences judgment; prejudice.
• مترادف: inclination, leaning, narrow-mindedness, partiality, preconception, prejudice, slant, warp
• متضاد: disinterest, impartiality
• مشابه: bent, favor, favoritism, predilection, predisposition, proclivity, proneness, propensity, tendency
• مترادف: inclination, leaning, narrow-mindedness, partiality, preconception, prejudice, slant, warp
• متضاد: disinterest, impartiality
• مشابه: bent, favor, favoritism, predilection, predisposition, proclivity, proneness, propensity, tendency
- The report showed a strong bias in favor of the factory owners.
[ترجمه ب گنج جو] گزارش ارائه شده در قبال کارخانه داران طرفداری شدیدی نشان می داد.|
[ترجمه مسعود منش] گزارش نشان از سویگری"طرفداری" نیرومندی به سود دارندگان "صاحبان" کارخانه نشان داد.|
[ترجمه گوگل] این گزارش سوگیری شدیدی را به نفع صاحبان کارخانه نشان داد[ترجمه ترگمان] این گزارش تعصب شدیدی به نفع صاحبان کارخانه نشان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The decision reflected bias on the part of the judges.
[ترجمه الهه] این تصمیم تعصباتی را نسبت به بخشی از قضاوت ها منعکس کرد|
[ترجمه Maryam] این تصمیم منعکس کننده سوگیری ( طرفداری ) نسبت به بخشی از قضاوت ها بود.|
[ترجمه گوگل] این تصمیم منعکس کننده سوگیری از سوی داوران بود[ترجمه ترگمان] این تصمیم نشان دهنده تعصب نسبت به بخشی از قضات بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a line diagonal to the grain, esp. of a woven fabric.
• مترادف: diagonal, slant
• مشابه: angle, bevel, cant, inclination, skew, slope, tilt
• مترادف: diagonal, slant
• مشابه: angle, bevel, cant, inclination, skew, slope, tilt
- Cut the fabric on the bias.
[ترجمه بهروز مددی] پارچه را بصورت مورب برش دهید.|
[ترجمه ب گنج جو] پارچه رو از قسمت تا شده برش میدیم.|
[ترجمه گوگل] پارچه را روی بایاس برش دهید[ترجمه ترگمان] پارچه را روی the ببرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: an irregularity or distortion, as in a ball, causing deviation from the intended path.
• مترادف: curve, distortion
• مشابه: bulge, irregularity
• مترادف: curve, distortion
• مشابه: bulge, irregularity
• (4) تعریف: a voltage applied to an electronic device, such as a transistor or a vacuum tube, to establish a reference level of operation.
صفت ( adjective )
• : تعریف: folded or cut on a diagonal.
• مترادف: cater-cornered, diagonal, kitty-cornered
• مشابه: oblique, slanting, sloping
• مترادف: cater-cornered, diagonal, kitty-cornered
• مشابه: oblique, slanting, sloping
- a bias cut of material
[ترجمه گوگل] یک برش سوگیری از مواد
[ترجمه ترگمان] یک برش انحراف از مواد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک برش انحراف از مواد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• : تعریف: in a slanting way; diagonally.
• مترادف: cater-cornered, diagonally, kitty-cornered
• مشابه: obliquely, slantwise
• مترادف: cater-cornered, diagonally, kitty-cornered
• مشابه: obliquely, slantwise
- The sheet was cut bias.
[ترجمه محسن سلیمی] این برگه ( مثلا طلاقنامه ) تعصبات را قطع کرد.|
[ترجمه گوگل] ورق تعصب قطع شد[ترجمه ترگمان] این برگه تعصب را کاهش داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: biases, biasing, biased
مشتقات: biased (adj.), biasedly (adv.)
حالات: biases, biasing, biased
مشتقات: biased (adj.), biasedly (adv.)
• (1) تعریف: to influence or prejudice (someone).
• مترادف: incline, jaundice, predispose, prejudice, prepossess
• مشابه: color, influence, slant, sway, warp
• مترادف: incline, jaundice, predispose, prejudice, prepossess
• مشابه: color, influence, slant, sway, warp
- His sloppy appearance biased the judge against him.
[ترجمه گوگل] ظاهر درهم و برهم او قاضی را علیه او سوق داد
[ترجمه ترگمان] ظاهر نامرتب او قاضی را به خود جلب کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ظاهر نامرتب او قاضی را به خود جلب کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to apply a low voltage to.